شهوت

شاخه های هفتگانه درخت شهوت وآثار آن 


به گزارش سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه» حجت الاسلام‌ والمسلمین حسین انصاریان در شرح فرازی از دعای کمیل، دلایل تاخیر عقوبت گناهکاران از سوی خداوند را تشریح کرده است.  

و لاتُعاجِلنِی بِه العُقوبِةِ عَلی مَا عَمِلتُهُ فِی خَلَواتِی مِن سُوءِ فِعلِی وإِسَائَتِی، وَ دَوامِ تَفریِطِی وَ جَهَالَتی، وَ کَثَرۀِ شَهَواتِی وَ غَفلَتِی

به آنچه که در خلوت هایم مرتکب شدم  عذاب و عقوبتم مکن، از کار زشتم و گناهم و ادامۀ کوتاهی ام در بندگی و نادانی ام و بسیاری شهواتم و غفلتم.

در این فراز از دعای پر فیض کمیل، از درگاه قادر متعال در خواست می شود به خاطر گناهان و زشتی ها و بدی ها و کوتاهی ها و نادانی ها و شهوت هایی که در خلوت از انسان سرزده است شتاب نکند و با مهلت دادن به او راهی برای بازگشت بندۀ گناهکار شرم سار باز نماید. که تأخیر در عقوبت و مهلت دادن به گناهکار صفتی از صفات حضرت حق است.

*علت تأخیر درعقوبت

از معارف الهی استفاده می شود اگر شتاب در عقوبت می شد، جنبده ای در زمین باقی نمی ماند. ولی وجود مقدس او   از باب رحمت و مهلت دادن به بندگان، شتاب در عقوبت نمی کند؛ و این مهلت برای این است که:

*گناهکاران، فرصت را غنیمت بشمارند و با حضرت او از آشتی در آیند و با توبۀ واقعی، آثار گناهان را بزدایند و مفاسد گذشته را اصلاح کنند و واجبات از دست رفته را جبران نمایند.

 * در عقوبت آنان شتاب نمی کند تا اکر از نسل آنان بخواهد مؤمنی پدید آید عقوبت، مانع پدید آمدنش نشود.

* یا به خاطر نالۀ کودکان و دعای عاشقان و گریۀ نیمه شب زنده دلان، عقوبت را به تأخیر می اندازد؛ یا با توبه برطرف می کند. و چنانچه مانعی از این قبیل نباشد از شتاب در عقوبت امتناع نمی کند.

در هرصورت چون در دستگاه او به خاطر بی­پروایی اهل گناه، شتاب در عقوبت وجود دارد، این شتاب را می توان با دعا و ندبه و گریه و زاری و توبه و اصلاح مفاسد از میان برداشت. چنان که قوم یونس با روی آوردن به پیشگاه حضرتش با کمک توبه و ناله و استغاثه، عقوبت را از خود برطرف کردند.

به این نکتۀ بسیار مهم باید توجه داشت که اگر عقوبت الهی فرا رسد، هیچ قدرتی نمی تواند آن را از مردم باز گرداند.

*گوشه ای از انواع عقوبت

باید به این حقیقت مهم هم توجه کرد که گاهی عقوبت الهی در دنیا به صورت قحطی، بلاهای آسمانی، گرانی کالا، بی اعتمادی به یکدیگر و در نهایت به صورت مسخ باطنی چهره، نشان داده می شود.

* نشانه های مسخ باطن

 نشانه های مسخ باطن در کلام رسول خدا(ص) در روایتی بسیار مهم خطاب به امیرالمؤمنین(ع) به این مضمون آمده است: ( نهج البلاغه خطبۀ 156؛ بحار100/56

 ای علی به زودی این امت بعد از من به اموالشان امتحان می شوند، اینان به دینشان برخدا منت گذارند، و آرزوی رحمت خدا نمایند، و خود را از عذابش ایمن به حساب آرند، و با شبهات دروغین و هواهای فراموش آور حرامش را حلال دانند، پس مادۀ مست کنندۀ را که از انگور و خرما می گیرند) و به شبهۀ نبیذ( آشامیدنی حلال)، و مال حرام را به شبهۀ هدیه و بخشش، و ربا را به شبهۀ داد و ستد برخود حلال کنند.

