خلاصه دانشها


دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت :
چرا به جای تحصیل علم ، چوپانی می کنی ؟

چوپان در جواب گفت :
آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام .

دانشمند گفت :
خلاصه دانشها چیست؟

چوپان گفت : پنج چیز است :

تا راست تمام نشده ، دروغ نگویم . 
تا مال حلال تمام نشده ، حرام نخورم . 
تا از عیب و گناه خود پاک نگردم ، عیب مردم نگویم . 
تا روزیِ خدا تمام نشده ، به در خانهٔ دیگری نروم .
تا قدم به بهشت نگذاشته ام ، از هوای نفس و شیطان ، غافل نباشم.  

دانشمند گفت : "حقاً که تمام علوم را دریافته ای ، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده است !"

آزادی


داستان 

 شرط آزادی

یکی از بزرگان به غلامش گفت: از مال خود گوشتی بستان و از آن طعامی ساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام شاد شد. گوشتی خرید و بریانی ساخت و پیش او آورد .
خواجه خورد و گوشت را به غلام سپرد .
دیگر روز گفت: بدان گوشت، آبگوشتی زعفرانی تهیه کن تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام فرمان برد. دوباره تکه گوشت را به غلام سپرد که کمی روغن بستان و با آن گوشت، طعامی برای دیگر روز فراهم کن تا بخورم و تو را آزاد سازم .
غلام گفت: ای خواجه تو را به خدا بگذار من هم چنان غلام تو باشم و این تکه گوشت را آزاد کن  

 سعدی

وصیت سگ !!!

وصیت ﺳﮓ؛

 ﺳﮓ ﮔﻠﻪ ﺍﻯ ﺑﻤﺮﺩ ، ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﺧﻴﻠﻰ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﺑﺮ ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ﺩﻓﻦ ﻛﺮﺩ!
 ﺧﺒﺮ ﺑﻪ ﻗﺎﺿﻰ ﺷﻬﺮ ﺭﺳﻴﺪ و ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻭ ﺳﮓ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﺨﺎﻙ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﻭﻗﺘﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﻭ ﻧﺰﺩ ﻗﺎﺿﻰ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﮔﻔﺖ؛
 ﺍﻯ ﻗﺎﺿﻰ، ﺍﻳﻦ ﺳﮓ ﻭﺻﻴﺘﻰ ﻛﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻋﺮﺽ ﻛﻨﻢ ﺗﺎ ﺑﺮ ﺫﻣﻪ ﻣﻦ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﺎﻗﻰ ﻧﻤﺎﻧﺪ!
ﻗﺎﺿﻰ ﭘﺮﺳﻴﺪ؛ﻭﺻﻴﺖ ﭼﻴﺴﺖ؟

 ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ؛ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺳﮓ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﻮﺕ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻭﺻﻴﺖ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻛﺴﻰ ﺑﺪﻫﻢ؟ و ﺳﮓ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻤﺎ ﻛﻪ ﻗﺎﺿﻰ ﺷﻬﺮ ﻫﺴﺘﻴﺪ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ!
ﺍﻳﻨﻚ ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺣﺎﺿﺮ ﻭ ﺁﻣﺎﺩﻩ ، ﻭ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺖ!

ﻗﺎﺿﻰ ﺑﺎ ﺗﺎﺛﺮ ﻭ ﺗﺎﺳﻒ ﮔﻔﺖ؛

 ﻋﻠﺖ ﻓﻮﺕ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺳﮓ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟ ﺁﻳﺎ ﺑﻪ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻭﺻﻴﺖ ﻧﻜﺮﺩ؟ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺍﺧﺮﻭﻯ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻣﻨﺖ ﻧﻬﺪ ﻭ ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ
ﺳﻼﻣﺖ ﺑﺮﻭ، ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻭﺻﺎﻳﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺁﮔﺎﻩ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺗﺎ بدان ﻋﻤﻞ ﻛﻨﻴﻢ!

         ( عبید زاکانی )