اسلام آوردن دختر مسیحی توسط شهید علمدار


به گزارش مشرق، در میان شهدای هشت سال دفاع مقدس شهدای سادات نیز فراوان بودند. فقط 2500 شهید سادات در تهران داریم که بیش از 2000 نفر آن‌ها در بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شده‌اند. «سید مجتبی علمدار» نیز یکی از شهدایی‌ است که نامش در لیست ذریه زهرا(س) به ثبت رسیده. سید مجتبی در دی ماه سال 1370 با سیده فاطمه موسوی ازدواج کرد که ثمره آن زهرا سادات علمدار است
 
شهید علمدار بعد از اتمام جنگ در واحد طرح و عملیات لشکر 25 کربلا در ساری مشغول خدمت شد. او که از جانبازان شیمیایی جنگ تحمیلی بود چندین سال پس از جنگ و در سال 1375 بر اثر جراحت‌های شیمیایی به یاران شهیدش پیوست. «ژاکلین زکریا» خاطره‌ای در رابطه با این شهید را در "علمدار" نقل می‌کند که نشان دهنده تاثیرگذاری این شهید  حتی پس از شهادتش است. این خاطره در یکی از شماره‌های ماهنامه فکه نیز منتشر شده است. خاطره به قرار زیر است

خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر معنوی بروم اما مشکل پدر و مادرم بودند به پدر و مادرم نگفتم که به سفر زیارتی فرهنگی می‌رویم بلکه گفتم به یک سفر سیاحتی که از طرف مدرسه است می‌رویم اما باز مخالفت کردند دو روز قهر کردم لب به غذا نزدم ضعف بدنی شدیدی پیدا کردم 28 اسفند ساعت 3 نیمه شب بود هیچ روشی برای راضی کردن پدر و مادرم به ذهنم نرسید با خودم گفتم خوب است دعای توسل بخوانم.

کتاب دعا را برداشتم و شروع کردم خواندن هرچه بیشتر در دعا غرق می‌شدم احساس می‌کردم حالم بهتر می‌شود نمی‌دانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد. در عالم رؤیا دیدم در بیابان برهوتی ایستاده‌ام دم غروب بود، مردی به طرفم آمد و به من گفت: «زهرا، بیا بیا». بعد ادامه داد: «می‌خواهم چیزی نشانت بدهم». با تعجب گفتم: «آقا ببخشید من زهرا نیستم اسمم ژاکلین است». ولی هرچه می‌گفتم گوشش بدهکار نبود مرتب مرا زهرا خطاب می‌کرد.

 راه افتادم به دنبال آن مرد رفتم در نقطه‌ای از زمین چاله‌ای بود اشاره کرد به آنجا و گفت «داخل شو». گفتم این چاله کوچک است گفت دستت را بر زمین بگذار تا داخل شوی به خودم جرئت دادم و اینکار را کردم آن پایین جای عجیبی بود یک سالن خیلی بزرگ که از دیوارهای بلند  وسفیدش نور آبی رنگی پخش می‌شد. آن نور از عکس شهدا بود که بر دیوارها آویخته بود. انتهای آن عکس‌ها عکس رهبر انقلاب آقا سیدعلی خامنه‌ای خفظه الله قرار داشت به عکس‌ها که نگاه کردم می‌دیدم که انگار با من حرف می‌زنند ولی من چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه رسیدم به عکس آقا

آقا شروع کرد با من حرف زدن خوب یادم است که ایشان گفتند: «شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آن‌ها را به مقام شهادت رساند مانند شهید جهان‌آرا، شهید همت، شهید باکری، شهید علمدار و...» همین که آقا اسم شهید علمدار را آورد پرسیدم ایشان کیست؟ چون اسم بقیه را شنیده بودم ولی اسم علمدار به گوشم نخورده بود. آقا نگاهی به من انداختند و فرمودند «علمدار همانی است که پیش شما بود همانی که ضمانت شما را کرد تا بتوانی به جنوب بیایی.