* مسخ باطن هم نوعی از عقوبت خداست

 راستی اگر باطن افراد به سبب تداوم گناه از حالت انسانی به حالت شیطانی مسخ نشده باشد، چگونه حرام خدا را حلال می دانند و شراب و مال حرام و ربا را برخورد حلال می نمایند؟ این امور از آثار مسخ باطنی است که مسخ باطن هم درحقیقت نوعی از عقوبت خداست؛ چنانچه به صورت ظاهر در قوم نافرمان بنی اسرائیل پدیدار شد و گناهکاران آن امت، مخاطب به خطاب عقوبت آور خدا شدند:

کُونُوا قِردَهً خاسِئِینَ. بقره 2: 65

به صورت بوزینه هایی از رحمت رانده شده  از رحمت گردی!

امام (ع) در جملات مورد شرح پس از بیان( مِن سُوءٍ فِعلِی و إِسائَتِی) به چهار مطلب اشاره می فرماید:

**تفریط، جهل، شهوت و غفلت

*تفریط:

منظور از تفریط در این مقام، کوتاهی ورزیدن در طاعت و عبادت و خدمت به بندگی خدا و انجام کار خیر است.

معارف الهی مردم را از افتادن در ورطۀ تفریط نهی کرده اند و تفریط را خسارتی سنگین و سبب محرومیت از فیوضات الهی قلمداد نموده اند.

امیرالمؤمنین(ع) در ضمن روایاتی بسیار با ارزش فرموده است: التَفرِیطُ مُصِیبَة ِالقَادِر. غرر الحکم: 479، حدیث 11009

کوتاهی کردن مصیبتی بسیار و بلایی تواناست.

 ثَمَرَةُ التَفریِطِ النَّدامَةُ، وَ ثَمَرةُ الحَزمِ السَّلامَةُ. نهج البلاغه: حکمت 181.

نتیجه کوتاهی ورزیدن، پشیمانی، میوۀ دور اندیشی، سلامت است.

 الجَنتُ غایَةُ السابِقِینَ، وَ النَّارُ غایَتُ المُفرِطِینَ.  نهج البلاغه: خطبه 157.

بهشت نهایت و خط پایان پیشی گیرندگان، و آتش، نهایت و خط پایان کوتاهی کنندگان است.

امام ششم(ع) فرمود: مَن فَرَّطَ تورَّطَ. تحف العقول:356

کسی که کوتاهی ورزید  به مشکلات بسیار سخت دچار شد.

*جهل

نادانی به حقایق و جهل به امور دنیا و آخرت و تکالیف و وظایف  و حقوق خود و دیگران، بیماری بسیار خطرناکی است که اگر با تحصیل علم و معرفت مداوا نشود هلاکت ابدی و رسوایی دائمی و خسارت جبران ناپذیر به دنبال خواهد داشت.

*شهوت


شهوت به معنا:« رغبت شدید و میل به چیزی است که انسان آن را برای به دست آوردنش هدف گرفته است».

اگر این رغبت و میل به امور ناپسند و حرام باشد، سبب افتادن در گناه و معصیت و سرانجام کشته شدن روح عقل و در نهایت دچار شدن به عذاب دنیا و آخرت خواهد شد.

سبب هیجان شهوت، محبت و عشق بی اندازه به دنیا ست که مانند درختی در کنار وسوسه های شیطان و همنشینی با بدکاران و از خدا بی­خبران رشد و نمو می کند و شاخه های شهوت از آن می روید و تبدیل به شجرۀ ملعونه می شود، که جز ارتکاب گناهان، و دور گشتن از خدا و  محرومیت از رحمت الهی و سزاوار ننگ دنیا و آخرت شدن و افتادن به دوزخ میوه ای دیگر ندارد.

این درخت خطرناک که نمونه ای از درختان جهنم- و به ویژه درخت زقوم است، به غیر از تیشۀ موعظه و نصیحت و توجه به خدا و اندیشه در عاقبت و عبرت گرفتن از حوادث، ریشه کن نمی شود.

اهل حقیقت می گویند: از خطرناک ترین شاخه های این درخت که در بسیاری از نفوس ریشه دوانده و سبب بروز بسیاری از معاصی و گناهان و علت پیدایش بسیاری از زشتی های اخلاقی در آنان شده، هفت شاخه است:

*شاخه های هفتگانه درخت شهوت

شهوت مقام ،مال ، ریاست و جاه و جلال.

شهوت مال و ثروت و ملک و منال.

شهوت کاخ و عمارت های گران و منال.

