آیا از مرگ می ترسی؟

آیا از مرگ می ترسی؟

امام جواد علیه السلام به عیادت یکی از اصحابش که بیمار شده بود رفت در حالیکه آن شخص گریه می‎کرد

و در مورد مرگ بی‎تابی می‎نمود.حضرت به او فرمود:

«ای بنده خدا! آیا از مرگ می‎ترسی؟»

دلیل آن این است که نمی‎دانی ماهیت مرگ چیست؟

آیا اگر پلیدی ها تو را فرا گیرد و موجب ناراحتی تو گردد و جراحات و زخم‎های پوستی

در بدن تو پدید آید و بدانی که غسل کردن و شستشو در حمام، همه این زخم‎ها را از بین می‎برد،

آیا نمی‎خواهی که وارد حمام شوی و بدنت را شستشو نمایی و از زخم‎ها و آلودگی‎ها پاک گردی؟ 

و یا میل نداری به حمام بروی و با همان آلودگی و زخم‎ها باقی بمانی!

بیمار عرض کرد: 

البته دوست دارم در این صورت به حمام بروم و بدنم را بشویم. 

امام جواد علیه السلام فرمود: 

مرگ (برای مؤمن) همان حمام است و آن آخرین پاکسازی از آلودگی گناهان و شستشوی ناپاکی‎ها است. 

بنابراین وقتی که به سوی مرگ رفتی و از این مرحله گذشتی، در حقیقت از همه اندوه و امور رنج آور رهیده‎ای و به سوی خوشحالی و شادی روی آورده‎ای»

بیمار از فرموده‎های امام جواد علیه السلام قلبی آرام پیدا کرد و خاطرش آسوده شد 

و عافیت و نشاط پیدا کرد و با آرامش استوار دلهره و نگرانی‎اش از بین رفت.

آری وقتی که انسان از نظر فکری، روحی، روانی و با پشتوانه ایمان و عمل صالح، خود را آماده سفر آخرت کند،

ترس را هنگام مرگ به خود راه نمی‎دهد و در می‎یابد که در حقیقت با این سفر، به سوی نجات و رهایی از رنج‎ها،

و روی آوردن به شادی‎ها انتقال پیدا خواهد کرد.

منبع: معانی الاخبار، ص 290 .


همسر من نماز نمی‌خواند. چه کار کنم؟

روزی مردی خدمت عالمی رسید و گفت: همسر من نماز نمی‌خواند. چه کار کنم؟


عالم گفت: درباره فضیلت‌های نماز برایش بگو، بگو که چقدر نماز بر روح انسان تاثیر مثبت دارد.


مرد گفت: گفته‌ام، خیلی هم زیاد، ولی بی‌فایده است.


عالم گفت: وعده‌ خدا را در مورد بهشت و نعمت‌های آن برایش بازگو کن. بگو که در صورت خواندن نماز واقعی چه چیزهایی در بهشت در اختیار او خواهد بود.


مرد گفت: گفته‌ام! خیلی هم اغراق کرده‌ام. ولی بی‌فایده است.


عالم گفت: از هول و وحشت جهنم و سختی‌هایی که در صورت نخواندن نماز به او وارد می‌شود، برایش بگو.


مرد گفت: گفته‌ام، خیلی هم زیاد، ولی باز هم بی‌فایده است!


عالم متفکرانه گفت: پس حرف حسابش چیست؟


مرد پاسخ داد: هیچی! می‌گه تو بخون تا منم بخونم!!                                                                                                                                                 

داستانی از امام جواد علیه السلام

مجلس مناظره ای راه انداختند . 

بزرگترین دانشمندشان را دعوت کردند. 

امام را هم. 

همه که جمع شدند یحی بن اکثم بلند شد. 

مجلس ساکت شد.

پرسید :"اگر کسی برای مراسم حج محرم شده باشد و شکاری را بکشد تکلیفش چیست؟"

امام جواب داد:

" این شخص زن است یا مرد؟

بزرگ است یا بچه؟

آزاد است یا بنده؟

کارش عمدی بوده یا نه؟

بار اولش بوده که این کار را کرده؟

حالا چی؟ پشیمان شده؟

شب این کار را کرده یا روز؟

حجش عمره بوده است یا واجب؟

شکار پرنده بوده یا نه؟

بزرگ بوده یاکوچک؟"

همه شان ساکت شده بودند و بهت زده امام را نگاه می کردند.