به یک باره از خواب پریدم خیلی آشفته بودم نمی‌دانستم چکار کنم هنگام صبحانه به پدرم گفتم که فقط به این شرط صبحانه می‌خورم که بگذاری به جنوب بروم. او هم شرطی گذاشت و گفت به این شرط که بار اول و آخرت باشد. باورم نمی‌شد پدرم به همین راحتی قبول کرد. خیلی خوشحال شدم به مریم زنگ زدم و این مژده را به او دادم. اینگونه بود که به خاطر شهید علمدار رفتم برای ثبت‌نام موقع ثبت‌نام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم زهرا من زهرا علمدار هستم. بالاخره اول فروردین 1378 بعد از نماز مغرب و عشاء با بسیجی‌ها و مریم عازم جنوب شدیم کسی نمی‌دانست که من مسیحی هستم به جز مریم. در راه به خوابم خیلی فکر کردم

از بچه‌ها درباره شهید علمدار پرسیدم اما کسی چیزی نمی‌دانست وقتی به حرم امام خمینی رسیدیم در نوار فروشی آنجا متوجه نوارهای مداحی شهید علمدار شدم  کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم. چند نوار مدحی خریدم در راه هرچه بیشتر نوارهای او را گوش می‌دادم بیشتر متوجه می‌شدم که آقا چه فرمودند. درطی چند روزی که جنوب بودیم دانستم که اسلام چه دین شیرینی است و چقدر زیباست. وقتی بچه‌ها نماز جماعت می‌خوانند من کناری می‌نشستم زانوهایم را بغل می‌گرفتم و گریه می‌کردم گریه به حال خودم که بان آن‌ها زمین تا آسمان فرق داشتم

شلمچه خیلی باصفا بود، حس غریبی داشتم احساس می‌کردم خاک آنجا با من حرف می‌زند با مریم دعا می‌خواندیم یک آن احساس کردم شهدا دور ما جمع شده‌اند و زیارت عاشورا می‌خوانند منقلب شدم و از هوش رفتم در بیمارستان خرمشهر به هوش آمدم. صبح روز بعد هنگام اذان مسئول کاروان خبر عجیبی داد تازه معنای خواب آن شبم را فهمیدم. آن خبر این بود که امروز دوباره به شلمچه می‌رویم چون قرار است امام خامنه‌ای به شلمچه بیایند. و نماز عید قربان را به امامت ایشان بخوانیم. از خوشحالی بال درآورده بودم به همه چیز در خوابم رسیده بودم

بعد که از جنوب برگشتیم تمام شک‌هایم به یقین بدل گشت آن موقع بود که از مریم خواستم راه اسلام آوردن را به من یاد دهد. او هم خیلی خوشحال شد وقتی شهادتین را می‌گفتم. احساس می‌کردم مثل مریم و دوستانش من هم مسلمان شده‌ام.

شعری که حضرت زهرا (سلام الله علیها) را بی هوش کرد


در شب اول سوگواره عاشورایی «بر آستان اشک» که در فرهنگسرای اندیشه از شاعری گفته شد که سروده‌اش حضرت زهرا(س) را بی‌هوش کرد.

پایگاه تحلیلی خبری هم اندیشی جمعه ۲۹ آبان ۱۳۹۴: نخستین شب از سوگواره عاشورایی «بر آستان اشک» که مقارن با شب پنجم ماه صفر است، با موضوع بانوی کربلا حضرت رقیه(س) برگزار شد و شاعران و مرثیه سرایان، اشعار خود پیرامون شخصیت این بانوی خردسال کربلا را برای حاضرین قرائت کردند.

محمود حبیبی کسبی دبیر و مجری این مراسم نیز در سخنانی ضمن تاکید اهمیت برگزاری و حضور در مراسم عزاداری اباعبدالله الحسین (ع) و اصحاب و یارانشان، با اشاره به داستان شعرخوانی آیینی و عاشورایی مقبل اصفهانی، اظهار کرد: مُقبل (شاعر اصفهانی) در جوانی شاعر طنزپرداز بود و اشعار هجو و هزل می‌سرود، در ایام محرم به جمعی رسید که به سینه زنی در عزای سیدالشهداء (علیه‌السلام) مشغول بودند، از روی مسخره چیزی خواند که عزاداران ناراحت شدند. پس از چندی به مرض جذام مبتلا شد، به طوری که مردم از او متنفر شده و در آتش خانه حمام قرار گرفت.

 

وی ادامه داد: سال دیگر روزی مقبل در کنار خرابه با دلی شکسته نشسته بود،‌جمعی از سینه زنان می‌خواندند: «چه کربلاست امروز / چه پر بلاست امروز / سر حسین مظلوم / از تن جداست امروز» آتش در نهاد مقبل افتاد و به نظر حسرت به ایشان نگریست و گفت: «روز عزاست امروز / جان در بلاست امروز / فغان و شور محشر / در کربلاست امروز» همان شب پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) را در خواب دید، وی را نوازش کرده، از تقصیرش گذشتند. گویند نام او «محمد شیخا» بود و آن جناب او را «مقبل» لقب دادند. پس از آن واقعه شروع به سرودن قضایای سیدالشهداء (علیه‌السلام) کرد.

