پند حکیمانه:

زنی که از ازدست چشم چرانی های همسرش به ستوح آمده بود درد دل نزد مادرشوهرش میبرد.

او که زن دانایی بود گفت من شب برای صرف شام به خانه شمامیام ولی شام درست نکن.

مرد وقتی به خانه می آید ازاینکه همسرش تدارکی ندیده عصبانی میشود ولی مادر میگوید:

من امشب هوس نیمروهای توراکردم وباخودتخم مرغ آورده ام تاباهم بخوریم پسر مشغول درست کردن نیمرو میشود . 

 میگوید : مادرچراتخم مرغ هارارنگ کردی ؟ مادر گفت زیباهستن؟

پسر گفت : آری .مادر گفت : داخلشان چطور است ؟ پسرگفت ؟ همه مثل هم.

 مادر گفت : پسرم زنها نیز همین طورهستند؛ هرکدام ظاهری بارنگ ولعاب ولی همه درونشان یکی است.

 پس وقتی همه مثل همند چراخود و همسرت را آزارمیدهی.

قدر داشته هایت رابدان.وخودرادرگیر دیگران نکن.

ناگهان یکی از تخم مرغ ها دو زرده درآمد و پند حکیمانه را به باد داد.

زن و شوهر

 
زن و شوهری نشسته بودند و یک لحظه شوهر به همسرش گفت : میخوام بعد از چندین سال پدر و مادرم و برادرانم و بچه هایشان فردا شب به صرف شام دور هم جمع کنم و زحمت غذا درست کردن را بهت میدم .
زن با کراهت گفت : انشاا.. خیر باشه . مرد گفت : پس من میرم به خانواده ام اطلاع بدم .
روز بعد مرد سرکار رفت و بعد از برگشتن به منزل به همسرش گفت : خانواده ام الان میرسن شام آماده است؟
زن گفت : نه خسته بودم حوصله نداشتم شام درست کنم آخه خانواده تو که غریبه نیستند یه چیز حاضری درست میکنیم .
مرد گفت : خدا تو رو ببخشه چرا از دیروز به من نگفتی نمیتونم غذا درست کنم آخه الان میرسن من چکار کنم ....
زن گفت : به آنها زنگ بزن و از آنها عذر خواهی کن اونها که غریبه نیستند .
مرد با ناراحتی از منزل خارج شد . و بعد از چند دقیقه درب خانه به صدا در اومد و زن رفت در را باز کرد و پدر و مادر و خواهر و برادرانش را دید که وارد خانه شدند.
پدرش از او پرسید پس شوهرت کجا رفته ؟
زن گفت : تازه از خانه خارج شد .
پدر گفت : دیروز شوهرت اومد خونمون و ما رو برای شام امشب دعوت کرد مگه میشه خونه نباشه ؟
و زن متحیر و پریشان شد و فهمید که غذایی که باید پخت می کرد برای خانواده خودش بود نه خانواده شوهر ؟
و سریع به شوهر خود زنگ زد و بهش گفت که چرا زودتر بهم نگفتی که خانواده منو برای شام دعوت کرده بودی ؟
مرد گفت : خانواده من با خانواده تو فرقی با هم ندارند .
زن گفت : خواهش میکنم غذا هیچی تو خونه نداریم زود بیا خرید کن .
مرد گفت : جایی کار دارم دیر میام خونه اینها هم خانواده تو هستند فرقی نمیکنه یه چیزی حاضری درست کن بهشون بده همانطور که خواستی حاضری به خانواده ام بدی ..
و  این درسی برای تو باشه که به خانواده ام احترام بگذاری .
پس با مردم همانطوری معامله کن که برای خودت دوستداری ..                                                                                                                                                        

عافیت

گویند "حر بن یزید ریاحی" اولین کسی بود که آب را به روی امام بست و اولین کسی شد که خونش را برای او داد.


"عمر سعد" هم اولین کسی بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد برای آنکه رهبرشان شود و اولین کسی شد که تیر را به سمت او پرتاب کرد!


 کی می‌داند آخر کارش به کجا می‌رسد؟


دنیا دار ابتلاست.


 با هر امتحانی چهره‌ای از ما آشکار می‌شود، چهره‌ای که گاهی خودمان را شگفت‌زده می‌کند. 

چطور می‌شود در این دنیا بر کسی خرده گرفت و خود را ندید؟


 می‌گویند خداوند داستان ابلیس را تعریف کرد تا بدانی که نمی‌شود به عبادتت، به تقربت، به جایگاهت اطمینان کنی. 


 خدا هیچ تعهدی برای آنکه تو همان که هستی بمانی، نداده است.


شاید به همین دلیل است که سفارش شده، وقتی حال خوبی داری و می‌خواهی دعا کنی، یادت نرود "عافیت" و "عاقبت به خیری‌ات" را بطلبی.                                                                                                                                                                                     

انسان ها نادان به دنیا مى آیند نه احمق

سگی از کنار شیری رد می شد چون او را خفته دید، طنابی آورد و شیر را محکم به درختی بست.

شیر بیدار که شد سعی کرد طناب را باز کند اما نتوانست. 

در همان هنگام خری در حال گذر بود، شیر به خر گفت: اگر مرا از این بند برهانی نیمی از جنگل را به تو می دهم.

خر ابتدا تردید کرد و بعد طناب را از دور دستان شیر باز کرد.

شیر چون رها شد، خود را از خاک و غبار خوب تکاند، به خر گفت: من به تو نیمی از جنگل را نمیدهم.

خر با تعجب گفت: ولی تو قول دادی.


شیر گفت : من به تو تمام جنگل را می دهم زیرا در جنگلی که شیران را سگان به بند کشند و خران برهانند، دیگر ارزش زندگی کردن ندارد.


"کلیله و دمنه"

انسان ها نادان به دنیا مى آیند نه احمق

آنها توسط آموزش اشتباه ، احمق میشوند!

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                 

چگونه زندگی کردن مهم است.

دلا فرزانگی کردن مهم است

 خدا را بندگی کردن مهم است

 چه مدت زندگی کردن مهم نیست

 چگونه زندگی کردن مهم است

 دلا این زندگی جز یک سفر نیست

 گذرگاه است و راهش بی خطر نیست

 چو خواهی با صفا باشی و صادق

 به جز راه خدا راهی دگر نیست

 غم بیچارگان خوردن مهم است

 دلی از خود نیازردن مهم است

چه مدت زندگی کردن مهم نیست

 چگونه زندگی کردن مهم است

دلا با نفس جنگیدن مهم است

 عیوب خویش را دیدن مهم است

 خطا باشد ز مردم عیب جویی

 خطای خلق بخشیدن مهم است

دلا درد آشنا بودن مهم است

 به مردم عشق ورزیدن مهم است

 چه مدت زندگی کردن مهم نیست

 چگونه زندگی کردن مهم است...