تماس

هفت شماره را میگیرم ...

(ایمان ، عشق ، محبت ، صداقت ، ایثار ، وفاداری ، عدل)

... بــــــــــــــــــــوق ...

شماره مورد نظر در شبکه زندگی انسانها موجود نمی باشد،
لطفا" مجددا" شماره گیری نفرمایید !

.
.
.
.

ادامه مطلب ...

سعادت چیست و سعادتمند کیست؟

تعریف سعادت

امام صادق علیه السلام: «سعادت وسیله خیری است که سعادتمند به کمک آن به رستگاری رهنمون می‏شود.» (1)

سعادتمند کیست؟

1 - مخلص: علی علیه السلام: «السعید من اخلص الطاعة; سعادتمند کسی است که طاعتش را برای خداوند خالص گرداند» (2)

2 - پیروان علی علیه السلام: رسول خدا صلی الله علیه و آله: «یا علی! سعادتمند کامل و حقیقی کسی است که بعد از من، از تو اطاعت کند و پس از من ولایت تو را بپذیرد.» (3)

3 - اهل محاسبه: علی علیه السلام: «من حاسب نفسه سعد; کسی که به محاسبه نفس بپردازد، سعادتمند می‏شود.» (4)

4 - همنشین علما: علی علیه السلام: «جالس العلماء تسعد; با دانشمندان همنشین باش تا سعادتمند شوی» (5)

5 - فرزند صالح داشتن: رسول خدا صلی الله علیه و آله: «من سعادة الرجل الولد الصالح ؛ فرزند صالح از سعادت انسان است» (6)

پاورقی ها:

1- بحارالانوار، ج 10، ص 84.

2- غرر الحکم، ماده سعد.

3- امالی مفید، ص 95.

4- غرر الحکم، ماده سعد.

5- همان.

6- بحارالانوار، ج 98، ص 104.

منبع: نشریه مبلغان، شماره 23، بااندکی تصرف

ادامه مطلب ...

علامه جعفری و زیباترین دختر دنیا

علامه جعفری و زیباترین دختر دنیا

کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم: من یک لحظه دیدار علی (ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی دهم

از علامه جعفری می پرسند چی شد که به این کمالات رسیدی ؟!

ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف میکنند و اظهار میکنند که هر چه دارند از کراماتی ست که بدنبال این امتحان الهی نصیبشان شده :

ادامه مطلب ...

آنجا اسلحه پنهان کرده‌ام !!!

پیرمرد تنهایی در روستایی زندگی می‌کرد. 



او می‌خواست مزرعه سیب زمینی‌اش را شخم بزند اما این کار برای او خیلی سخت بود و تنها پسرش که می‌توانست به او کمک کند، به جرم مبارزه با نژاد پرستی در زندان بود

پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد:

«پسر عزیزم! من حال خوشی ندارم لذا امسال نمی‌توانم سیب زمینی بکارم. از سوی دیگر من نمی‌خواهم که مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. اگر تو اینجا بودی، تمام مشکلات من حل می‌شد. کاش تو بودی و مزرعه را برای من شخم می‌زدی. من برای این کار خیلی پیر شده ام.»

دوستدار تو پدر



پسر در پاسخ پدر این تلگراف را برای او ارسال کرد:

« پدر! به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده‌ام.»

پسرت

صبح فردا 12 نفر از مأموران و افسران پلیس محلی آمدند و تمام مزرعه را برای یافتن اسلحه شخم زدند! و البته اسلحه‌ای نیافتند. 


پیرمرد بهت زده نامه‌ای دیگر به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و از او پرسید که حالا چه باید بکند؟

پسر که زیر شکنجه‌های طاقت فرسا دیگر رمقی نداشت خیلی کوتاه پاسخ داد:

«پدر برو سیب زمینی‌هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می‌توانستم برایت انجام بدهم