 

حبیبی کسبی همچنین گفت: مقبل در جایی نقل کرده است که «چون واقعه شهادت را تمام نمودم شب جمعه بود، چندان خواندم و گریستم تا آنکه در بستر به خواب رفتم، در عالم خواب خود را در حرم منور فرزند علی(علیهم السلام) دیدم که منبری گذارده، و جناب پیغمبر(صلی الله علیه و آله) تشریف داشتن و در آن اثناء محتشم را حاضر کردند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: امشب شب جمعه است بر منبر برو و در مصیبت فرزندم چیزی بخوان. محتشم به امر آن حضرت بر منبر رفت، خواست در پله اول بنشیند حضرت فرمود: بالا برو،‌چون به پله دوم رفت، فرمود: بالا برو. و همچنین تا بر پله آخر منبر نشست و خواند:

 

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد

شور و نشور واهمه در کمان فتاد

 

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند

هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد

 

هر جا که بود آهوئی از دشت پا کشید

هر جا که بود طائری از آشیان فتاد

 

شد وحشتی که شور قیامت زیاد رفت

چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

 

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان

بر پیکر شریف امام زمان فتاد

 

بی‌اختیار نعره هذا حسین از او

سر زد چنانکه آتش او در جهان فتاد

 

پس با زبان پر گله آن بضعه بتول

رو بر مدینه کرد که یا ایها الرسول

 

این کشته فتاده به هامون حسین تست

وین صید دست و پا زده در خون حسین تست

 

این ماهی فتاده به دریای خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست

 

این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه

خرگاه از این جهان زده بیرون حسین تست

 

این خشک لب فتاده و ممنوع از فرات

کز خون او زمین شده جیحون حسین تست

 

وین نخل تو کز آتش جانسوز تشنگی

دود از زمین رسانده بگردون حسین تست

 

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین تست

 

پس از فراغ از تعزیه داری و سوگواری، جناب پیامبر(صلی الله علیه و آله) خلعتی به محتشم عطا فرمودند. من با خودگفتم: البته اشعار من مورد قبول آن حضرت قرار نگرفته، زیرا به من دستور خواندن ندادند. ناگاه حوریه‌ای خدمت آن حضرت عرض کرد: جناب فاطمه زهرا(سلام الله علیها) می‌گویند: دستور فرمایید مقبل واقعه‌ای در مرثیه سیدالشهداء(علیه‌السلام) بخواند. پس حضرت مرا امر فرمودند بر منبر رفتم و بر پله اول ایستادم و خواندم:

 

روایت است که چون تنگ شد بر او میدان

فتاد از حرکت ذوالجناح وز جَوَلان

 

نه سیدالشهدا، بر جدال طاقت داشت

نه ذوالجناح دیگر تاب استقامت داشت

 

کشید پا ز رکاب آن خلاصه ایجاد

برنگ پرتو خورشید بر زمین افتاد

 

هوا ز جور مخالف چون قیرگون گردید

عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

 

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

 

ناگاه کسی اشاره نمود که فرود آی، دختر سید دو سرا بی‌هوش گشته، پس من فرود آمدم و منتظر عطایای البرایا بودم که دیدم ضریح منور سبط خیر البشر باز شد و شخص جلیل القدری بر آمد. اما زخم سینه‌اش از ستاره افزون و جراحات بدنش از شماره بیرون، خلعت فاخری به من عطا نمود. عرض کردم: فدایت گردم تو کیستی؟ فرمود: من حسینم.

تنها شاهراه اصلی به سوی خدا

تنها شاهراه اصلی به سوی خدا

در زیارت حضرت صاحب علیه السلام می خوانیم که امام مهدی علیه السلام تنها راه الهی نجات هستند؛ پس چرا بزرگان از آموزه های اسلامی این مسأله را به دست آورده اند که به تعداد خلایق راه به سوی خداوند وجود دارد؟ اگر متوجه شویم که منظور از این طرق راه های فرعی منتخب هر مخلوق با توجه به ظرفیت خود است و منظور از تنها راه نجات شاهراه و راه اصلی هدایت است، مشکل برطرف خواهد شد.