از شنیدن حالت های مساله رنگ صورتهای شان مثل گچ سفید شده بود.

فهمیدند که  شکست خورده اند.

برگرفته از کتاب « وسعت آفتاب » از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب



علامه حسن‌زاده

یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل می کرد:


قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن.

وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست.

به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمی کنن!

رفتم پیشش نشستم بهش گفتم حاج آقا اشتباه سوار شدید مکه نمیره!

گفت: می دانم

گفتم حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی؛ شما اشتباهی نیاین؟!

گفت: می دانم

دیدم کم نمیاره.

جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید. اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید، برگه رو بهش دادم و خوابیدم.

از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه می نویسه


گفتم حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده.

دوباره خوابیدم.

بیدار که شدم دیگه نمی نوشت گفتم چی شد؟

برگه رو بهم داد و گفت: سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل رو نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی.

شوکه شده بودم

ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از قم.........

بعدها فهمیدم که به ایشون لقب "علامه ذوالفنون" را دادند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود.

تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند.                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                      

نظر این عالم بزرگ درباره رهبر معظم انقلاب امام خامنه ای (مدظله) العالی:

"گوش‌تان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به دهان حجت‌ بن ‌الحسن (عجل الله فرجه) است."


این جملات وقتی بیش‌تر معنا پیدا می‌کند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیت‌ا... طباطبایی درباره شاگردش علامه حسن‌زاده فرموده‌اند: 

حسن‌زاده را کسی نشناخت جز امام زمان(عجل الله فرجه الشریف) راهی که حسن‌زاده در پیش دارد، خاک آن توتیای چشم طباطبایی.


به ذهن خلاق خود ایمان داشته باشید...

صاحب کارخانجات بیسکوئیت تینا در خاطراتش آورده است:

یک کارخانه شکلات سازی سوئیسی گاهی به دلیل ایراد دستگاه هایش در خط تولید، بسته بندی خالی رد می کرده، بدون اینکه در داخل بسته شکلات بگذارد و همین بسته های خالی احتمالی، باعث نارضایتی مشتریان می شده است.

مسئولان این کارخانه سوئیسی آمدند کلی تحقیق کردند٬ و دست آخر پس از حدود یک و نیم میلیون دلار هزینه، به این نتیجه رسیدند که سر راه دستگاه نوعی وسیله لیزری بگذارند که بسته بندی های خالی را به طور اتوماتیک شناسایی کند و بردارد.

با شنیدن این خبر نگران شدم. چون دستگاه ما هم مشابه همان کارخانه شکلات سازی، ساخت همان شرکت سوئیسی بود، دستور تحقیق دادم، بعد از یک هفته سرپرست ماشینها آمد و گفت: 

بله درست است، در دستگاههای ما هم چنین ایرادی دیده شده و حتی ممکن است چنین محصولاتی به بازار هم راه پیدا کرده باشد.

نگرانی ام زیادتر شد و تصمیم گرفتم در جلسه هیئت مدیره روی موضوع بحث کنیم. می خواستم نظر هیئت مدیره را در مورد یک و نیم میلیون دلار خرج احتمالی اخذ کنم.

فردای آن روز با اعضای هیت مدیره برای بازدید از ماشین به کارگاه تولید رفتیم و دیدیم یک پنکه روی صندلی جلو میز ماشین قرار دارد. از کارگر ساده٬ بالا سر ماشین پرسیدم:

این برای چه است؟ 

گفت: ماشین گاهی بسته خالی میزنه. من هم این پنکه را که تو انبار بود آوردم، گذاشتم سر راه دستگاه که بسته های خالی از شکلات را با باد پرت کنه بیرون. 

نگاهی به هیئت مدیره کردم، تمامشان رنگشان پریده بود.

به کارگر خلاق که ما را از شر٬ یک و نیم میلیون دلار، خرج اضافی رهانیده بود٬ یک تشویق نامه به اضافه یک ماه حقوق و یک خانه در کرج هدیه دادم.

به ذهن خلاق خود ایمان داشته باشید...