شهوت مباشرت با زنان زیبا و طنازان هم چون حور.

شهوت خوراکی ها و نوشیدنی های لذت بخش و سکر آور.

شهوت لباس های فاخرو پوشیدنی های ابریشمی و رنگارنگ.

شهوت معاشرت و نشست و برخاست با اهل فسق و فجور و آلوده دامنان به گناه و معصیت.

این هفت شهوت ،خواه و ناخواه سبب بروز هفت صفت شیطانی از افق باطن انسان، و مانع تابش خورشید عرفان برمرغزار دل های غافلان است:

 تکبر، ریا و خودنمایی، حسد و حقد، حرص و طمع، بخل، ستم، خشم و غضب.

 افتادگان در چاه محبت دنیا و غرق شدگان در تاریکی شهوات، وقتی با رسیدن پیک مرگ بیدار می شوند، می یابند که دچار چه خسارت سنگینی شده اند و می فهمند که چه آخرت آبادی را با آن همه نعمت هایش با دنیا پرستی که نوشش بانیش و عیشش با کدورت، و خوشحالی اش آمیخته به غم بوده، عوض کرده اند!

اقسام عشق


از عشق و عاشقی چه می‌دانیم؟ 

ملاصدرا، از جمله فیلسوفان و عارفانی است که عشق را به سه قسم تقسیم کرده و می گوید: عشق یا حقیقی است و یا مجازی، عشق حقیقی محبت الله و صفات و افعال او است و عشق مجازی هم یا نفسانی است و یا حیوانی.


عشق بر سه قسم است:

*عشق حقیقی:

در فرهنگ اسلامی عشق حقیقی همان پرستش الهی است و به تعبیر امیرمؤمنان علی (ع): “خوشا به حال کسی که عاشق عبادت شود و آن را قلباً دوست بدارد و با تن خود انجام دهد”.[۱]

علامه طباطبایی در تعریف عشق آورده اند: “عشق یعنی قرار گرفتن موجودی کمال جو (انسان) در جاذبۀ کمال مطلق (خداوند متعال) یعنی پروردگاری جمیل و بی نیاز، … و معشوقی که همه رو به سوی او دارند و او را می طلبند.”[۲] بنابر این عشق حقیقی، عشق به زیبایی یا «خیر مطلق» است که عالی ترین مرتبه عشق است. عشقی است که در جان آدمی نهفته و مبدأ و غایت آن، خداوند است، از عشق حقیقی با تعابیری چون “عشق اکبر” و “محبت اول یا سوم” نیز یاد می شود.[۳]

*عشق مجازی

عشق مجازی: عارفان و فیلسوفان در برابر عشق حقیقی، دو نوع دیگر برای عشق تعریف کرده اند که عبارت اند از: عشق مجازی و عشق کاذب.

عشق مجازی عبارت است از: عشق به مظاهر و آفریده های ذات پروردگار همچون عشق به انسان و کمالات او، به عنوان مجموعه ای از لطایف عالم هستی و آینه ای از صفات حق که از این عشق به عنوان “عشق اصغر” نیز یاد می شود. با این وجود، توقف و ماندگاری در این عشق، اگر چه بهتر از نداشتن عشق است، ولی نتایج عشق حقیقی و راستین را ندارد.[۴] عشق مجازی پاک و عفیف همچون نردبان و پل و یا مسیر ورودی به عالم عشق حقیقی است.

*عشق کاذب ( دروغین)

عشقی است که دارای منشأ جنسی و شهوانی است، در این عشق، عاشق محو صورت ظاهری معشوق و رنگ و روی او است. این نوع عشق (که به جفا، نام عشق بر آن نهاده اند) موجب تسلط نفس اماره و تقویت آن و حکومت شهوت بر قوۀ عاقله و در نتیجه، تباهی و هلاکت انسان است. عشق دروغین جز طغیان شهوت نیست، عشقی است که از مبادی جنسی و حیوانی سرچشمه می گیرد.[۵]

استاد مطهری در باره چنین عشقی می گوید: “جوانی که از دیدن روئی زیبا و موئی مجعّد به خود می‎لرزد و از لمس دستی ظریف به خود می‎پیچد، باید بداند، جز جریان مادی و حیوانی در کار نیست. این گونه عشق‎ها به سرعت می‎‎آید و به سرعت می‎رود، قابل اعتماد و توصیه نیست، خطرناک است و فضیلت کش و تنها با کمک عفاف و تسلیم نشدن در برابر آن است که آدمی سود می‎برد .”[۶]