خدیجه همتیان پور فرد - بخش مهدویت تبیان

 

به او گفتم: می دانستی، تنها راه نجات ما یکی است و هر راهی غیر آن، هلاکت را در پی دارد؟ (1) 

گفت: چگونه ممکن است؟! مگر نه اینکه راه برای رسیدن به حق، به عدد خلایق است؟! (2) پس چگونه ممکن است راه رسیدن به خداوند، برای تمام انسان ها یکی باشد؟ ما با هم متفاوتیم و هر کداممان منحصر به فردیم؛ نه تنها اثر انگشتمان که خصوصیات ظاهری و باطنیمان نیز، با یکدیگر فرق دارد؛ آیا همین مسأله ثابت نمی کند که راه های متفاوتی برای نجات، وجود دارد؟

- راست می گویی تو شبیه کسی نیستی، حتی دوقلوها هم شبیه یکدیگر نیستند؛ پس مطمئناً این تفاوت، عمل متفاوت را می طلبد؛ ولی آیا هیچ گاه به این فکر کرده ای که چه قدر شبیه دیگرانی! نه تنها تو، بلکه تمام مردم دنیا، شبیه هم هستند و نه تنها همه ی مردم دنیا، که همه ی مردم، در همه ی اعصار شبیه هم بوده اند.

- از چه حرف می زنی؟

- از خصوصیات مشترک انسانی؛ از ضعف ها و استعدادهای مشترکمان؛ آیا به این مسأله معتقدی که اکثر انسان ها برای رسیدن به هدف، عجول هستند (3) 

و پس از آن که از خداوند چیزی را خواستند و به حاجت نرسیدند، بی تابی می کنند و ناامید می شوند؟! آیا این را در همه ی مردم دنیا ندیده ای که از بخشیدن نعمت هایی که به آنان بخشیده شده، بخل می ورزند (4) 

و معمولاً خودشان را ترجیح می دهند؟! نه تنها مهربانی همدیگر را، بلکه نعمت های خدایشان را نیز فراموش می کنند! (5)

آیا حس نمی کنی میل به زیبایی دوستی، جاودانگی، کمال و تلاش برای به دست آوردن آن ها، در تمام انسان ها مشترک است؟!

در زیارت حضرت صاحب علیه السلام می خوانیم که امام مهدی علیه السلام تنها راه الهی نجات هستند؛ پس چرا بزرگان از آموزه های اسلامی این مسأله را به دست آورده اند که به تعداد خلایق راه به سوی خداوند وجود دارد؟

نگو نه؛ که به خاطر دارم، وقتی را که برای حفظ موهای سرت، به تمام پزشکان مطرح تهران، سر زدی؛ نگو نه؛ که به یادت می آورم زمانی را که به در و دیوار می زدی خانه ای را که چشمت را گرفته بود به دست آوری و وقتی عصبانی و پکر با من تماس گرفتی، گفتی از بچگی دوست داشتم ترقّی کنم و به درجات بالاتر برسم. خب؛ میل به کمال را برخی در دنیا جستجو می کنند؛ بچه، کمال را در چیزی می بیند و عارف در چیزی.

- خب بله؛ حرف های تو درست است؛ این خصوصیات در همه ی ما هست؛ بدون این که با تمام مردم جهان حرف زده باشم، از گزارشات اخبار و فیلم ها و ... حس می کنم که آن ها هم این گونه اند؛ ولی چرا می گویی راه نجات یکی است؟ چه عیبی دارد که هر کس از راه خود برود و خوشبخت شود؟!

- ببین عزیزم! اشکالی ندارد که هر کس یکی از راه های فرعی را انتخاب کند و با توجه به ظرفیت و توانایی ها و علایق خود از مسیری عبور کند؛ اما مسأله این جاست که همه ی این راه های فرعی باید به شاهراه و اتوبان اصلی برسد و آن شاهراه اصلی یکی است اگر من از مسیر خود بروم و تو نیز از مسیر خود و هیچ کدام در جاده ی اصلی نیفتیم چه می شود؟!

- هیچ کدام به هدف اصلی نمی رسیم.

-  آفرین! به نظر تو می شود که هزاران هدف و همه نیز حق، وجود داشته باشد؟!

- نه بعید است! چون حق یکی است و باطل کثیر!

- یاد شبی افتادم که مصداق بارز این مسأله بود؛ شبی که به یاد تاریخ مانده و از آن شب به بعد خیلی از خوبان، عاشق مرور آن، حداقل در هر سال یک بار، هستند.

  شبی که ملائکه فرصت پلک زدن را از خود گرفته بودند و نمی خواستند حتی آنی از آن را از دست بدهند.

- از چه شبی حرف می زنی؟

- شب عاشورا! لحظه ای چشمان خود را ببند و به خیمه ی یاران اباعبدالله علیه السلام، این وفاداران عزیز، نگاهی کن! اشراف مشهوری، چون زهیر بن قین (٦)،  بریر بن حضیر همدانی مشرقی، عالم حدیث شناسی چون شوذب بن عبدالله همدانی، عابس بن ابی شبیب شاکری، سخنور و شب زنده داری پارسا تا غلامی هم چون جون بن حری .(7)

اشکالی ندارد که هر کس یکی از راه های فرعی را انتخاب کند و با توجه به ظرفیت و توانایی ها و علایق خود از مسیری عبور کند؛ اما مسأله این جاست که همه ی این راه های فرعی باید به شاهراه و اتوبان اصلی برسد و آن شاهراه اصلی یکی است اگر من از مسیر خود بروم و تو نیز از مسیر خود و هیچ کدام در جاده ی اصلی نیفتیم چه می شود؟!

آن پیرمرد را ببین چگونه از فرصت امشب بهره می برد و به مزاح مشغول است! (8) برو به خیمه ای که یاران عاشورایی مولا صف ایستاده اند تا مولا بیرون آمده و آنان داخل شده، خود را تمیز نموده و با مشک معطر سازند؛ (9) راستی فردا چه خبر است که باید در آن تمیز و معطر بود! به خیمه ی مناجات و نیایش عاشقانه ی لحظات آخر، نظری بینداز! قبل از آن که صدای هق هق گریه هایشان، جگرت را آب کند، بیرون بیا و با خدای خویش تنهایشان بگذار!

- چه صحنه ی زیبایی بود! کاش آن جا مانده بودیم و به این دنیا باز نمی گشتیم!

- به نظر تو، چرا یاد آن شب افتادم؟

- برای این که هر کدام از یاران حق، اهل شغل و موقعیت خاصی بودند؛ ولی همگی همراه مولا، در شاهراه حسین علیه السلام قدم می زدند.

- احسنت! خوشحالم که متوجه مسأله شدی.

- تمام تلاش ما این است که بر گرد وجود حجت این زمان مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، بگردیم و دیگر فرق نمی کند که پزشک باشیم یا طلبه؛ کارگر باشیم یا کارفرما؛ خانه دار باشیم یا کارمند؛ مهم این است که در شاهراه حجت الله (10) حرکت کنیم و هر روز با به یاد آوردن این مسأله، نیرو و نشاطی تازه بگیریم.

تنها برای شادی دل مولا برخیزیم و یادمان نرود سبیل الله، عین الله، رحمت واسعه ی او و مصداق بارز اسم شکور خداوند در بین ما هست.


پی نوشت:

1- السّلام علیکَ یا سَبیلَ اللهِ الّذی مَن سَلَکَ غَیرَه هَلَک: شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، زیارت حضرت صاحب الامر (علیه السّلام)، ص 857؛ مرتضی مجتهدی، صحیفه مهدیه، قم: نشر الماس، 1388، زیارت چهارم در سرداب مقدس، ص 624.

2- «الطرق الی الله بعدد نفوس الخلایق»، جمله ای است که از آموزه های دینی اقباس شده و حدیث نیست.

3- و کان الانسان عجولا (الاسراء، 11)؛ خلق الانسان من عجل (الانبیاء، 37)

4- و اذا مسّه الخیر منوعاً: و چون خیری به او (انسان) رسد بخل می ورزد. (المعارج، 21)

5- انسان فراموشکارِ آفریدگار خود: «نسوا الله» (التوبه، 67)، آفرینش خود: «نسى خلقه» (یس، 78)، هویت خود: «تنسون انفسکم»(البقره، 44)، روز حساب: «نسوا یوم الحساب»(ص، 26)، پند و موعظه دلسوزان. «نسوا حظّاً مما ذکروا به»(المائده، 13) است.

6- برای آگاهی بیشتر از این سردار آسمانی ر.ک: مجلسی، بحار، ج 44، ص 371.

7- جون، غلام ابوذر غفاری بود که پس از رحلت ابوذر به مدینه برگشت و به امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) خدمت کرد: در زیارت ناحیه مقدسه و رجبیه از او سخن به میان آمده است.

8- در شب عاشورا، حبیب بسیار شادمان و خرسند بود و با اصحاب و یاران امام (علیه السلام)، شوخی می کرد.: محمد بن عمر؛ رجال الکشی، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348ش، ص 79.

9- امام علیه السلام در نزدیک سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص، بدن خود را نوره کشید که آن را با بوی مشک معطر کرده بودند، در آن وقت بریر بن خضیر و عبدالرحمان کنار آن خیمه به نوبت ایستاده بودند که بعد ایشان، خود بدنشان را پاک و خوشبو سازند: مثیر الاحزان ابن نما، ص 54؛ لهوف ص 84؛ بحار ج 5 ص 1.

