لطفاً افرادی را که کار میکنند نخورید

پنج آدمخوار در یک شرکت استخدام شدند. 

هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس شرکت گفت: "شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و میتوانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید". 

آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند. 

چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: "می دانم که شما خیلی  سخت کار میکنید. من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافتچی های ما ناپدید شده است. کسی از شما میداند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟"...

آدمخوارها اظهار بی اطلاعی کردند. 

بعد از اینکه رئیس شرکت رفت، رهبر آدمخوارها از بقیه  پرسید: 

" کدوم یک از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده ؟" 

یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت: 

"ای احمق ! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد! از این به بعد لطفاً افرادی را که کار میکنند نخورید"..


تلفن به صاحب کار

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره . 

مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. 

پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟

» زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.» 

پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که به او می دهید انجام خواهم داد.

» زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. 

پسرک بیشتر اصرارکرد و پیشنهاد داد: 

«خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. دراین صورت امروز شما زیباترین چمن را در کل شهرخواهید داشت» 

مجددا زن پاسخش منفی بود. 

پسرک درحالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی راگذاشت. 

مغازه دارکه به صحبت های اوگوش داده بود، گفت: 

«پسر از رفتارت خوشم آمد. به خاطراینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به توبدهم.

» پسر جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. 

من همان کسی هستم که برای این خانم کارمی کند.  

کاش ما هم  گهگاهی عملکرد خود را بسنجیم.

بابا دستمو بگیر

قشنگه، بخونین!!!

دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم. 



دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر. 

پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم. 

دخترک گفت: فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم، 

اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد!

این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛

هر گاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم،

اما اگر از او بخواهیم دستمان را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد!

و این یعنی عشق...

"دعا کنیم فقط خدا دستمونو بگیره"


دعای حضرت زهرا علیهاالسلام در آخرین روزها...


دعای حضرت زهرا علیهاالسلام برای شیعیان، در آخرین روزها... 


مرحوم شیخ محمد مهدی حائری مازندرانی در کتاب (کَوکبُ الدُّرّی فی احوال النَّبیّ و البتولِ و الوصیّ) می نویسد:


اسماء بنت عُمَیس نقل می کند:

 که فاطمه علیهاالسلام را در روزهای آخر دیدم که غسل کرده و با خدا این گونه مناجات می کرد:


إلهى وَ سَیِّدی! أسْئَلُکَ بِالَّذینَ اصْطَفَیْتَهُمْ، وَ بِبُکاءِ وَلَدِی فی مُفارِقَتی أنْ تَغْفِرَ لِعُصاةِ شیعَتی وَ شیعَةِ ذُرّیتَی.


ای معبود من! به حقّ کسانی که آنان را برگزیدی، و به حقّ گریه فرزندانم در هنگام جدایی از من، گناه کارانِ از شیعیانم و شیعیان از ذرّیّه مرا بیامرز.


(کوکب الدّری، ج 1،ص254)

امام زمان ما را فراموش نمی کند

علامه مجلسی - جلد 53 کتاب بحارالانوار صفحه 175


از حضرت مهدی (عج) نقل شده که فرمود: 


إنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، وَ لاناسینَ لِذِکْرِکُمْ، وَلَوْلا ذلِک لَنَزَلَ بِکُمْ الْلَأواءُ وَاصْطَلَمَکُمْ الْأعْداءُ فـَاتـَّقـُوااللّه َ جَلَّ جـَلالُهُ ؛ 


ما در رعایت حال شما کوتاهى نمى کنیم و شما را فراموش نمى کنیم، اگر جز این بود گرفتاریها بر شما فرود مى آمد و دشمنان، شما را ریشه کن مى کردند پس تقواى خداى بزرگ را پیشه خود سازید.