از این رو انسان باید از این نوع عشق ها و محبت های کاذب و دروغین که منشأ حیوانی دارند پرهیز نماید؛ زیرا این عشق ها نهایتاً به خشونت، جنایت، گرفتاری و وبال و جدایی و حسرت می انجامد. و راه نجات از عشق کاذب همانا تقویت عشق حقیقی در انسان می باشد که اگر چنین عشقی در انسان حاصل شود خودبخود عشق های کاذب رخت برمی بندند و انسان می فهمد که غیر خدا ارزش عشق ورزیدن را ندارد و به جای خال و خط و ابرو باید به سراغ زیبای حقیقی یعنی آن که اینها را خلق کرده است، رفت.

انسان برای دست یابی به عشق حقیقی باید زمینه های لازم را در خود فراهم نماید که اگر این زمینه ها ایجاد نشود، بدیهی است که انسان گرایشی نیز به خدا نخواهد داشت.

ناریان مر ناریان را جاذبند               نوریان مر نوریان را طالبند

کبوتر با کبوتر باز با باز                    کند همجنس با همجنس پرواز

*عشق از نظر عرفان و فلسفه

عارفان و فیلسوفان عشق را به اقسام مختلفی تقسیم کرده اند.

اما در مجموع و در یک تقسیم بندی کلی عشق را به دو قسم تقسیم کرده اند:

الف. عشق حقیقی:

عشق حقیقی، که همان عشق به خدا و صفات و افعال او است. عشق ناب و حقیقی به خدا هنگامی عشق به آن اطلاق می شود که به طمع بهشت و یا ترس از دوزخ نباشد، بلکه عشق به صرف تصور جمال و کمال در حضرت خداوندی باشد. کمال عشق به خدا این است که تمام دل به او تعلق گیرد و جان از تمایل به تمام آن چه جز خدا است پاک شود.

ب. عشق مجازی:

 عشق مجازی دامنه وسیعی دارد که می توان گفت: عشق مجازی منحصراً عشق انسان به انسان نیست، بلکه عشق ورزیدن به هر گونه معشوق غیر از ذات احدیت مجاز نام دارد. بنابراین، عشق مجازی تنوعی به انواع معشوق دارد. نظیر عشق انسان به مناظر طبیعی، عشق به زن و فرزند، به مال و سرمایه، زیبایی و جمال، شهرت و محبوبیت و… . پس عشق مجازی از انواع عشق انسانی است؛ یعنی عاشق همیشه انسان است، ولی معشوق در همه موارد لزوماً انسان نیست.

در این جا به اختصار برخی از اقسام عشق های مجازی را بیان می کنیم:

۱- عشق عقلی (عقلانی):

عشق عقلی در اصطلاح فلاسفه، عشقی است که مبدأ آن توجه به ذات حق تعالی و مخصوص مقربان درگاه او است. عشق عقلی از سیر عقل کل در جوار نفس ناطقه در عالم ملکوت پدید می آید، از لوایح مشاهده جبروت.

عشق عقلی، به کمال و حسن معنوی تعلق می گیرد (به اولیای حق و فضایل ایشان که متصل به عالم جبروت و فوق آن هستند). منشأ آن محبت به کمال مطلق و زیبایی صرف و تجلیات آن است که محل آن قلب و دل است، مربوط به اولیای حق و اهل معرفت و بی زوال است.[۷]

۲- عشق روحانی:

 به مطلق زیبایی (اعم از صوری و ظاهری مربوط به دیدنی یا شنیدنی ها و … تعلق می گیرد و منشأ آن محبت به کمال و زیبایی است که توأم با لذت عقلانی است. در این جا عاشق، معشوق را به جهت زیبایی و کمال او خواستار است، نه به جهت نفع خود. این نوع عشق نیز مربوط به خواص و افراد ویژه است.

۳- عشق طبیعی نفسانی:

 این عشق به زیبایی صورت و ظاهری محبوب (با قطع نظر از جهت شهوانی) و به جهت اعتدال و حسن تألیف و ترکیب زیبای آن تعلق می گیرد.