10- ان شاء الله در مقالات بعدی بررسی خواهیم کرد که چرا تنها شاهراه اصلی خدا، امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.

قرآن بخوان(3)

اگر خواهان برکناری از ضلالتی و فراری از خجالتی ، قرآن بخوان.

اگر خواهان دوری از اندوه وحسترتی ، قرآن بخوان.

اگر خواهان خلوتی بی حسترتی ، قرآن بخوان.

اگر خواهان محبتی بی منتی  ، قرآن بخوان.

اگر خواهان طاعتی بی محنتی ، قرآن بخوان.

اگر خواهان امنیتی  بی وحشتی ، قرآن بخوان. 

اگرخواهان  معرفت به اسرار خلقتی ، قرآن بخوان.

اگر خواهان تلاشی و گریزان از کسالتی ، قرآن بخوان.

اگر از گذشته پشیمان و خواهان مهلتی ، قرآن بخوان.

اگر از فقر مغموم و خواهان ثروتی ، قرآن بخوان 


نگاه روایی به نقش ایرانیان در ظهور امام مهدی(عج)


در شماره قبل دو روایت از حضرت رسول صلی الله علیه و اله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد جایگاه ایرانیان در نزد اهل بیت علیهم السلام و نقش آنان در هنگام ظهور قائم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم، نقل کردیم. در ادامه به روایاتی دیگر از امامان معصوم علیهم السلام خواهیم پرداخت.

پایگاه تحلیلی خبری هم اندیشی:مهدی جان! در این عصر عصیان زده ، روح افسرده از گناه و عصیان و نافرمانیمان را دریاب . روح و جانمان، دست الهی مولایمان را می خواهد که بر سرمان بکشد و زندگیمان را آخرتی کند.

مولای کریم و مهربان ! شیعیانتان که امیدوارند به رحمانیت و رحیمیت خدا ، هر سحر به امید هم عهدی با شما تجدید پیمان می کنند ، تا دریابیدشان و در خیل مشتاقان و سربازانتان جایشان دهید. دست رد بر سینه هایمان نزنید که امروز و هر روز مهمان شماییم و چشم امیدمان به کرامتتان....

سازمان یاران امام مهدی(عج)

یاران امام عصر - ارواحنا له الفداء - به چند گروه تقسیم می شوند:

۱- یارانی که حضرت مهدی علیه السلام نهضت خود را با آنان آغاز می کند.

۲- یارانی که به برکت مَقدم بقیه اللَّه - ارواحنا فداه - از قبرها برمی خیزند.

۳- یارانی که همراه حضرت عیسی علیه السلام از آسمان فرود می آیند.(۱)

یارانی که حضرت مهدی علیه السلام نهضت خود را با آنان آغاز می کند

در شماره قبل دو روایت از حضرت رسول صلی الله علیه و اله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد جایگاه ایرانیان در نزد اهل بیت علیهم السلام و نقش آنان در هنگام ظهور قائم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم، نقل کردیم.

در ادامه به روایاتی دیگر از امامان معصوم علیهم السلام خواهیم پرداخت.

نقش ایرانیان در ظهور امام مهدی (عج)

ایرانیان را در زمان معصومین علیهم السلام با عناوین فرس، اعاجم، موالی، بنو الحمراء، قوم سلمان و چند عنوان دیگر می شناختند. در روایات، گاه از ایرانیان با عناوین اهل خراسان، اهل قم، اهل طالقان و دیگر شهرهای مشهور ایران در آن دوره یاد می کردند.

در روایات، از مردمی با عنوان «اهل مشرق» سخن گفته شده است که بنابر نظر بسیاری، منظور از آنها مردم ایران هستند.(۲)

در روایات آمده است: «بیشترین یاران مهدی آل محمّد علیهم السلام را ایرانیان تشکیل می دهند. بسیاری از یاران حضرت مهدی علیه السلام از اهالی مرو رود، مرو، طوس، مغان، جابروان، قومس، اصطخر، فاریاب، طالقان، سجستان، نیشابور، طبرستان، قم، گرگان، اهواز، سیراف، ری و کرمان هستند».(۳)

امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «خوشا به حال طالقان! زیرا برای خداوند - عزّوجلّ - در آنجا گنج هایی ذخیره شده است که هرگز از جنس طلا و نقره نمی باشند. در آنجا مردانی هستند که خدا را به حق شناختند، و اینان یاران مهدی علیه السلام در آخر الزمان می باشند».(۴)

