همت

#همت 

روزی نادرشاه با سید هاشم خارکن که از علما بنام بود در نجف ملاقات کرد.

نادر خطاب به سید هاشم  گفت: شما واقعا همت کرده اید که از دنیا گذشته اید !
سید هاشم با همان وقار و آرامش روحانی مخصوص به خود گفت:
برعکس شما همت کرده اید که از آخرت گذشته اید !

اعتماد-به-خدا

#اعتماد-به-خدا                                                                                                                                                                                              پسر کوچکی برای مادربزرگش توضیح می داد که چگونه همه چیز ایراد دارد .مدرسه ، خانواده ، دوستان و ...
مادربزرگ که مشغول پختن کیک بود از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ پاسخ داد: البته که دوست دارم .
روغن چطور؟
نه...
و حالا دو تا تخم مرغ .
نه مادر بزرگ !
آرد چی؟ جوش شیرین چطور؟
نه مادر بزرگ !حالم از همه شان به هم میخورد.
بله همه این چیزها به تنهایی بد به نظر می رسند اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند یک کیک خوشمزه درست می شود .
خداوند هم به همین ترتیب عمل می کند خیلی از اوقات تعجب می کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او می داند که وقتی همه این سختی ها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است .ماتنها باید به او اعتماد کنیم در نهایت همه ی این پیشامدها با هم به یک نتیجه فوق العاده می رسند.

عمل و عکس العمل

#عمل و عکس العمل

روزی زنی با شوهرش غذا میخورد.  فقیری درب خانه را زد. زن بلند شد و دید که فقیر است. غذایی برداشت تا به او بدهد.
شوهرش گفت: کیست ،؟
زن جواب داد،: فقیر است برایش غذا میبرم
شوهرش مانع شد تا اینکه جر و بحثشان بالا گرفت و کارشان به طلاق کشید.
سالیان سال گذشت و زن شوهر دیگری گرفت. روزی با شوهر دومش غذا میخورد
که فقیری در خانه را زد مرد در را باز کرد.  دید که فقیری است که نیاز به غذا دارد. به خانه برگشت و گفت. : ای زن غذایی برای #فقیر ببر.
زن فورا بلند شد و غذا را برد
اما...

زن با چشمانی پر از اشک برگشت. 
شوهرش گفت چه شده ای زن.
زن گفت.: این فقیر که در خانه آمده شوهر قبلی من است.
مرد زنش را در آغوش گرفت و سپس رو به او کرد و گفت: من هم همان فقیری هستم که آن روز به در خانه شوهرت آمدم.

مراقب رفتار امروزمان باشیم...
شاید فردا ماهم گرفتار شویم...

غلبه بر مشکلات

#تلقین

  می‌گویند شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. وقتی که زنگ را زدند بیدار شد، با عجله دو مسأله را که روی تخته سیاه نوشته بود یادداشت کرد و به خیال اینکه استاد آنها را به عنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب برای حل آنها فکر کرد. هیچ یک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش بر نداشت. سرانجام یکی را حل کرد و به کلاس آورد. استاد به کلی مبهوت شد زیرا آنها را به عنوان دو نمونه از مسائل غیرقابل حل ریاضی داده بود.

اگر این دانشجو این موضوع را می‌دانست احتمالاً آنرا حل نمی‌کرد ولی چون به خود تلقین نکرده بود که مسأله غیرقابل حل است، فکر می‌کرد باید حتماً آن مسأله را حل کند و سرانجام راهی برای حل مسأله یافت.
حل نشدن بیشتر مشکلات زندگی ما به افکار خودمان بر می‌گردد.                                                                                                                                                         

وعده بیجا

وعده بیجا

پادشاهی در زمستان به نگهبان گفت:
سردت نیست ؟ گفت عادت دارم
گفت:  میگویم برایت لباس گرم بیاورند
و فراموش کرد !!!
صبح جنازه نگهبان را دیدند روی دیوار نوشته بود:
به سرما عادت داشتم اما وعده لباس گرمت مرا از پای در اورد!

 مواظب وعده هایمان باشیم