شیخ الرئیس می گوید: این عشق منحصر به انسان است و در حیوان یافت نمی شود، وی می گوید: میل نفس به زیبایی های ظاهری از جمله صورت نیکو، از دو جهت متفاوت قابل حصول است. یک: به نحو حیوانی. دو: به نحو عقلانی. شیخ الرئیس در عشق طبیعی عقلانی (نفسانی) می گوید: عاشق معشوق را به جهت صورت نیکو تنها به اعتبار عقلی به جهت موزون بودن و اعتدال نظام آن دوست می دارد و این نحو عشق که خالی از شائبه حیوانیت است، وسیله ای برای رفعت و ترقی و زیادی درجه شمرده می شود.[۸] منشأ این نوع عشق فطرت زیبایی دوستی انسان است و مربوط به قوه درک زیبایی نفس انسان و عاطفه است. در این نوع عشق زیبایی ظاهری معشوق مطلوب عاشق است.

نراقی در معراج السعاده می گوید: عشق و محبت حاصل نشود، مگر به سببی از اسباب و نظر به این که از برای آن [عشق و محبت] سبب های بسیار و مختلف است، پس عشق و محبت نیز به اقسام مختلف تقسم می شود: از نظر وی یکی از اقسام محبت، محبت به صورت های جملیه است. وی می گوید: تصور نشود که دوستی صورت های جمیله فقط برای لذات جنسی قابل تصور است، بلکه ادراک نفس جمال و زیبایی به جهت ذات آن و بدون در نظر گرفتن مسائلی دیگر لذتی است روحانی که به خودی خود محبوب است. و از این جهت است که انسان محبت به سبزه و آب روان دارد، نه به جهت این که سبزه را بخورد و آب را بیاشامد، یا به غیر از مجرد دیدن و تماشا حظ و بهره ای دیگر ببرد. وی می گوید: پیامبر (ص) هنگام دیدن آب و سبزه شکفتگی و نشاط به آن حضرت دست می داد. و هر طبع مستقیم و قلب سلیم از تماشای گل و غنچه و لاله و شکوفه و … لذت می برد و آنها را دوست دارد، بلکه بسا غم های خود را به آن تسلی می دهد.[۹]


۴- عشق طبیعی حیوانی:

عشق حیوانی (وضیع) در مقابل عشق عفیف است که غرض عمده آن اطفای شهوت حیوانی است.[۱۰] شیخ الرئیس درباره این نوع عشق می گوید: در این عشق که صورت نیکو را به جهت لذت حیوانی [جنسی] دوست داشته باشند، این عشق مضر به نفس ناطقه است؛ چرا که اقتضای نفس ناطقه پرداختن به کلیات است و شأن کلیات نیز ابدیت و فراگیری است. لذا چنین عشقی مستحق لوم و ملامت است.[۱۱]

استاد مطهری نیز در مورد چنین عشقی می گوید: این گونه عشق ها به سرعت می آید و به سرعت می رود قابل اعتماد و توصیه نیست. فضیلت کش است. تنها با کمک عفاف، تقوا و تسلیم نشدن در برابر آن است که آدمی سود می برد[۱۲]؛ یعنی در زمینۀ فراق و دست نارسی از یک طرف و پاکی و عفاف از طرف دیگر، سوز و گدازها، فشارها و سختی هایی که بر روح عاشق وارد می شود. آثار نیک و سودمندی به بار می آورد.

در همین زمینه است که عرفا می گویند: عشق مجازی تبدیل به عشق حقیقی؛ یعنی عشق به ذات احدیت می گردد.[۱۳]

عشق حیوانی، به انواع متلذات و اسباب لذت نظیر مأکولات و منکوحات تعلق می گیرد. منشأ آن غرایز و میل های حیوانی است و مربوط به نفس اماره انسان است. در این عشق، عاشق معشوق را به جهت لذت و نفع خود می خواهد. در این که آیا این نوع از عشق حکمش چیست؟ فلاسفه در این مسئله اختلاف دارند که آیا این نوع عشق خوب و ممدوح است، یا زشت و ناپسند چنان که بعضی آن را مذمت کرده و بعضی خوب دانسته اند. ملا صدرا می گوید: این نوع عشق که نتیجه آن لذت بردن از زیبا رویان است و محبت مفرط نسبت به آنان است، در اکثر امم موجود است و از اوضاع الاهی است که تابع مصالح و حکم خاصی است و از این جهت نیکو و ممدوح است. این عشق ها اکثر منشأ صنایع ظریفه است. وی می گوید: عشق به زیبا رویان منشأ نکاح و زواج و بالاخره بقای نوع است.

