دلمشغولی های مرا تو خود کفایت کن! روشن است که همت انسان به سمت چیزی است که انسان را به خود مشغول داشته است
«اللهم صل علی محمد و آله»، «واکفنی ما یشغلنی الاهتمام به!».
از درگاه خداوند متعال حضرت امام سجاد (ع) درخواستی دارند که «وَ اکْفِنِی مَا یَشْغَلُنِی الِاهْتِمَامُ بِهِ،»[1]دلمشغولی های مرا تو خود کفایت کن! روشن است که همت انسان به سمت چیزی است که انسان را به خود مشغول داشته است. ولی چه چیزی است که موجب دلمشغولی انسان میشود؟
در پاسخ باید گفت امور مختلفی دل انسان را به خود مشغول می دارد:
1. دنیا: انسانهای عادی، دلمشغولیشان به چیزهایی است که لذائذ زندگی آن را فراهم ساخته و بتواند نیازهای آنها را تأمین کند و بیش از هر چه آنها را از خطرهای مادی به دور دارد. در واقع همه همت آنها فقط مصروف به امور دنیوی آنها است. اینها با دیدی سطحی نگرانه به نیازهای مادی و لذت کوتاه مدت خود می نگرند. آینده نگری، لذت بی نهایت و فکر جلوگیری از خطرات در آن ها نیست. آن ها دم بین و حسی نگرند. نه تنها از ابزار دل مشغولی های دنیا اجتناب نمی کنند که خودشان در تلاشند که برای خود و اهل و عیالشان دلمشغولی و سرگرمی فراهم سازند. آن ها گذران زندگی را به همین اشتغالات دانسته و خود را به آن مشغول میدارند، تا که این دو روزه اینطور بگذرد. این است که هر روز و ساعتی برای خود برنامهای دل پذیر فراهم می کنند. گاه به تفریح، شب نشینی، به بازی، تفرج، فیلم، سینما،... و اگر نشد حتی به دیدن کارتن روی میآورند. در کلام خداوند متعال آمده که «انما الحیوه الدنیا لعب و لهو ...»[2] تنها زندگی دنیا بازی و وقت کشی است. «اعلموا انما الحیوه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال و الاولاد... و ما الحیوه الدنیا الا متاع الغرور»[3] بدانید که تنها زندگی دنیا بازی، وقت کشی کردن، خودآرائی، فخر فروشی بین یکدیگر، مال اندوزی، و تکثیر اولاد است... و زندگی دنیا تنها بهره ای گول زنک بیش نیست. «و ما هذه الحیوه الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الاخره لهی الحیوان لو کانوا یعلمون.»[4] نیست زندگی دنیا مگر وقتکشی و بازی و تنها دار آخرت زندگانی است اگر بدانید.
2. جاذبههای متضاد دنیا و آخرت: گروه دیگر کسانی هستند که توجه یافتهاند که انسان زندگی دیگری نیز دارد که باید به آن رسید و آن زندگی حقیقی است و تلاشی میطلبد، منتها در حالت جنگ و گریز داخلی جذبه دنیا و ایمان به آخرت گرفتار شدهاند. کلام الله مجید اینها را این گونه توصیف فرمود که «خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا»[5] اینها گاه عمل صالح و گاه گناهان را با هم مخلوط کردهاند. در این درگیری، گاه به این طرف و گاه به آن طرف گرایش مییابند. اینها هر گاه به آخرت مینگرند که «و للآخره خیر و ابقی»[6] آخرت بهتر و باقی تر است، به آن اشتیاق یافته و دعا میکنند که خداوند آنها را از دنیا و آن چه باعث دلمشغولی به آن است دور بدارد. چرا که میبینند آنها در برابر دنیا نمیتوانند مقاومت کنند پناه به خدا از دنیا میبرند که از آخرت به این دنیا مشغول نشوند.
3. آخرت: کسانی که هدف اصلی آنها آخرت است آنها فرهیختهگانی هستند که درک کردهاند که زندگی حقیقی آن جا است. آنها دانسته و باور دارند که این دنیا مقدمه آخرت است «الدنیا مزرعه الاخره» دنیا مزرعه آخرت است. اینها هدف را باور کرده و هیچ چیز را در عرض آن نپذیرفتهاند که آنها تمام سعی خود را بر این قرار دادهاند. که خودشان را به سمت آخرت جهت دهند. در واقع این دنیا برای آنها ابزاری برای آخرت شده است. بیشک، زندگی در این دنیا خواه ناخواه لوازمی دارد، بالأخره برای زنده ماندن، نیاز به لباس، خانه، تجارت، کار، شغل و... دارند. گرچه اینها را برای آخرت میخواهند ولی دو دسته از امور ذهن مشغولی بر ایشان خواهد داشت که آنها عبارتند از:
الف) تلاشهای ضروری و طبیعی که از آن جای فرار نیست. چون شغل، کار، زن، تربیت فرزند، درد، سلامت و...
