فرصت گناه

 

#داستان(#فرصت_گناه)

داستان وزنه گلی از مثنوی مولانا

جلال الدین رومی، در مثنوی خود داستانی نقل می کند او می گوید :

در زمان های گذشته، در زمانه ای که مردم به جای ترازوهای جدید و دقیق امروزی از سنگ یا گل برای وزن کردن استفاده می گردند، مردی که مرض خوردن خاک یا گل داشت به دکان آمد تا کمی شکر بخرد. کمی شکر خواست، صاحب دکان وزنه ای گلی در کفه ترازو گذاشت و رفت تا شکر بیاورد.مشتری غیبت صاحب دکان را غنیمت شمرد و تکه ای از وزنه گلی را خورد. صاحب دکان متوجه شد و از همین رو رفتن و آمدن خود را تکرار کرد تا مشتری وقت بیشتری برای خوردن خاک داشته باشد تا در نتیجه از وزنه ای که شکر را با آن می کشد، کاسته شود. مشتری نیز تصور می کرد فرصت را غنیمت شمرده و چیزی را می خورد که از آن لذت می برد، در حالی که او از سهم خویش می خورد و وزن شکرش کم می شد و پول بیشتری پرداخت می کرد.

مولوی سپس می گوید انسانی که از فرصت ها استفاده می کند تا مرتکب گناه شود، بسیار به این فرد شبیه است.

••

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد