با دعا کسی آدم نمیشود

با دعا کسی آدم نمیشود

شخصی به آیت‌الله بهاءالدینی گفته بود:

آقاجان! دعا کنید آدم شوم.

آقا فرموده بودند:


شده است بدون ریختن چای خشک در آب جوش، چایی درست شود؟

شده است بدون مایه زدن به شیر، پنیر درست شود؟

شده است بدون خوردن آب و غذا سیر شوی؟

شده است بدون الکتریسیته، لامپ روشن شود؟

بدون علم و عمل صالح نیز آدم شدن محال است.

صورتم رو بوسید

خاطره ای زیبا از سیلی خوردن محافظ امام خامنه ای!


در یکی از ملاقات های عمومی آقا، جمعیت فشرده‌ای توی حسینیه نِشسته بودن و به صحبتای ایشون گوش می‌دادن. من جلوی جمعیت، بین آقا و صف اوّل وایساده بودم.

 اون روز، بین سخن‌رانی حضرت آقا، بارها نگاهم به پیرمرد لاغراندامی افتاد که شب‌کلاه سبزی به سر داشت و شال سبزی هم به کمرش.


تا سخن‌رانی آقا تموم شد، بلند شد و خیز برداشت طرف من و بلند گفت: «میخوام دست آقا رو ببوسم» امان نداد و خواست به سمت آقا برود که راه اون رو بستم. عصبی شد و تند گفت: «اوهووووی....چیه؟! می‌خوام آقا رو از نزدیک زیارت کنم. مثل این‌که ما از یه جد هستیم» صورت پیرمرد، انگار دریا، پرتلاطم و طوفانی می‌زد. کم‌کم، داشت از کوره در می‌رفت که شنیدم آقا گفتن: «اشکال نداره، بذار سید تشریف بیاره جلو» نفهمیدم تو اون جمعیت آقا چطور متوجه پیرمرد شد. خودم رو کنار کِشیدم. پیرمرد نگاهی به من انداخت و بعد، انگار که پشت حریف قَدَری رو به خاک رسونده باشه، با عجله، راه افتاد به سمت آقا.


پشت سرش با فاصله کمی حرکت کردم. هنوز دو سه قدم برنداشته بود که پاش به پشت گلیم حسینیه گیر کرد و زمین خورد.


اومدم از زمین بلندش کنم که برگشت و جلوی آقا و جمعیت محکم کوبید توی گوشم و گفت: «به من پشت پا می زنی؟» سیلی‌اش، انگار برق 220 ولت خشکم کرد.


توی شوک بودم که آقا رو رو به روی خودم دیدم. به خودم که اومدم، آقا دست گذاشت پشت سرم و جای سیلی پیرمرد رو روی صورتم بوسید و گفت: «سوءتفاهم شده. به خاطر جدّش، فاطمه زهرا، ببخش!» درد سیلی همون‌موقع رفع شد.


بعد سال‌ها، هنوز جای بوسه گرم آقا رو روی صورتم حس می‌کنم.»

"بوسه خدا"

همه مارا از

"چوب خدا" ترساندند

ولی!!

یکی !!!

به  "بوسه خدا"

امیدوارمان نکرد

درحالیکه خداوند کلامش راهمیشه با

"الرحمن والرحیم"

آغاز میکند.

خدای من با اینکه  خیلی بدم ولی امید وارم چون خدای خیلی خوب و مهربونی دارم 

مهربون  خودت دستم رو بگیر و حالم و خوب کن ،مثل حال خودت.

خدمت به شوهر

قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم:


 هیچ زنی نیست که به شوهرش یک لیوان آب بدهد، مگر اینکه برای او بهتر است از یکسال که روزها را روزه بگیرد و شبها را به عبادت و بندگی شب زنده داری کند.


 و خداوند به ازای هر لیوان آبی که به شوهرش می دهد یک شهر در بهشت بنا می کند و شصت گناه او را می بخشد.


 وسائل الشیعه ج2 ص 172


کانال (لاله اى از ملکوت)؛به ما بپیوندید:

https://telegram.me/joinchat/CMVrJj3HXOzeNxJKXcnApg

آخرین خاطره

به بد اخلاقی مشهور بود خصوصا با خانواده اش … 

زندگی اش سرد و بی روح بود ، 

هم خودش لذتی از زندگی نمی برد هم دیگران را با اخلاق تندش عذاب میداد ! 

یادم نیست ورشکست شده بود یا به چه دلیل دیگه ای که تصمیم گرفت خودکشی کنه ، رفت و مرگ موش خرید … 

توی راه به خودش گفت هیچکس از مردن تو ناراحت نمیشه حتی بچه های کوچکت هیچ خاطره ی خوبی از تو ندارند ! 

تصمیم گرفت حداقل توی آخرین روز زندگیش برای خانواده ش خاطره های خوب به جا بزاره ، سر راه شیرینی خرید و اومد توی خونه و بچه هاشو با محبت صدا زد ، بچه ها اومدن و تا او را دیدن یکیشون با ذوق فریاد زد مامان مامان بابا شرینی برامون خریده !!!

تمام اون روز هروقت می خواست بداخلاقی کنه یادش افتاد که این ممکنه به عنوان خاطره ی آخرین روز زندگیش توی ذهن زن و بچه ش بمونه ؛ روز که تمام شد او با یک خانواده ی خیلی شاد واقعا احساس خوشبختی کرد …

سالها گذشت و او هر روز بدون اینکه به خودکشی فکر کنه هروقت خواست با هرکس بداخلاقی کنه همین جمله رو به خودش یادآوری کرد :


“شاید این آخرین خاطره ی او از تو باشه