امتحان

 چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند، یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت تفریحی رفتند!

زمانی که از مسافرت برگشتند متوجه شدند در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و در حقیقت یک روز دیرتر رسیدند.
بنابراین تصمیم گرفتند نزد استاد خود بروند و علت جاماندن از امتحان را برای او توضیح دهند.

آنها به استادشان گفتند: ما به مسافرت رفته بودیم که در راه بازگشت، لاستیک ماشینمان پنجر شد و از انجایی که لاستیک زاپاس همراه نداشتیم، مدت زیادی طول کشید تا ماشینی را پیدا کنیم و از او کمک بگیریم. به همین دلیل  یروقت به خانه رسیدیم. استاد پذیرفت که روز بعد، از آنها امتحان بگیرد.

فردای آن روز هر چهار دانشجو به دانشگاه رفتند و استاد هر کدام از آنها را به یک اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک، ورقه ی امتحانی داد و از آنها خواست که شروع کنند.

اولین مسئله که 5 نمره داشت، سوال بسیار آسانی بود و آنها به راحتی به آن پاسخ دادند. سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال اخر که 95 نمره داشت پاسخ بدهند!

سوال این بود: کدام یک از چهار لاستیک ماشینتان پنچر شده بود؟

شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن!!

حاجب بروجردی قصیده ای زیبا در مدح امیر المومنین، علی (ع) سرودند که شاه بیت آن این بود:
حاجب اگر محاسبه حشر با علیست
من ضامنم که هر چه بخواهی گناه کن!

همان شب در عالم رویا مولا علی بن ابیطالب (ع) به خواب ایشان آمده و فرمودند:
اگر چه محاسبه در دست ماست اما اگر اجازه بدهی من بیت آخر شعرت را اصلاح کنم!
حاجب عرض میکند :
یا مولا شعر برای شما و در مدح شماست!

حضرت علی(ع) میفرماید پس بیت آخرت را اینگونه بنویس:
حاجب اگر محاسبه حشر با علیست
شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن!!

آیا تلگرام خوب است؟

انشاء یک دانش آموز دبستانی با موضوع :

آیا تلگرام خوب است؟

.... به نظر من تلگرام چیز خوبی است. در تلگرام همه آدم ها خوبند. همه چیزهای خوب و با مزه می نویسند.

من فامیل های تلگرامی خود را بیشتر از فامیل های واقعی ام دوست دارم.

مثلا دایی عزت که به قول بابایم اخلاقش خیلی گند است و زورکی جواب سلام ما را می دهد ،کلی جوک های خنده دار در تلگرام می گذارد و ما را می خنداند  یا عمه اقدس که چشم دیدن هیچ کدام ما را ندارد، یک پا شاعر شده است و مرتب از مهربانی و گذشت حرف می زند. 

من نوشته های عمه اقدس را خیلی دوست دارم. زن عمو فریده همش از طبیعت و حفظ  اون میگه، اما مامانم میگه پس چرا پوست پفک رو تو خیابون میندازه !!

 دایی محسن هم حرفای قشنگ واسه حیوونا میزنه و میگه باید به اون ها غذا بدیم و نازشون کنیم .. اما خودم دیدم با لگد یه گربه رو زد . 

زهرا خانم همسایه بالاییمون خانم جلسه ایه و  حدیث و دعاهای خوبی توی تلگرام میذاره و همش از خدا تشکر میکنه، اما پیش مامانم که میاد، همش شوهرشو نفرین میکنه و غیبتشو میکنه..

 بابایم می گوید مردم در تلگرام منافق می شوند، اما من معنی منافق را نمی دانم. به نظر من بهشت جایی مثل تلگرام است همه با هم خوبند و حرف های خوب می زنند. وقتی بزرگ شدم می خواهم با یکی در تلگرام عروسی کنم و صبح تا شب با او در تلگرام زندگی کنم.

ای کاش همه بتوانیم با هم در جایی مثل تلگرام زندگی کنیم.
این بود انشای من در باره تلگرام.

از مکافات عمل غافل مشو

از #مکافات- عمل غافل مشو...

داستانی واقعی از  یک قاضی مصری

 یک قاضی با ایمان مصری به نام محمد عریف در کتابی که خودش نوشته بود، یک رویداد واقعی از خودش را تعریف می کند:

 15 سال پیش وقتی وکیل دادگستری بودم. یک روز صبح می رفتم سر کار و تا شب به خانه برنمی گشتم. جلو درب محل کارم یادم افتاد که چند برگه مهم را خانه جا گذاشتم . فورا سوار ماشینم شدم و به خانه برگشتم تا برگه ها را بردارم.

 وقتی وارد خانه شدم، دیدم یک مرد غریبه با زنم همبستر شده و نمی دانستم چه کار کنم. خودم وکیل بودم و قوانین را خوب می دانستم و اگر آن مرد را می کشتم، هیچ شاهدی نداشتم.

 تصمیم گرفتم با مرد هیچ کاری نکنم و به او گفتم:

از خانه من برو بیرون و من این کار را به خدا می سپارم.
آن مرد هم رفت بیرون و کمی به من خندید. یعنی به عقل من می خندید که با او هیچ کاری نکردم.

او رفت و به زنم گفتم:

وسایلت را جمع کن تا تو را به خانه ی پدرت ببرم و از هم جدا می شویم. 

سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم.

خانه پدر زنم تو یک شهر دیگر بود و تو راه فقط به آن موضوع فکر می کردم و بغض گلویم را گرفته بود تا به آنجا رسیدیم.

من کار خودم را به خدا سپرده بودم و نخواستم آبروی زنم را ببرم و به خانواده ی زنم گفتم: ما دیگر به درد هم نمی خوریم و می خواهیم از هم جدا شویم.

خانواده ی زنم می گفتند: شما تا حالا با هم مشکل نداشتید و از این حرف ها. و من هم تاکید می کردم که به درد هم نمی خوریم و باید از هم جدا بشویم.

وقتی از خانه می آمدم بیرون، زنم به من گفت: 

واقعا درود بر شرفت تو خیلی بزرگی که آبرویم را نبردی. 

من هم به او گفتم: برو و توبه کن از کاری که کردی.

خلاصه از هم جدا شدیم و مدت ها فکرم درگیر آن قضیه بود و همیشه وقتی توی تلویزیون یا خیابان یا محل کارم کسی را می دیدم که می خندید، یاد آن مرد می افتادم که موقع رفتن به من می خندید.

بعد از مدتی دوباره ازدواج کردم و یک زن با تقوا، با ایمان نصیبم شد. سال ها گذشت و بعد از 15 سال من قاضی دادگستری شدم.

یک روز یک پرونده ی قتل آمد جلو دستم  و مرد قاتل را داخل آوردند.
به نظرم می رسید که آن مرد را جایی دیده ام و بعد از کلی فکر کردن یادم افتاد که همان مرد است که با زن قبلیم همبستر شده بود. ولی او مرا نشناخت.

به او گفتم: ماجرا را برایم تعریف کن که چرا مرتکب قتل شدی.
گفت: جناب قاضی رفتم خانه دیدم یک مرد غریبه با همسرم همبستر شده و نتوانستم جلو خودم را بگیرم و با چاقو کشتمش.
گفتم: شاهد داری؟
گفت: نه.
گفتم: اگر راست می گویی پس چرا زنت را هم نکشتی؟
گفت: زنم زود از خانه فرار کرد.
گفتم: نباید می کشتیش، چون قانون می گوید که باید سه شاهد ماجرا را می دیدند.
گفت: جناب قاضی! اگر این اتفاق برای شما می افتاد، آن مرد را نمی کشتی؟
گفتم: نه، در زمان خودش قاضی هم بوده که این اتفاق برایش افتاده و با مرد هیچ کاری نداشته.

آن موقع بود که یادش افتاد من آن وکیل 15 سال پیش هستم که با زنم همبستر شده بود و باهاش کاری نکردم.

گفتم: من آن روز کار خودم را به خدا سپردم و من الان با نوک خودکارم حکم اعدامت را صادر می کنم.

و طبق قانون باید آن مرد اعدام می شد و من حکم اعدامش را صادر کردم.

"به در هر خانه ای بزنی فردا در خانه ات را می زنند"!

از مکافات عمل غافل مشو

گندم از گندم بروید،جو ز جو

#دنیاو #آخرت

#دنیاو #آخرت
روزی نادرشاه با سید هاشم خارکن که از علما بنام بود در نجف ملاقات کرد.
نادر خطاب به سید هاشم  گفت: شما واقعا همت کرده اید که از دنیا گذشته اید !
سید هاشم با همان وقار و آرامش روحانی مخصوص به خود گفت:
برعکس شما همت کرده اید که از آخرت گذشته اید !