همچنین در روایات، درباره مردم طالقان آمده است: «این گنج ها دلاور مردانی هستند اهل جنگ و جهاد که شهادت در راه خدا را دوست می دارند و پیوسته ادّعا می کنند که خدا شهادت را روزی آنان قرار دهد، شعار خود را «یا لثارات الحسین» می دانند، خداوند به وسیله آنها امام حق را پیروز می گرداند».(۵)

فضیل بن یسار گوید:امام صادق علیه السّلام فرمود:ب راى او گنجى است در طالقان، کم از طلا و نقره نیست و پرچمى است که از روزى که پیچیده شده گشوده نشده است و مردانى که گویى دل هاى آن ها قطعات آهن است،در ذات خدا شکى به آن راه پیدا نمى کند،سخت تر از سنگ مى باشند.اگر به کوه ها حمله برند،از جا مى کنند.با پرچم هایشان به شهرى نمى تازند مگر این که آن را ویران سازند،مانند این است به اسبان عقاب هاى مرگ سوارند،زین اسب امام را دست مى مالند و با این کار طلب برکت مى نمایند.اطراف او را مى گیرند و با جان خود او را در جنگ ها از گزند نگه مى دارند و هرچه بخواهد کفایت مى کنند.شب ها نمى خوابند،در نمازشان براى آن ها زمزمه اى است مانند زمزمۀ زنبور عسل،شب زنده دارانند و بامدادان سوار بر اسبان خود(آمادۀ کارزار)راهبان شب و شیران روز هستند.آنان در اطاعت مولایشان فرمانبردارتر از کنیزان نسبت به مولاى خود هستند،مانند چراغ هاى روشنایى بخش و دل هایشان مانند قندیل هاى پرتوافکن مى باشد.آن ها از ترس خدا

هراسانند و خواستار شهادت هستند.آرزویشان کشته شدن در راه خداست.شعارشان «یالثارات الحسین»است.هرگاه راه روند،رعب و ترس یک ماه جلوتر از آن ها حرکت مى کند.به سوى مولا با متانت مى روند.خداوند به وسیلۀ آن ها امام حق را یارى مى نماید.»(۶)

عفّان بصرى گوید: امام صادق علیه السّلام فرمود: آیا مى دانى چرا این شهر را قم نامیده شد؟! گفتم:خدا و رسولش و شما مى دانید.

فرمود:قم نامیده شد؛چون اهلش با قائم آل محمّد علیهم السّلام جمع مى شوند و با او قیام مى کنند و با(جنگیدن)با او از خود استقامت به خرج مى دهند و به او کمک مى کنند.(۷)

از امام صادق علیه السلام سؤال شد: منظور از آیه «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شدیدٍ»(سوره اسراء/آیه ۵) چه کسانی هستند؟ آن حضرت فرمود:

 «هم واللَّه أهل قم، هم واللَّه أهل قم. هم واللَّه أهل قم».(۸)

«علم... از کوفه رخت برمی بندد و از شهری بنام قم آشکار می شود و آن سامان معدن فضل و دانش می گردد به نحویکه در زمین کسی در استضعاف فکری بسر نمی برد... و این قضایا نزدیک ظهور قائم ما به وقوع می پیوندد. خداوند سبحان ، قم و اهلش را برای رساندن پیام اسلام ، قائم مقام حضرت حجت می گرداند. اگر چنین نشود، زمین اهل خودش را فرو می برد و در زمین حجتی باقی نمی ماند، دانش از این شهر به شرق و غرب جهان منتشر می گردد، بدین سان بر مردم اتمام حجت می شود و یکی باقی نمی ماند که دین و دانش به وی نرسیده باشد . آنگاه قائم (علیه السلام ) ظهور می کند و ظهور وی باعث خشم و غضب خداوند بر بندگان می شود. زیرا خداوند از بندگانش انتقام نمی گیرد مگر بعد از آنکه وجود مقدس حضرت حجت را انکار نمایند. (۹)

از این روایت ، چند امر روشن می شود:

الف- اینکه نقش مذهبی شهر کوفه در دانش و پیروی از اهل بیت (علیه السلام ) نقشی مهم و بزرگ بوده ، اما در آستانه ظهور حضرت مهدی (علیه السلام ) مضمحل شده و از بین می رود، البته کوفه شامل نجف نیز می شود. زیرا نام اصلی آن نجف کوفه بوده است .بلکه گاهی مراد از کوفه عراق عنوان شده است .اما نقش مذهبی شهر قم همچنان ادامه دارد و نزدیک ظهور حضرت از عظمت بیشتری برخوردار می گردد.