ب) تلاشهای غیرضروری، که برای بسیاری از مردم اتفاق میافتد.
مثلاً برای این که شغلی بیاید. و به کشاورزی و زراعت پردازد. آبیاری کرده، مبارزه با آفات کند، دو صورت دارد که گاه کار و مقدماتش به آسانی انجام میگیرد. او به یک کارگر مناسبی برخورد می کند که امین است و کاری ولی گاه کار به گره می افتد. کم نشده به سرعت و به موقع باران میبارد. گاه همین باریدن باران همه چیز او را به هم میریزد. اینها باعث دل مشغولی زاید میشود. گاه با یک درخواست در طی 2 دقیقه زن میگیرد و گاه تا 20 بار خواستگاری کرده و آخرالامر ناراضی است.
دلش مشغول و گرفتار است. این کسی که دعا میکند. او میگوید «رب یسر و لا تعسر» بیل میزنم، ولی خدایا این کار مبادا که از من حالگیری کند.
4. خداوند متعال: دل مشغولی کاملان تنها خداوند متعال است. در همان وقت که در تلاشند تا که کارهای ضروری به انجام رسد ولی معالوصف اینها او را بهخود مشغول نمیدارد. او بیل و کلنگ میزند، اما در همان حال آثار الهی را تماشا میکند. سلامتی، بیماری، جنگ، امنیت، فقر، دارایی، عزت، خفت، همه و همه برای او معنادار است. او در هر مقام به تماشای او و دیدار یار از طریق آیات آفاقی و انفسی اش اشتغال دارد که تنها او را دیده و به هیچ چیز غیر او مشغول نمیشود.
ارتباط بیان امام با این چهار گروه:
1. آنها که فقط هدفشان دنیا است، دلمشغولی مزاحم آنها چیزهایی است که آن ها را از لذت دنیا باز بدارد. بنابراین، همیشه سعی میکنند که از رنج های دنیا بگریزند و وسائل خوش و راحتی برای خود فراهم سازند و اگر مشکلات و مصائبی برای آنها پیش آمده باشد با سرگرمی ها خود را مشغول دارند. و یا با مسکرات و مخدرات پیداست که این اشخاص مورد نظر امام سلامالله علیه هستند.
2. آنها که اوقاتشان به دو بخش تقسیم میشود، بخشی سرگرم دنیا در آن حال آخرت را فراموش میکنند بخش دیگر آن اوقات است که توفیق الهی شامل حالشان شده توجه بیشتر مییابند و از صرف دقت در دنیاخواهی و دنیا پرستی پشیمان گناه میشوند. تنها در چنین حالی است که از خدا میخواهند که آن چه ما را از راه اطاعت و عبادت باز میدارد از ما دور کن و از آفاتش مصون بدار.
3. هدف اصلی شان در زندگی آخرت بود. اینها به ضرورت گفته شد که به فعالیتهای دنیوی میپردازند تنها رفع نیازهای دنیوی گاه با سهولت و کمترین معونه حاصل میشود و گاه کار به پیچ و خم میافتد که وقت و توجه زیادی را میطلبد. آنها همیشه میخواهند از او که گرفتاریهای زائد را از سر راه خداوند بردارد و به قدر ضرورت به تدبیر امور دنیا پردازند. اوج این حالت در این فراز از دعای عرفه آمده که «اِلهی اغْنِنی بِتَدبیرِکَ عَنْ تَدبیری»[7] خدایا مرا به تدبیرت از تدبیرم بی نیاز کن!
