لطف الهی به علامه محمدتقی جعفری(ره)


لطف الهی به علامه محمدتقی جعفری(ره)

از جمله الطاف خداوندی که شامل حال من شد این است که موفق شدم یک سال و نیم محضر مقدس فقیه عارف و حکیم متاله جناب آیت‌الله شیخ مرتضی طالقانی را درک کنم. این ایام از ایام پربرکت عمر من بود و خاطره‌های به یاد ماندنی از ایشان دارم از جمله خاطره‌ها این است:

یکی از آخرین روزهای ذی‌الحجه که برای درس خدمت ایشان رسیدم. فرمودند برای چه آمدی؟ 

عرض کردم برای درس. 

فرمودند: درس تمام شد. 

من تصور کردم مقصود ایشان فرا رسیدن تعطیلات محرم است. 

عرض کردم دو روز به محرم مانده و هنوز درس‌ها تعطیل نشده است. 

ایشان فرمودند: 

می‌دانم. درس تمام شده است «خر طالقان رفته پالانش مانده» روح رفته جسدش مانده. 

من فهمیدم که ایشان خبر رحلت خود را می‌دهند. 

خدا را شاهد می‌گیرم که هیچ‌گونه علامت بیماری در ایشان نبود. بسیار منقلب شدم و خواهش کردم نکته‌ای را به عنوان یادگار بفرمایند. 

ابتدا کلمه لا اله الا الله را  با یک حالت روحانی و رو به ابدیت فرمودند و بعد در حالی که اشک بر محاسن شریفشان جاری بود، در حال عبور از پل زندگی فانی به سرای ابدیت و باقی، این بیت را زمزمه کردند:

تا رسد دستت به خود، شو کارگر - چون فُتی از کار خواهی زد به سر

بار دیگر کلمه لا اله الا الله را فرمودند، هر چه تلاش کردم، دست مبارکشان را ببوسم موفق نشدم. 

با قدرت زیاد مانع می‌شدند. 

پیشانی و محاسن مبارک ایشان را چند بار بوسیدم، اثر قطرات اشک‌های مقدس آن مسافر ابدیت را بر صورتم احساس کردم و رفتم، دو روز بعد خبر رحلت آن عالم ربانی را شنیدم. در مراسم تدفین او اغلب مراجع و بزرگان حوزه شرکت داشتند. هنگامی که بدن مطهر او را غسل می‌دادند، چنان بوی عطر دل‌‌انگیزی به مشام می‌رسید که هر کس از دیگری سوال می‌کرد شما عطر زده‌اید، جواب‌ها منفی بود و من هیچگاه دیگر چنان بوی دل‌انگیزی که آن روز در فضای روحانی آنجا به مشامم خورد، استشمام نکردم.(1)

_________________________________

1- مجله حوزه، ش 19، فروردین 1366، ص 25

خاطره ای زیبا و خنده دار ازجبهه و جنگ...

خاطره ای زیبا و خنده دار ازجبهه و جنگ...

 

 

بین ما یکی بود که چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛

 

توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب

 

بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش

 

با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش.

 

پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛

 

اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود.

 

دوستم گفت: اینجا که نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه!

 

یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن!

 

گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!!

 

یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده!

 

پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!!

 

همگی گفتیم: نه! کجاست؟

 

:پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟

 

همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟!

 

رفتیم کنار تختش ؛

 

عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود !

 

با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟

 

یهو همه زدیم زیر خنده

 

گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد !

 

عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !!

 

بچه ها خندیدند.

 

اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد:

 

- وقتی ترکش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می کشمت. چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم ، کسی نمی یومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم...

 

بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم

 

دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.

 

عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم:

 

- یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ...

 

رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید!

 

صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.

 

پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون

 

خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می کشمت!!!

 

عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین ...

 

 

منبع: کتاب" رفاقت به سبک تانک"

لذّت‌های دنیا

 ونقل عنه علیه السلام: أنه رأى جابر بن عبد الله - رضی الله عنه - وقد تنفس الصعداء فقال علیه السلام: یا جبار على م تنفسک أعلى الدنیا؟ فقال جابر: نعم فقال له: یا جابر ملاذ الدنیا سبعة: المأکول والمشروب والملبوس والمنکوح و المرکوب والمشموم والمسموع، فألذ المأکولات العسل وهو بصق من ذبابة، وأحلى المشروبات الماء، وکفى بإباحته وسباحته على وجه الأرض، وأعلى الملبوسات الدیباج وهو من لعاب دودة، وأعلى المنکوحات النساء وهو مبال فی مبال، ومثال لمثال، وإنما یراد أحسن ما فی المرأة لأقبح ما فیها، وأعلى المرکوبات الخیل وهو قواتل، وأجل المشمومات المسک وهو دم من سرة دابة، وأجل المسموعات الغناء والترنم وهو إثم، فما هذه صفته لم یتنفس علیه عاقل.

قال جابر بن عبد الله: فوالله ما خطرت الدنیا بعدها على قلبی.

