آرامش درون ازهراصلی مهمتره...

آرامش درون ازهراصلی مهمتره...


 می گویند با هر کس باید مثل خودش رفتار کرد !

شما گوش نکنید، چون اگر چنین بود از منش و شخصیت هیچکس ،چیزى باقى نمی ماند !


هرکس هر چه به سرت آورد فقط خودت باش... 

نگذار برخورد نادرست آدمها ، اصالت و طبیعت تو را خدشه دار کند.


 اگر جواب هر جفایى ، بدى بود که داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب می شد !

اگر نمی توانى شخص مثبت زندگی کسى باشى...

اگر براى یاد دادنِ همان خوبى هایى که خودت بلدى ، ناتوان هستی

اگر خوبى کردى و بدى دیدى


کنار بکش، اما بد نشو.


این تنها کاریست که از دستت بر می آید... 

تو شخص مثبت زندگی خودت باش..

پشیمانی حضرت نوح (ع)

پشیمانی حضرت نوح (ع) 


اسم حضرت نوح(ع) پیامبر عبدالغفار یا سکن بوده است . 


بعد از طوفان و بالا آمدن آب و غرق شدن خلایق ، جبرییل ملک مقرب

 نزدش آمد و گفت : 

چندی پیش شغل تو نجاری بوده است

 حالا کوزه بساز ! 


او کوزه زیادی ساخت ، جبرییل گفت :

 خداوند می فرماید : کوزه ها را بشکن!


او هم چند عدد از کوزه ها را بر زمین زد و شکست . 

بعضیها را آهسته و بعضی را با اکراه شکست ، 

جبرییل دید او دیگر نمی شکند .

 

گفت : چرا نمی شکنی ؟

فرمود : دلم راضی نمی شود ، من زحمت کشیده ام اینها را ساخته ام .

 

جبرییل گفت : ای نوح مگر این کوزه ها

 هیچ کدام جان دارند ، پدر و مادر دارند و . . ؟ ! 


آب و گِلَش از خداست ، 

همین قدر تو زحمتش را کشیده ای و ساختی ، 

چطور راضی به شکستن آنها نمی شوی..؟


پس چگونه راضی شدی خلقی که خالق آنها خدا بود ،

 و جان و پدر و مادر و . . . داشتند را

 نفرین کردی وهمه را به هلاکت رساندی؟!


نوح(ع) منقلب شد.

از اینجا او گریه بسیار کرد و بخاطر گریه و زاری بسیارلقبش نوح شد.


 جامع النورین، ص 122

داستان کوتاه

داستان کوتاه

 

ﻫﻤﺴﺮ ﺣﺎﺗﻢ ﻃﺎﻳﻰ ﻛﻪ «ﻣﺎﻭﻳﻪ» ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺳﺎﻟﻰ ﻗﺤﻄﻰ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ، ﺷﺒﻰ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ، ﻣﻦ ﻭ ﺣﺎﺗﻢ، ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻤﺎﻥ «ﻋﺪﻯ» ﻭ «ﺳﻔﺎﻧﻪ» ﺭﺍ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﮔﺮﺳﻨﮕﻰ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻧﺪ. ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﺣﺎﺗﻢ ﺑﺎ ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺍ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﻛﺮﺩ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺣﺎﺗﻢ ﮔﻤﺎﻥ ﻛﺮﺩ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻡ، ﭼﻨﺪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻣﺮﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻯ؟ ﺍﻣّﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻡ.

ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺎﺗﻢ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﺯ ﻧﺰﺩ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ‌ﺍﻡ ﻣﻰ ﺁﻳﻢ ﻛﻪ ﻣﺜﻞ ﮔﺮﮒ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﻰ ﺯﺩﻧﺪ.

ﺣﺎﺗﻢ ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﻴﺎﻭﺭ! ﻭﺍﻟﻠﱠﱠﻪ! ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺳﻴﺮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻛﺮﺩ.

ﻣﻦ ﺳﺮﻳﻌﺎً ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺎﺗﻢ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻯ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺳﻴﺮ ﻣﻰ ﻛﻨﻰ؟ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺗﻮ ﺑﺎ ﮔﺮﺳﻨﮕﻰ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻧﺪ.

ﺣﺎﺗﻢ ﮔﻔﺖ: ﻭﺍﻟﻠﱠﱠﻪ! ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻯ ﺗﻮ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻴﺮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻛﺮﺩ. ﻭﻗﺘﻰ ﺁﻥ ﺯﻥ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩ، ﺣﺎﺗﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺳﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺫﺑﺢ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺭﻭﻯ ﺁﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻣﻰ ﭘﺰﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺧﻮﺩ ﺑﺨﻮﺭ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺖ ﺑﺨﻮﺭﺍﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻛﻦ. ﻣﻦ ﻫﻢ ﻋﺪﻯ ﻭ ﺳﻔﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﺖ ﭘﺨﺘﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺩﺍﺩﻡ. 

ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﺣﺎﺗﻢ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﭘﺴﺘﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺨﻮﺭﻳﺪ ﻭ ﺍﻫﻞ ﻣﺤﻞ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ.

ﺑﻪ ﺩﺭﺏ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻚ ﺗﻚ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﺮﺩ، ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﺖ ﭘﺨﺘﻪ ﺍﺳﺐ ﺗﻨﺎﻭﻝ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﺍﻣّﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻛﻨﺎﺭﻯ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﺎ ﻫﻤﻪ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﺖ ﺍﺳﺐ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﺳﺐ ﺑﻮﺩ ﺫﺭﻩ ﺍﻯ ﻧﭽﺸﻴﺪ. (۱) 

ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﺑﻪ ﻋﺪﻯ ﭘﺴﺮ ﺣﺎﺗﻢ ﻓﺮﻣﻮﺩ: 

ﺩُﻓِﻊَ ﻋَﻦْ ﺍَﺑﻴﻚَ ﺍﻟْﻌَﺬﺍﺏُ ﺍﻟﺸﱠﱠﺪﻳﺪُ، ﻟِﺴَﺨﺎﺀِ ﻧَﻔْﺴِﻪِ. 

ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻳﺪ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺕ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺳﺨﺎﻭﺗﻰ ﻛﻪ ﺩﺍﺷﺖ. (۲)

 

پی نوشت:خوردن گوشت اسب در اسلام حرام نیست مکروه است.


۱) ﺳﻔﻴﻨﺔ ﺍﻟﺒﺤﺎﺭ، ﺝ 1، ﺹ 208

۲) ﺑﺤﺎﺭﺍﻟﺎﻧﻮﺍﺭ، ﺝ 71، ﺹ 354.

کانال (لاله اى از ملکوت)؛به ما بپیوندید:

https://telegram.me/joinchat/CMVrJj3HXOzeNxJKXcnApg

پادشاه یک چشم

پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟


سرانجام یکی از نقاشان گفت که می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.


سعی کنید از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنید؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان!

کانال (لاله اى از ملکوت)؛به ما بپیوندید:

https://telegram.me/joinchat/CMVrJj3HXOzeNxJKXcnApg

حق الناس

رحم و لطف خداوند به مردم در مسئله #حق_الناس


رسول خدا صلى الله علیه و آله در حالى که نشسته بودند، ناگهان لبخندى بر لبانشان نقش بست ، به طورى که دندان هایشان نمایان شد! از ایشان علت خنده را پرسیدند،

فرمود:

- دو نفر از امت من مى آیند و در پیشگاه پروردگار قرار مى گیرند؛ یکى از آنان مى گوید:

خدایا! حق مرا از ایشان بگیر!


 خداوند متعال مى فرماید: حق برادرت را بده ! 


آن دیگری عرض مى کند:

خدایا! از اعمال نیک من چیزى نمانده متاعى دنیوى هم که ندارم 


 آنگاه صاحب حق مى گوید:

پروردگارا! حالا که چنین است از گناهان من بر او بار کن 


پس از آن اشک از چشمان پیامبر صلى الله علیه و آله سرازیر شد و فرمود:

آن روز، روزى است که مردم احتیاج دارند گناهانشان را کسى حمل کند. 


خداوند به آن کس که حقش را مى خواهد مى فرماید: چشمت را برگردان ، به سوى بهشت نگاه کن ، چه مى بینى؟

 آن وقت سرش را بلند مى کند، آنچه را که موجب شگفتى اوست - از نعمت هاى خوب مى بیند، عرض مى کند:

پروردگارا! اینها براى کیست ؟

پروردگار مى فرماید:

براى کسى است که بهایش را به من بدهد.

عرض مى کند:

چه کسى مى تواند بهایش را بپردازد؟

مى فرماید:تو.

مى پرسد:

چگونه من مى توانم ؟

مى فرماید:

به گذشت تو از برادرت.


عرض مى کند: خدایا! از او گذشتم .

بعد از آن ، خداوند مى فرماید:

دست برادر دینى ات را بگیر و وارد بهشت شوید!

آن گاه رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:

پرهیزکار باشید و مابین خودتان را اصلاح کنید


بحارالانوار،ج7،ص89