4 .هدفشان تنها جلب رضای خداست حتی حور و قصور هم برای آن ها اصالت ندارد. نهتنها عبادات را برای خداوند انجام میدهند که در کارهای دنیویشان جلوههای الهی را تماشا میکنند. ولی چون در این عالم ماده و امتحان زیست میکنند نگران این هستند که این معرفت و توجه از ایشان سلب شود و مشغول به هر غیر اوئی شوند. و اشتغالات ضروری امور دنیا حجابی برای مشاهده تجلیات الهی شود. این است که از عمق دل و با سوز و گداز هر چه بیشتر به درگاه الهی تضرع میکنند که ما را از هر آن چه به خود مشغول کند حفظ بفرما به گونهای که به هیچ چیز جز رضای تو نیندیشیم و جز مظاهر جمال و جلال تو را نبینیم. بیان حضرت امام سجاد4 به این مورد نیز به عنوان عالیترین مصداق ناظر است.
حاصل بحث:
بس از ذکر دعای صلوات امام بار دیگر مبادرت به درخواست دیگری فرمودهاند که «وَ اکْفِنِی مَا یَشْغَلُنِی الِاهْتِمَامُ بِهِ،» ... خدایا! آن چه موجب دل مشغولی من است از سر راه من بردار. موانع فکری و قلبی، انسان را از اندیشیدن به مسؤلیتهای خود در قبال خداوند باز میدارد. تهیه وسایل زندگی، تجملات، مشکلات و ... موجب میشوند که انسان نتواند به وظایف ضروری که بر عهدة اوست فکر کند.
برطرف ساختن نیازهای ضروری انسان یک تکلیف الهی است، و انجام تکلیف برای رضای خدا عبادت است، و عبادت در رسیدن انسان به کمال مؤثر است. ولی آیا هر فردی که درصدد تحصیل روزی بر میآید، تنها به انجام واجب اکتفا میکند و آن را تنها به نیت اطاعت از خدا انجام میدهد؟ کسی که ازدواج میکند فقط برای رضای خدا همسر اختیار میکند و به لوازم آن پایبند میشود؟ یا نه، او به دل خواه خود به این جانب و آن جانب عنایت می ورزد؟ آیا اینها دل مشغولی برای او به وجود نمیآورند و مانع عبادت و توجه او به خدا نمیشوند؟ و آیا همة فعالیتهای اجتماعی و سیاسی مؤمنی که قدم در وادی مسایل اجتماعی و سیاسی میگذارد برای خداست؟ کسانی که در وادی اجتماع و سیاست وارد میشوند، اگر امور اجتماعی و سیاسی موجب دل مشغولی آنان شود، فراغتی پیدا نمیکنند تا با خدا راز و نیاز کنند و به او توجهی نمایند؛ چه رسد به اینکه بخواهند همه نیروهای خود را صرف عبادت کنند. پس باید برای علاج این مشکل، از خدا خواست تا نیازهای ما را تأمین نمایند و یا ما را موفق بدارد تا به سادگی این نیازها را برطرف سازیم، بهگونه ای که ما را از انجام وظایف بندگی و توجه به خدا و انجام عبادت خالصانه باز ندارند.
------------------------------------------------------------------------
1-امام سجاد، صحیفه کامله سجادیه، فرازی از دعاء مکارم الاخلاق.
2-سوره مبارکه محمد، آیه شریفه 36.
3- سوره مبارکه حدید، آیه شریفه 20.
4-سوره مبارکه عنکبوت، آیه شریفه 64.
5- سوره مبارکه توبه، آیه شریفه 102.
6- سوره مبارکه اعلی، آیه شریفه 17.
7-شیخ عباس قمی،کلیات مفاتیح الجنان، فرازی از دعای عرفه.
الهی:
برمحمد وآل محمد درود فرست ومرا بدار به راهی که خود خواهی وباز دار ازخودخواهی.
الهی :
برمحمد وآل او درود فرست و به زندگی ام رنگ بندگی ات رابزن واز شرمندگی نجاتم بده.
الهی :
برمحمد وآل محمد درود فرست و بیماریهای روحی وجسمی مارا شفا و در قیامت از شفاعت ایشان برخوردارمان نما.
الهی :
برمحمد وآل محمد درود فرست و زندگی ام را سرشار از بندگی کن.
ااهی :
برمحمد وآلمحمد درود فرست وتمام خوبیهایی که برای ایشان مرقوم داشته ای برای ما نیز رقم بزن.
الهی:
گاهی نگاهی به راهی که رفته ام می اندازم و چیزی نصیبم نمی شود جز آهی.
الهی :
زپستیها پالایش و به نیکیها آرایشم کن
الهی :
یادت مرا آرامش دردنیا و آسایش در آخرت است .
الهی :
گناهانم را کاهش و نیکیهایم را افزایش ده.
