الهی :
نَفسَم نَفَسَم را بُریده ، نَفَسِ نَفس را بِبُر تا نَفَسی بکشم .
الهی :
حال که موفقم نمودی رویِ سیاهم را به درگاهت بنهم ، روسفید بَرَم گردان .
الهی :
گره از این زبان اَلکَن بردار ، تا بتوانم فریاد درونم را ، که همه نیاز است ، باز گویم .
الهی :
ای کامِ جان ، مپسند که تشنه کام جان دهم .
الهی :
به حق تو ، من از تو، جز تو نخواهم ؛ خودت را بده ، جز خودت هر آنچه هست بگیر.
الهی :
زندگی ام از بندگی تهی مکن ؛ که هر گاه زندگی ام به بندگی ات می گذرد ، زنده ام .
الهی :
زِنده ام با بندگی ، بالنده ام با بندگی . مرده ام بی بندگی ، بازَنده ام بی بندگی
الهی :
تا بنده ام ، تابنده ام
الهی :
تا زنده ام ، بر خصم دون تازنده ام
الهی :
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود .
الهی :
مران بنده ات را ز خود .
الهی :
بران بنده ات را ز خود .
الهی :
نمی دانم عذاب غیر قابل تحمل دوری ات را چگونه تحمل می کنم و دم بر نمی آورم .