محبت امام علی علیه السلام

معاویه روزی برای ابوالاسود دئلی هدیه ای فرستاد که مقداری از آن، حلوا بود. منظورش از فرستادن هدیه این بود که دل آنها را بدست آورد و قلبشان را از محبت علی (علیه السلام) خالی کند. ابوالاسود دخترکی پنج ساله یا شش ساله داشت پیش پدر آمد همین که چشمش به حلوا افتاد لقمه ای از آن برداشت در دهان گذاشت.
ابوالاسود گفت دخترکم! بینداز، این غذا زهری است، معاویه می خواهد بوسیله حلوا ما را فریب دهد و از امیر المؤمنین (علیه السلام) دور کند، محبت ائمه (علیهم السلام) را از قلب ما خارج نماید. دخترک گفت : خدا صورتش را زشت کند. می خواهد ما را از سید پاک و بزرگوار به وسیله حلوائی شیرین و زعفران دار بفریبد. مرگ بر فرستنده و خورنده این حلوا باد. آنقدر دست به گلو برد و خود را رنج داد تا آنچه خورده بود قی کرد
(الکنی و الالقاب، ج 1، ص 7. )

شیوه صحیح #قرآن به سر نهادن

شیوه صحیح #قرآن به سر نهادن:
در آن بخش از دعا که قرآن ها را برابر چهره می گیرند،قرآن را به شکل استخاره باز کرده و روبروی چهره می گیریم. آنجا هم که بنا است قرآن بر سر گذاشته شود بدون این که صفحه باز شده تغییر کند آن را روی سر قرار دهید. به این شکل که قرآن به شکل باز شده و رو به بالا باشد. یعنی صفحات و نوشته ها رو به آسمان و جلد قرآن روی سر قرار می گیرد.بعد از برداشتن قرآن از سر آن صفحه را علامت گذارده یا شماره صفحه را حفظ کنید تا سر فرصت مطالعه کنید.آنچه در این 2 صفحه به دست شما رسیده، تقدیری است که در #شب- قدر مقدر شده. یعنی خوانشی است بر احوالات شما در سالی که پیش رو دارید. اینگونه است که آن چه در شب قدر نازل می شود سرنوشت یک ساله را معین می کند.خوشا به حال آنانی که در این چند شب، هر شبشان صفحه ای روشن تر و پسندیده تر از شب قبل دارد.
 منبع: هزار و یک نکته حضرت علامه حسن حسن زاده آملی

رضایت #مادر

 رضایت #مادر موجب #دیدار_امام_زمان علیه السلام شد

جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از  دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند.
شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ...
ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟
شیخ شرح حال خود را میگوید.
پیرمرد میگوید: میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟
 شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب #خضر میباشد.
روزی جناب خضر به شیخ میگوید: حالا که #رضایت_مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ...
با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ...

از شیخ محمد علی پرسیدند:
 چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟
شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود.

 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام

یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی:

احسان به والدین

صدقه

حضرت صادق (علیه السلام) فرمود زمینی بین من و مردی قرار بود تقسیم شود. آن مرد از علم نجوم اطلاعی داشت. کار را به تأخیر می انداخت تا ساعتی را انتخاب کند که به اعتقاد خودش آن ساعت برای او خوب است و برای من بد، در نتیجه او سود کند و من زیان. بالاخره روز و ساعتی که در نظر داشت رسید، زمین تقسیم شد ولی به نفع من تمام گردید. منجم از روی ناراحتی دست خود بر یکدیگر زده گفت (ما رأیت کالیوم قط) مانند امروز هرگز ندیده بودم.
پرسیدم مگر چه شده؟ جواب داد من مردی منجم هستم در ساعت خوبی بیرون آمدم و ساعت بد را برای شما اختیار کردم. اینک می بینم کار برعکس شد قسمت بهتر نصیب شما گردید گفتم می خواهی تو را حدیثی بیاموزم که پدرم به من فرمود؟

تقاضا کرد بگو. گفتم پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود هر که مایل است خداوند نحوست روزش را جلوگیری کند صبحگاه آن روز صدقه بدهد. اگر می خواهد نحوست شبش از بین برون سر شب صدقه دهد من ابتدای حرکت و خارج شدن خود را با صدقه شروع کردم.

این صدقه دادن برایت بهتر از علم نجوم است.

(کافی، جزء 4، ص 7. )


قاضی و قضاوت

خرمن ازکره‌گی دم نداشت
مردی خری دید که در گل گیرکرده بود و صاحب خر از بیرون کشیدن آن خسته شده بود. برای کمک کردن دُم خر را گرفت، وَ زور زد، دُم خر از جای کنده شد.
فریاد از صاحب خر برخاست که « تاوان بده»!..
مرد برای فرار به کوچه‌ای دوید ولی بن بست بود. خود را در خانه‌ای انداخت. زنی آنجا کنار حوض خانه نشسته بود و چیزی می‌شست و حامله بود. از آن فریاد و صدای بلندِ در ترسید و بچه اش سِقط شد.
صاحبِ خانه نیز با صاحب خر همراه شد.
مردِ گریزان بر روی بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه‌ای فرود آمد که در آن طبیبی خانه داشت. جوانی پدربیمارش را در انتظار نوبت در سایۀ دیوار خوابانده بود.
مرد بر آن پیرمرد بیمار افتاد، چنان که بیمار در جا مُرد. فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد!..
مَرد، به هنگام فرار، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و او را به زمین انداخت. تکه چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد.
او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !..
مرد گریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانۀ قاضی رساند که پناهم ده و قاضی در آن ساعت با زن شاکی خلوت کرده بود. چون رازش را دانست، چارۀ رسوایی را در طرفداری از او یافت: و وقتی از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به داخل خواند. نخست از یهودی پرسید. یهودی گفت: این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب میکنم. قاضی گفت: دَیه مسلمان بر یهودی نصف بیشتر نیست.باید آن چشم دیگرت را نیزنابینا کند تا بتوان از او یک چشم گرفت! وقتی یهودی سود خود را در انصراف ازشکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکوم شد!.. جوانِ پدر مرده را پیش خواند. گفت: این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده‌ام. قاضی گفت: پدرت بیمار بوده است، و ارزش زندگی بیمار نصف ارزش شخص سالم است. حکم عادلانه این است که پدر او را زیرهمان دیوار بخوابانیم و تو بر او فرودآیی، طوری که یک نیمه ی جانش را بگیری! جوان صلاح دید که گذشت کند، اما به سی دینار جریمه، بخاطر شکایت بی‌مورد محکوم شد!..
چون نوبت به شوهر آن زن رسید که از وحشت سقط کرده بود، گفت : قصاص شرعی هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد.
حال می‌توان آن زن را به حلال در عقد ازدواج این مرد درآورد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. برای طلاق آماده باش!..مردک فریاد زد و با قاضی جدال می‌کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به طرف در دوید. قاضی فریاد داد: هی! بایست که اکنون نوبت توست!..
صاحب خر همچنان که می‌دوید فریاد زد: من شکایتی ندارم. می روم مردانی بیاورم که شهادت دهند خر من، از کره‌گی دُم نداشت!