#معامله با#خدا

#معامله با#خدا

دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد . خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت:ای جوان!سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی!دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.
روز شد . کسی در خانه احمد را زد . داخل آمد و 150 دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است . احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی . حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد. گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا می رفتم . یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت. مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم. کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت .                                            (برگرفته از: تذکرة الاولیاء، ص 351 .)

اعتماد به #خدا

اعتماد به #خدا

حبیب عجمی از عارفان نخست اسلامی است . در عرفان و تصوف، مقامی بلند دارد و در درس حسن بصری حاضر می شد . به گفته عطار نیشابوری در کتاب تذکرة الاولیاء:
روزی حبیب عجمی، پوستین خود را در بیرون خانه در آورد و کناری گذاشت و داخل خانه شد تا وضویی بسازد . در خانه بود که حسن بصری به در خانه او رسید . پوستین حبیب را دید و شناخت . از بیم آن که مبادا جامه پوستین حبیب را ببرند، ایستاد و منتظر شد تا حبیب از خانه بیرون آید .
حبیب از خانه بیرون آمد و حسن بصری را دید که بر در سرای او ایستاده است . سلام کرد . حسن پاسخ گفت . حبیب پرسید: چرا این جا ایستاده ای؟ حسن گفت: این پوستین را به اعتماد چه کسی این جا گذاشته ای و رفته ای؟ حبیب گفت: به اعتماد خدایی که گذر تو را به این جا انداخت تا بایستی و پوستین مرا مواظبت کنی . (تذکرة الاولیاء، ذکر حبیب عجمی)                                                                  

دنیا و تجارت

تجارت                                                                                                                                                                                                                                                                          روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت. زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با خریدن جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه خوشحال می‌کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می‌داد. ‌‌زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می‌کرد. اگرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او تنهایش بگذارد. واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست داشت. او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب همسرش بود. مرد در هر مشکلی به او پناه می‌برد و او نیز به تاجر کمک می‌کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما زن اول مرد، زنی بسیار وفادار و توانا بود که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود که اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می‌کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.

روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: ‌"من اکنون 4 زن دارم، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت و تنها و بیچاره خواهم شد"! بنابراین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهایی‌اش فکری بکند.

اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:"من تورا بیشتر از همه دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می‌شوی تا تنها نمانم؟"زن به سرعت گفت: "هرگز" و مرد را رها کرد.

ناچار با قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت:‌ "من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"زن گفت: " البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است. تازه من بعد از تو می‌خواهم دوباره ازدواج کنم" قلب مرد یخ کرد.

مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت:"تو همیشه به من کمک کرده ای. این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید تو از همیشه بیشتر می‌توانی در مرگ همراه من باشی؟ "زن گفت:" این بار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتا می‌توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ متاسفم"! گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.

در همین حین صدایی او را به خود آورد:"من با تو می‌مانم، هرجا که بروی"، تاجر نگاهش کرد، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود، انگار سوءتغذیه، بیمارش کرده باشد. غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود. تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت: " باید آن روزهایی که می‌توانستم به تو توجه می‌کردم و مراقبت بودم ..."

در حقیقت همه ما چهار زن داریم!!

زن چهارم #بدن ماست که مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنیم وقت مرگ، اول از همه او ما را ترک می‌کند.

 زن سوم #دارایی‌های ماست. هر چقدر هم برایمان عزیز باشند وقتی بمیریم به دست دیگران خواهد افتاد.

زن دوم که #خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند، وقت مردن نهایتا تا سر مزارمان کنارمان خواهند ماند.

 زن اول که #روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می‌کنیم.
او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد، اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.

علی علیه السلام و ابوذر رحمه الله

روزی حضرت #علی (ع) نزد اصحاب خود فرمودند:
من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور ؟
مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای عثمان به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین فرمود:
شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید
و دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من علی فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی علی عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
مولا گریه می کردند و می فرمودند:
به خدایی که جان علی در دست اوست قسم آن شبی که #ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمانی محکم بست سه شبانه روز بود او و خانواده اش هیچ نخورده بودند .

مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ در این زمان
علی فروشی نکنیم...

خدا چه شکلیه؟!

#امام علی 

  #خدا چه شکلیه؟!

سوألى که براى اکثر مردم ، مسلمون و غیر مسلمون ، کوچیک و بزرگ حتما پیش اومده،اینه که خدا از کجا اومده ، الان کجاست ؟

از چى درست شده و قبل از خدا چى بوده؟!!
اگر شما هم دوست دارید جواب این سؤالها رو بگیرید باید بدونید عقل و درک و فهم ما قادر نیست به اون مرحله برسه ولى امیرالمؤمنین علیه السلام در مقابل سؤال کفار راجع به خداوند به زیبایی جواب دادند وهم ضعف و عدم درک ما از وجود خداوند را شرح دادند .
سؤال کفار از امیرالمؤمنین علیه السلام

در چه سال و تاریخى خدایت به وجود آمد ؟

امام فرمود ؛ خداوند وجود داشته قبل از بوجود آمدن زمان و تاریخ و هرچیزى که وجود داشته .

کفار گفتند:
چه طور میشود؟ !
هرچیزى که به وجود آمده یا قبلش چیزى بوده که از او به وجود آمده ویا تبدیل شده!!

امیرالمؤمنین (ع) فرمود :
قبل از عدد ٣ چه عددى است ؟
گفتند ٢
امام پرسید قبل از عدد ٢ چه عددیست ؟
گفتند ١
امام پرسید و قبل از عدد ١ ؟
گفتند هیچ

امام فرمود چطورمیشود عدد یک که بعدش اعداد بسیاری هست قبل نداشته باشد ولی قبل ازخداوند که خود احد و واحد حقیقى است نمیشود چیزى نباشد ؟؟
کفار گفتند خدایت کجاست وکدام جهت قرار گرفته؟!!

امام فرمود همه جا حضور دارد
وبر همه چیز مشرف است .

گفتند چطور ممکن است که همه جا باشى و همه جهت اشراف داشته باشى؟!

امام فرمود :
اگر شما در مکانى تاریک خوابیده باشید صبح که بیدار شوید روشنایی را از کدام طرف و کجا می بینید ؟

کفار گفتند همه جا و از همه طرف
امام فرمود پس چگونه خدایى که خود نور سماوات و ارض است نمیشود همه جا باشد؟؟
کفار گفتند : پس جنس خدا از نور است اما نور از خورشید است خدایت از چیست !؟

چطور میشود از چیزى نباشى همه جا هم باشى قدرت هم داشته باشى !؟

امام فرمود خداوند خودش خالق خورشید و نور است آیا شما قدرت طوفان و باد را ندیده اید؟ باد از چیست که نه دیده میشود نه از چیزى است،در حالى که قدرتمند است؟
خداوند خود خالق باد است.
گفتند :خدایت را برایمان توصیف کن.از چه درست شده ؟
ایا مثل آهن سخت است ؟
یا مثل آب روان ؟
ویا از گاز است و مثل دود و بخار است !؟

امام فرمود :
ایا تا به حال کنار مریضى در حال مرگ بوده اید و با او حرف زده اید ؟
گفتند : آرى بوده ایم وحرف زده ایم .
امام فرمود : آیا بعداز مردنش هم بااو حرف زدید ؟
گفتند نه چطور حرف بزنیم در حالى که او مرده ؟!

امام فرمود : فرق بین مردن و زنده بودن چه بود که قادر به تکلم وحرکت نبود؟؟

گفتند :روح،روح از بدنش خارج شد.
امام فرمود شما آنجا بودید و میگویید که روح از بدنش خارج شد و مُرد.

حال آن روح را که جلو چشم شما خارج شده برایم توصیف کنید از چه جنس و چگونه بود !؟

همه سکوت کردند .
امیرالمومنین (ع) فرمود: شما قدرت توصیف روحى که جلو چشمتان از بدن مخلوق خدا بیرون آمده را ندارید؛ چطور قادر به فهم و درک ذات أقدس احدیت و خداى خالق روح هستید؟