بحار الأنوار - العلامة المجلسی - ج ٧٥ - الصفحة ١١

ترجمه:

ـ روزی امیرالمؤمنین (علیه السّلام) جابربن عبدالله را دید که آهی می‌کشد، فرمود:

آیا برای دنیا آه می‌کشی؟


عرض کرد: آری!


حضرت فرمودند: ای جابر! #لذّت‌های دنیا در هفت چیز است:


1-  المأکولُ (خوردنی) 2- وَ المَشروبُ (آشامیدنی) 3- و المَلبوس (پوشیدنی)4-  وَ المَنکوح (آمیزشی) 5- وَ المَرکوبُ (سوارشدنی) 6- وَ المَشمومُ (بوئیدنی)7ـ و المسموع (شنیدنی).


1ـ فَألَذّ المَأکولاتِ العَسَلُ وَ هُوَ بَصقٌ مِنْ ذُبابهٍ لذیذترین خوردنی‌ها عسل است و آن آب دهان مگسی(زنبور) است.


2ـ وَ أحْلَی المَشروباتِ الماءُ وَ کفی بإباحَتِهِ و سِباحَتِهِ


گواراترین آشامیدنی‌ها آب است که بر خاک روا و روان باشد.


3ـ وأعلَی المَلبوساتِ الدِّیباجُ وَ هُوَ مِن لُعابُ دُودَهٍ


و بهتریـن پوشیدنـی‌ها ابریشـم است و آن از آب دهـان کرمی است.


4ـ و أعلی المَنکوحاتِ النِّساءُ وَ هُوَ مَبالٌ فی مَبالٍ و مِثالُ لِمثالٍ وَ انَّما یرادُ أحسَنُ ما فِی المَرأهِ لِأقْبَحِ ما فیها


بهترین همبستر زنانند و ... نزدیکی دو عضو همانند (دو محل ادرار) است... .


 5ـ وَ أعَلی المَرکوباتِ الخَیلُ وُ هُوَ قواتِلُ


و بهترین سوار شدنی‌ها و مرکب‌ها، اسب است (که حتّی هنوز هم با وجود بهترین ماشین‌ها، از بزرگ‌ترین تفریحات بشر به ویژه ثروتمندان اسب سواری است) که آن هم کشنده است.


6ـ وَ أجَلُّ المَشْمُوماتِ ألْمِسْک وَ هُوَدَمٌ مِنْ سُرَّهِ دابّهٍ


و ارزشمندترین بوییدنی‌ها مُشک است و آن خون ناف حیوانی (آهو) می‌باشد.


7ـ وَ أجَلُّ المَسْمُوعاتِ اَلْغِناءُ وَ التَّرنُّمُ وَ هُوَ اِثمٌ


و بهترین شنیدنی‌ها غنا و آواز است که آن هم معصیت و گناه است (که موجب هلاکت انسان خواهد شد)


و با این اوصاف، انسان عاقل و خردمند برای چنین چیزهایی هرگز آه نمی‌کشد.


جابر بن عبدالله می‌گوید:


فَوَاللهِ ما خَطَرَتِ الدُنیا بَعْدَها عَلی قَلبی


به خداوند سوگند از آن زمان به بعد هرگز #دنیا بر دلم خطور نکرد.

مهربانی به یک سگ

مهربانی به یک سگ


روزی امام حسین علیه السلام از جائی عبور میکردند که دیدند جوانی به سگی غذا می دهد. امام خو‌شحال شدند و فرمودند: چرا این گونه به سگ مهربانی می کنی ؟ جوان عرض کرد: غمگین هستم، می خواهم با خشنود کردن این حیوان، غم و اندوه من مبدل به خشنودی گردد. اندوه من از این است که غلام یک نفر یهودی هستم و می خواهم از او جدا شوم.


امام حسین علیه السلام با آن غلام نزد صاحب او که یهودی بود آمدند. امام حسین علیه السلام دویست دینار به یهودی داد ، تا غلام را خریداری کرده و آزاد سازد.


یهودی گفت: این غلام را به خاطر قدم مبارک شما که به خانه ما آمدی به شما بخشیدم و این بوستان را نیز به شما بخشیدم. امام حسین علیه السلام هماندم غلام را آزاد کرد و همه آن بوستان و دویست دینار را به او بخشید.  سرانجام آن مرد یهودی و همسرش که تحت تاثیر محبت امام حسین علیه السلام قرار گرفته بودند ، مسلمان شدند.


مناقب آل ابی طالب ج۴ - ص۱۵

خدا کریمه ، اما...

حاج آقا قرائتی :


فردی گناهکار بود و به او تذکر دادم  او هم جواب داد و گفت: 

ای بابا حاج آقا فکر کنم تو خدا را نمیشناسی خدا خیلی خیلی بخشنده و کریمه!!!

استاد قرائتی هم که الحق و والانصاف استاد مثال هستند پاسخ داد:  

بانکم خیلی خیلی پول داره ولی تو بری بگی بده میده؟؟؟ 

نه نمیده...! چون حساب و کتاب داره...