بنابراین، عشق طبیعی حیوانی که پایین ترین درجه عشق است و غرض عمده آن اطفای شهوت حیوانی است، اگر چه از سوی برخی از عارفان و فیلسوفان ملامت شده است، اما اگر همراه با عفاف و تقوا باشد، انسان می تواند از آن سود ببرد و اگر از حد شرعی تجاوز نکند می تواند سودمند باشد؛ چرا که به گفته ملا صدرا، منشأ نکاح و بقای نوع بشر و تولید نسل می شود.

ملاصدرا، از جمله فیلسوفان و عارفانی است که عشق را به سه قسم تقسیم کرده و می گوید: عشق یا حقیقی است و یا مجازی، عشق حقیقی محبت الله و صفات و افعال او است و عشق مجازی هم یا نفسانی است و یا حیوانی.

وی معتقد است، تمام موجودات عالم به عشق حقیقی عاشق حق اند و مشتاق لقای اویند و خداوند متعال در جبلت تمام موجودات عالم عشق خاصی را مرکوز کرده است.[۱۴]

منبع: دایرة المعارف اسلام پدیا

________________________________________

[۱] «طوبی لمن عشق العباده و احبها بقلبه و باشرها بجسده»، اصول کافی، ج۲،ص ۳۸٫

[۲] طباطبایی، علامه محمد حسین، المیزان، ص ۴۱۱٫

[۳] ر.ک: پرسشها و پاسخهای دانشجویی، عرفان و تصوف، ج ۱۲، صص۲۳۱ و ۲۳۲

[۴] ر.ک: پرسشها و پاسخهای دانشجویی، عرفان و تصوف، ج ۱۲، صص۲۳۱ و ۲۳۲، با کمی تغییرات.

[۵] همان منبع با تغییرات.

[۶] مرتضی مطهری، جاذبه و دافعه علی ـ علیه السّلام ـ ، قم، انتشارات صدرا، ص۵۶

[۷] رحمییان، سعید، حب و مقام محبت در حکمت و عرفان نظری، ص ۱۵۲٫

[۸] ابن سینا، رساله عشق، نقل از حب و مقام محبت در حکمت و عرفان نظری، ص ۱۳۹ و ۱۴۰٫

[۹] نراقی، ملا احمد، معراج السعاده، ص ۵۲۹٫

[۱۰] سجادی، سید جعفر، فرهنگ علوم عقلی، ص ۱۳۹ و ۱۴۰٫

[۱۱] ابن سینا، رساله عشق، نقل از حب و مقام محبت در حکمت و عرفان نظری، ص۱۴۰ و ۱۴۱٫

[۱۲] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۲۵۱٫

[۱۳] همان.

[۱۴] سجادی، سید جعفر، مصطلحات فلسفی صدر الدین شیرازی، ص ۱۵۳ – ۱۵۵٫

رهبر یهودیان چگونه در مجلس یزید مسلمان شد

منابع مختلف تاریخی شیعه و اهل سنت، علاوه بر ذکر کرامات مختلف در مسیر کاروان اهل بیت از کربلا تا شام و حضور کاروان اسراء و خاندان پیامبر(ص) در مجلس یزید در شام، به پذیرش حقانیت و اسلام آوردن پیروان ادیان دیگر، در اثر وقوع کرامات و عجائب از سر مبارک امام حسین و مظلومیت خاندان پیامبر، اشاراتی دارند. از جمله، راوندی در کتاب الخرائج و الجرائح (راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 581)، به گفتگو و مجادله رهبر بزرگ یهودیان (راس الجالوت، حبر من احبار الیهود) که به دعوت یزید در مجلس او، شرکت کرده بود، می پردازد و سرانجام از پذیرش حقانیت اسلام و شهادت وی، خبر می دهد. کما اینکه منابع حدیثی متاخر (نگاه. کنید: دارالحدیث، دانشنامه امام حسین، ج8، ص 94) نیز این ماجرا را با استناد به منابع تاریخی اهل سنت (طبرانی، المعجم الکبیر، ج 3، ص 111؛ ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 1، ص 498؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 132)، ذکر کرده اند و گزارش چنین است:

*تعجب رهبر یهودیان از سر مبارک امام حسین(ع) در مجلس یزید

بعد از واقعه کربلا و شهادت خاندان پیامبر(ص)، سر مبارک امام حسین(ع)، به همراه کاروان اسراء، منزلگاه های مختلفی را طی می کنند تا اینکه سرانجام به مجلس یزید در منطقه شام، وارد میشوند.