شهید
حسین خرازی نقل می کرد: ﻭﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ
ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ.
ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﺑﻮﺩ:
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ،
ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ
ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ
ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ.
ﺑﺎ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ
ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ
ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ.
ﺁﺧﺮ
ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ.
ﺣﺎﻻ
ﯾﮏ
ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ
ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ
ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ…
شهیدنیوز: جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. اعتراض کرد که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟همسرش هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود. خودش بود.کسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود.... گیج گیج بود.مات مات...
آنطور که خودش تعریف می کرد از سادات و اهل تهران بود و پدرش از تجار بازار تهران. علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقش به شهدا، حجره ی پدر را ترک کرد و به همراه بچه های تفحص لشکر27 محمد رسول الله راهی مناطق عملیاتی جنوب شد.
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان. بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کرد و همسرش را هم با خود همراه کرد.
یکی دو سالی گذشته بود و او و همسرش این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندند. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلشان، از یاد خدا شاد بود و زندگیشان، با عطر شهدا عطرآگین. تا اینکه...
تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد. آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود... نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود. با همان حال به محل کارش رفت و با بچه ها عازم شلمچه شد.
بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردند و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما او...
استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادند و کارت شناسایی شهید به او سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید،به بنیاد شهید تحویل دهد.
قبل از حرکت با منزلش تماس گرفت و جویای آمدن مهمان ها شد و جواب شنید که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرش وقتی برای خرید به بازار رفته مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرده اند به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرش هم رویش نشده اصرار کند...
با ناراحتی به معراج شهدا برگشت و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداخت..."این رسمش نیست با معرفت ها. ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم...". گفت و گریست.
دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودش زمزمه کرد: «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید»
وارد خانه که شد همسرش با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس او کسی در خانه را زده و خود را پسرعموی همسرش معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسر او بدهکار بوده و حالا آمده که بدهی اش را بدهد. هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است...با خود گفت هر که بوده به موقع پول را پس آورده.
لباسش را عوض کرد و با پول ها راهی بازار شد. به قصابی رفت. خواست بدهی اش را بپردازد که در جواب شنید:بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفت...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بود سر زد. جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بود. مات مات. خرید کرد و به خانه بر گشت و در راه مدام به این فکر می کرد که چه کسی خبر بدهی هایش را به پسرعمویش داده است؟ آیا همسرش؟
وارد خانه شد و پیش از اینکه با دلخوری از همسرش بپرسد که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ... با چشمان سرخ و گریان همسرش مواجه شد که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار می گریست...
جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. اعتراض کرد که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
همسرش هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود. خودش بود.کسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود.... گیج گیج بود.مات مات...
کارت شناسایی را برداشت و راهی بازار شد. مثل دیوانه ها شده بود. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می داد. می پرسید: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز...؟
نمی دانست در مقابل جواب های مثبتی که شنیده چه بگوید...مثل دیوانه هاشده بود. به کارت شناسایی نگاه می کرد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...وسط بازار ازحال رفت...
پی نوشت۱. این خاطره در مراسم تشییع این شهید بزرگوار، توسط این برادر برای حضار بیان شد.
پی نوشت۲. قبر مطهر این شهید، طبق وصیت خودش در دل جنگلهای اطراف شهر ساری، در کنار بقعه ی کوچک و ساده ی امامزاده جبار، قرار دارد.
پی نوشت۳. دوستانی که مایلند از نزدیک این شهید بزرگوار را زیارت کنند، آدرس مزار این شهید: کیلومتر۵ جاده ساری نکا، بعد از بیمارستان سوانح و سوختگی، قبل از روستای خارکش
درمنطقه سومار،خط مقدم بودیم که باماشین ناهارآوردند.به اتفاق یکی ازبرادران رفتیم غذاراگرفتیم وآوردیم.درفاصله ماشین تاسنگرخمپاره زدند.سطل غذاراگذاشتیم روی زمین ودرازکش شدیم،برخاستیم دیدیم ای دل غافل سطل برگشته وتمام برنج ها نقش زمین شده است.
ازهمانجا با هم بچه هاراصدازدیم وگفتیم:باعرض معذرت،امروزاینجا سفره انداختیم،تشریف بیاوریدسرسفره تاناهارازدهان نیفتاده وسردنشده.همه ازسنگرآمدندبیرون.اول فکر می کردندشوخی می کنیم،نزدیک ترکه آمدند باورشان شد که قضیه جدی است.