ب- نقش برجسته اعتقادی و ایدئولوژیکی شهر مقدس قم ، در آن زمان مخصوص ایران و یا شیعیان تنها نیست . بلکه نقشی است جهانی که حتی غیر مسلمان را نیز در بر می گیرد «و یکی باقی نمی ماند که دین و دانش به وی نرسیده باشد.»این بدان معنا نیست که دانش و مذهب ، از این شهر به فرد فرد مردم جهان می رسد، بلکه بدین معناست که ندای اسلام و مطرح شدن آن ، طوری به جهانیان می رسد که اگر کسی سعی در دست یابی به مقررات و دستورات اسلام داشته باشد، برای وی امکان پذیر خواهد بود.

ج- این نقش بزرگ فرهنگی ، سبب کینه توزی و دشمنی استکبار جهانی نسبت به این [مردم ]می گردد، یعنی نسبت به مطرح شدن اسلام از این شهر، این دشمنی با اسلام علت انتقام گرفتن خداوند از مستکبران ، بدست توانای حضرت مهدی (علیه السلام ) می شود، چرا که با این دشمنی حجت بر مردم تمام شده است و ایجاد گرفتاری توسط دشمنان ، از جنبه جهل آنان نسبت به اسلام نیست ، بلکه دشمنی و خصومت آنان ، صرفا کینه توزی و مخالفت با اسلام می باشد.(۱۰)

در روایات از قشون شعیب بن صالح و هاشمى خراسانى که در مصادر شیعه و سنّى از آن فراوان یاد شده و در ارتش امام علیه السّلام اثرات مثبت و مهمى خواهند داشت.

حضرت على علیه السّلام فرمود: زمانى که سپاه سفیانى به طرف کوفه حرکت مى کند، دنبال اهل خراسان براى جنگ مى فرستد و اهل خراسان براى یارى«مهدى»علیه السّلام با پرچم هاى سیاه قیام کرده و به فرماندهى«شعیب بن صالح»با سپاه سفیانى در محل استخر(مسجد سلیمان)روبه رو شده و جنگ بزرگى رخ مى دهد که خراسانى ها فاتحانه سپاه سفیانى را شکست مى دهند،در آن هنگام است که مردم آرزوى ظهور حضرت«مهدى»علیه السّلام را کنند و او را مى طلبند.(۱۱)

هم چنین فرمود:پرچم هاى سیاه براى جنگ با سفیانى قیام مى کنند و در میان آن ها جوانى از بنى هاشم است که در کتف چپ او خالى دیده مى شود.پیشرو آن پرچم ها مردى از بنى تمیم بوده که«شعیب بن صالح»نامیده مى شود و سپاه سفیانى را فرارى مى دهد.(۱۲)

ادامه دارد..

منابع:

۱- بامداد بشریت، محمد جواد طبسی،بخش ۸ ،پ۴۲

۲- همان صص۵۲-۵۱

۳- همان ص۵۳ به نقل از دلائل الإمامة، ص ۳۱۴

۴-سیمای جهان در عصر امام زمان (عج) ص ۳۸۳به نقل از بحار الأنوار:٨٧/۵١ ب ١ ح ٣٨ به نقل کشف الغمّة:از کفایة الطّالب باب ۵؛ینابیع المودة:١۶٧/٣ ب ٩۴ از غایة المرام؛المغربى:ص۵٨٠

۵- بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۲۰۷

۶- سیمای جهان در عصرامام زمان (عج) به نقل از بحار الأنوار:٣٠٧/۵٢ ب ٢۶ ح ٨٢؛بشارة الإسلام:ص ٢٢۵؛الزام النّاصب:ص ٢٢٧؛یوم الخلاص:ص ٢٢٣

۷- همان ص۳۸۳ به نقل از بحار الأنوار:٢۴٣/۶۰ص ۲۱۶ ح۳۸

۸- بامداد بشریت ص۵۴ به نقل از بحار ج۶۰ ص۲۱۶

۹- عصر ظهور صص ۲۲۸-۲۲۷ به نقل از بحار ج۶۰ ص ۲۱۳

۱۰- عصر ظهور ، علی الکورانی ص ۲۲۸

۱۱- سیمای جهان در عصر امام زمان (عج) ص۳۸۸به نقل از عقدالدرر ص۱۲۷

۱۲- همان به نقل از جمع الجوامع:١٠٣/٢

منبع:جهان