یزید، به شکرانه قتل فرزند پیامبر(ص)، اقلیت های مذهبی از سایر فرق و ادیان را در محل حکومت خویش در دمشق، جمع می کند. رهبران مختلف ادیان و بزرگان آنان نظارگر ورود کاروان فرزند پیامبر اسلام، هستند ...وقتی سر مبارک امام حسین را در تشت، قرار می دهند، رهبر بزرگ یهودیان، کنجکاو می شود که این سر، متعلق به کیست؟ و شروع به پرسش می کند؟

دَخَلَ عَلَیهِ [أی عَلى یَزیدَ] رَأسُ الیَهودِ، فَقالَ: ما هذَا الرَّأسُ؟ فَقالَ: رَأسُ خارِجِیٍّ. قالَ: ومَن هُوَ؟ قالَ: الحُسَینُ. قالَ: ابنُ مَن؟ قالَ: ابنُ عَلِیٍّ. قالَ: ومَن امُّهُ؟ قالَ: فاطِمَةُ. قالَ: ومَن فاطِمَةُ؟ قالَ: بِنتُ مُحَمَّدٍ. قالَ: نَبِیُّکُم؟! قالَ: نَعَم. (راوندی الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 581)

الخرائج و الجرائح: رهبر بزرگِ یهودیان، بر یزید وارد شد و گفت: این سر، چیست؟ گفت: سرِ یک شورشى است. گفت: او کیست؟ گفت: حسین است. گفت: پسر چه کسى؟ گفت: پسر على. گفت: مادرش کیست؟ گفت: فاطمه. گفت: فاطمه کیست؟ گفت: دختر محمّد. گفت: همان پیامبرتان؟! گفت: آرى.

*مجادله رهبر یهودیان با قاتلین امام حسین

رهبر یهودیان، از قتل مظلومانه فرزند پیامبر(ص)،  تعجب می کند و خطاب به شامیان و یزید، چنین می گوید که: بین من و داوود نبی، هفتاد و اندی، نسل فاصله وجود دارد اما با این حال، در دین یهود، مورد تکریم و احترام فراوان هستم.

قالَ: لا جَزاکُمُ اللّهُ خَیرا، بِالأَمسِ کانَ نَبِیَّکُم وَالیَومَ قَتَلتُم ابنَ بِنتِهِ! وَیحَکَ إنَّ بَینی وبَینَ داووُدَ النَّبِیِّ نَیِّفا وسَبعینَ أبا، فَإِذا رَأَتنِی الیَهودُ کَفَّرَت لی.

الخرائج و الجرائح: رهبر یهودیان، گفت: خدا، خیرتان ندهد! دیروز، پیامبرتان بوده و امروز، پسر دخترش را مى‏کشید؟! واى بر تو! میان من و داوودِ پیامبر، هفتاد و اندى واسطه است؛ امّا یهودیان، چون مرا مى‏بینند، تا کمر، جلویم خم مى‏شوند.

آنگاه رهبر یهودیان، می گوید: گذشتگان مان، به ما گوشزد کردند که پسر پیامبری در کربلا، کشته خواهد شد.

کُنّا نَسمَعُ أنَّهُ یُقتَلُ بِکَربَلاءَ ابنُ نَبِی‏. (طبرانی، المعجم الکبیر، ج 3، ص 111)

المعجم الکبیر: ما مى‏شنیدیم که در کربلا پسر پیامبرى کشته خواهد شد.

شما، در امت اسلام، چگونه، فرزند پیامبر و نوه ایشان را به قتل رساندید؟ در حالیکه بین حسین و پیامبر، تنها یک نسل، فاصله است؟

وأنتُم لَیسَ بَینَکُم وبَینَ نَبِیِّکُم إلّاأبٌ واحِدٌ قَتَلتُم وَلَدَهُ. (ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 1، ص 498)

الطبقات الکبری: امّا میان شما و پیامبرتان، جز یک نسل، فاصله نیست؛ ولى پسرش را کشتید!

*شهادت رهبر یهودیان در راه اسلام

یزید که چاره ای جز قتل وی نمی دید، دستور داد طنابی را بر گردن عالم یهود، بیفکنند. اما عالم یهودیان، برخاست و با عتاب خطاب به یزید و حاضرین در مجلس یزید، چنین گفت: "من در تورات دیده‏ام که هر کس نسل پیامبرى را بکُشد، جایگاهش در آتش دوزخ مى‏باشد."

فَأَمَرَ یَزیدُ بِکَرٍّ فی حَلقِهِ، فَقامَ الحِبرُ وهُوَ یَقولُ: إن شِئتُم فَاضرِبونی أو فَاقُتلونی أو قَرِّرونی، فَإِنّی أجِدُ فِی التَّوراةِ أنَّهُ مَن قَتَلَ ذُرِّیَّةَ نَبِیٍّ لا یزال مَغلوباً أبَداً ما بَقِیَ، فَإِذا ماتَ یُصلیهِ اللَّهُ نارَ جَهَنَّمَ. (ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 132)

الفتوح: یزید، فرمان داد که طناب کلفتى بر گردنش بیندازند. عالِم یهودى برخاست و مى‏گفت: اگر مى‏خواهید، مرا بزنید یا بکُشید و یا در بندم کنید؛ امّا من در تورات دیده‏ام که هر کس نسل پیامبرى را بکُشد، همواره و همیشه، تا هر گاه که بماند، مغلوب خواهد بود و چون بمیرد، خدا، او را در آتش دوزخ مى‏اندازد.

آنگاه، وی به سمت سر مبارک امام حسین می رود و سر مبارک امام حسین را بوسیده و شهادتین را جاری می سازد. و بدین ترتیب، شهیدی دیگر در راه اسلام از ادیان دیگر، تقدیم امام حسین، می شود.

ثُمَّ مالَ إلَى الطَّشتِ، وقَبَّلَ الرَّأسَ، وقالَ: أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ، و أنَّ جَدَّکَ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ، وخَرَجَ، فَأَمَرَ یَزیدُ بِقَتلِه‏.

الخرائج و الجرائح: سپس رهبر یهودیان به سوى تَشت رفت و سر را بوسید و [به آن‏] گفت: گواهى مى‏دهم که جز خداوند، خدایى نیست وجدّت محمّد، پیامبر خداست. آن گاه، بیرون رفت. یزید [وقتى چنین دید،] به قتل و کشتن (رهبر یهودیان که اسلام آورده بود)، فرمان می دهد.

و اینچنین، اعجازی دیگر از خاندان اهل بیت، بر صفحه تاریخ، ثبت شد. امتداد عاشورا و کرامات امام حسین، همچنان ادامه دارد. چنانکه، پیامبر اسلام، فرمودند: إنَّ الحُسَین مِصباحُ هُدىً و سَفینَةُ نَجاة. (راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1166)

منابع

راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 581.

طبرانی، المعجم الکبیر، ج 3، ص 111.

ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 1، ص 498.

ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 132.

آبگوشت شیشه ای

شلمچه بودیم، بی سیم زدیم به حاجی که، پس این غذا چه شد؟

خندید و گفت: کم کم آبگوشت می رسد.

دل خود را صابون زدیم برای یک آبگوشت چرب و چیلی که یکی از بچه ها داد زد: آمد، تویوتای قاسم آمد.

خودش بود، تویوتا درب و داغان آمد و آمد و روبروی ما ایستاد. قاسم زخم و زیلی پیاده شد، ریختیم دور او و پرسیدیم: چه شده؟

گفت: تصادف کرده ام.

- غذا کو؟

- جلوی ماشین است.

درِ تویوتا را به زور باز کردیم و قابلمه آبگوشت را برداشتیم.

نصف آبگوشت ها ریخته بود کف ماشین و دور قابلمه، با خوشحالی می رفتیم که قاسم از کنار تانکر آب داد زد: نخورید، نخورید، داخل آن خرده شیشه است.

با خوش فکری مصطفی رفتیم یک چفیه و یک قابلمه دیگر آوردیم و آبگوشت ها را صاف کردیم، خوشحال بودیم و می رفتیم طرف سنگر که دوباره گفت: نبرید، نبرید، نخورید.

گفتیم: آبگوشت را صاف کردیم.

گفت: خواستم شیشه ها را درآورم، دستم خونی بود، داخل آن چکید.

همه با هم گفتیم: اه ه ه، مرده شور ترا ببرد، قاسم.

بعد روی زمین ولو شدیم، احمد بسته نان را با سرعت آورد و گفت: تا برای نان ها مشکلی پیش نیامده، بخورید.

بچه ها هم مثل جنگ زده ها به نان ها حمله کردند.