رحمتت و بخشندگی خدا

گویند شیخ بایزیدبسطامی در ایام جوانی و قبل از اینکه دلش به نور ایمان روشن گردد  واز جمله بزرگان عرفان و سیر و سلوک شود، از جمله کسانی بود که سرتاسر بدنش به رسم و افراد بی بند بار خالکوبی داشت بعد از طی مراحل سلوک و نشستن بر کرسی شیخ العرفا از ترس هویدا گشتن پیشینه خود هرگز جامه را در انظار مریدان و سایر خلق از تن بیرون نمیکرد، و نقل است که همیشه بالغ بر پانصد مرید و شاگرد وی را همراهی میکردند. روزی بر حسب اتفاق فارغ از مریدان و دوستدارانش در کنار دجله قدم میزد که شیطان او را وسوسه کرد و دچارغرور و خود بزرگ بینی شد، و با خود گفت بایزید تو اکنون به چنان مقام و جایگاه رفیعی رسیده ای که کسی در جهان به رتبت و مقام تو پیدا نمیشود و همواره بالغ بر پانصد مرید به فرمانبرداری تو اماده اند، در این زمان خداوند به او الهام نمود که بایزید، میخواهی که به باد دستور دهم که جامه ها را تنت بیرون کند، انگاه خلق اثار لهو و لعب را بر تنت میبینند و به پیشینه گناه الود تو اگاه میشوند و ان زمان است که بر تو سنگ زنند و سرت را بر دار کنند.

بایزید فرمود پروردگارا اگر این کار را انجام دهی شمه ای از رحمتت و بخشندگیت را به بندگانت میگویم و ان  زمان است که دیگر هیچ کس تو را سجده نمیکند و کسی دیگر نماز و روزه بجای نمی اورد.

 

خداوند فرمود:

نی زما و نی ز تو رو دم مزن.

گفتگو زیبای بایزید بسطامی با خدا

در کنار دجله سلطان با یزید

 بود روزی فارغ از خیل مرید

ناگه آوازی ز عرش کبریا

خورد بر گوشش که: ای شیخ ریا

میل آن داری که بنمایم به خلق

آنچه پنهان کرده ای در زیر دلق

تا خلایق جمله آزارت کنند

سنگ باران بر سر دارت کنند؟

گفت: یا رب میل آن داری تو هم

شمه ای از رحمتت سازم رقم؟

تا که خلقان از پرستش کم کنند

وز نماز و روزه و حج رم کنند؟

پس ندا آمد که ای شیخ فتن

نی ز ما و نی زتو رو دم مزن

 

#مصیبت_نامه

#عطار_نیشابوری

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد