الهی(۲)

الهی :

نَفسَم نَفَسَم را بُریده ، نَفَسِ نَفس را بِبُر تا نَفَسی بکشم .

الهی :

 حال که موفقم نمودی رویِ سیاهم را به درگاهت بنهم ، روسفید بَرَم گردان .

الهی :

گره از این زبان اَلکَن بردار ، تا بتوانم فریاد درونم را ، که همه نیاز است ، باز گویم .

الهی :

ای کامِ جان ،  مپسند که تشنه کام جان دهم .

الهی :

به حق تو ، من از تو، جز تو نخواهم ؛ خودت را بده ، جز خودت هر آنچه هست بگیر.

الهی :

زندگی ام از بندگی تهی مکن ؛ که هر گاه زندگی ام به بندگی ات می گذرد ، زنده ام .

الهی :

زِنده ام با بندگی  ، بالنده ام با بندگی . مرده ام بی بندگی ، بازَنده ام بی بندگی

 الهی :

 تا  بنده ام ، تابنده ام

الهی :

تا  زنده ام ، بر خصم دون تازنده ام

الهی  :

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود .

الهی :

مران بنده ات را ز خود .

الهی :

بران بنده ات را ز خود .

الهی :

نمی دانم عذاب غیر قابل تحمل دوری ات را چگونه تحمل می کنم و دم بر نمی آورم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد