-
زندگی و خدمت!!! به حیوانات
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1394 09:54
جایگاه انسان در نظام خلقت آنچه مورد مشاهده ماست را شاید بتوان در چهار گروه دسته بندی کرد : 1- جمادات 2-نباتات (گیاهان) 3-حیوانات 4-انسانها به نظر شما کدام یک از این موجودات از جایگاه بالاتر و والاتری برخوردار هستن؟ بسیار واضح و روشن است که جمادات از جهت موجودیت و برخورداری از حیات در پایین ترین درجه و انسانها در...
-
حیوان آزاری یا حیوان دوستی ؟!
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1394 09:23
توجه بسیار جدی قرآن کریم و ائمه اطهار (علیهم السلام) به حقوق "حیوانات" در قرآن کریم، روایات و احادیث رسیده از ائمه اطهار (علیهم السلام) توجه زیادی به حفظ حقوق حیوانات شده و از عقوبت کسانی که به رعایت این حقوق نمیپردازند، گفته شده است. طبق آیات قرآن کریم، انسان و دام هر دو از حق بهرهبرداری برابر از طبیعت...
-
به عدد 12 این طور ی نگاه کن
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1394 14:59
این رو میگن اکتشاف .. تا حالا به عدد 12 این طور نگاه کرده بودید؟ لا اله إلا الله 12 حرف محمدرسول الله 12 حرف علی بن ابی طالب 12حرف أمیر المؤمنین 12 حرف فاطمة الزهراء 12 حرف الحسن والحسین 12حرف الحسن المجتبى 12 حرف الحسین الشهید 12 حرف الإمام السجاد 12 حرف الإمام الباقر 12 حرف الإمام الصادق 12 حرف الإمام الکاظم 12 حرف...
-
31سال بیخوابی یک جانباز
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1394 10:51
31سال بیخوابی یک جانباز قم فردا: رجب رشیدی جانباز ۲۵ درصدی است که سی و یک سال پیش در سن هفده سالگی بر اثر اصابت ترکش به سرش دچار آسیب دیدگی مغزی شده و به خواب نمی رود .وی از آن تاریخ تا کنون بیدار است.
-
شهیدی که توسط ضدانقلاب خورده شد
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1394 10:39
شهیدی که توسط ضدانقلاب خورده شد در قم متولدشده بود، در دوران ستمشاهی دانشآموزی بیش نبود، خوب و بد را میفهمید و به همین خاطر هم در دوران تحصیل همیشه به هر نحوی که میتوانست زهرچشمی از رژیم منحوس پهلوی میگرفت. هیچوقت آرام و قرار نداشت، گویا میخواست از تمام جانمایه بگذارد و بهاندازه توان خود در شروع انقلاب اسلامی...
-
آمارهایی جالب از جنگ تحمیلی که جایی نخواندید
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1394 10:29
آمارهایی جالب از جنگ تحمیلی که جایی نخواندید آقای سبحانی یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس که در این روزها راوی کاروان های راهیان نور است، نتوانسته دل از شب و روزهای عاشقی خود در کنار رزمندگان و شهیدان بکند، وی آمارهای جالبی از جنگ تحمیلی به دست آورده است. شاید هرگز نتوان به درد دل رزمندگان جا مانده از رفقایشان پی برد...
-
آسیب به ۱۰۷ قسمت بدن با دروغ گفتن
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1394 09:55
آسیب به ۱۰۷ قسمت بدن با دروغ گفتن یک کارشناس روانشناسی گفت: لرزش دست و تغییر رنگ چهره و صدا، اختلال در تمرکز، وجود آدرنالین خون، تشدید استرس و اظطراب، و مهتر از همه کم ارزش شدن جایگاه فرد پیش خودش از علائم شایع دروغ گفتن است. به گزارش پایگاه خبری تحلیلی قم فردا، محمدرضا میثاقی درباره دروغ گفتن برخی افراد گفت: ریشه...
-
ماتیک
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1394 09:11
-
خریدی یا فروختی؟
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1394 09:08
-
وظیفه ما در مقابل دوستان کم حجابمان
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1394 09:08
وظیفه ما در مقابل دوستان کم حجابمان چیست؟ مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی در پاسخ به سوالی در خصوص نحوه رابطه با افرادی که حجابشان مطابق شرع نیست نوشت: وظیفه اصلی و اساسی نهی از منکر است، ولی این مسئولیت باید به طور شایسته و صحیح انجام گیرد تا نتیجه مطلوب حاصل شود. در انجام این وظیفه، احکام و شرایطی را که در این...
-
خون بدیم یا خون دل بخوریم؟
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1394 08:10
-
این سید علی خامنه ایی کیه؟؟؟
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1394 08:06
این آقا سید علی خامنه ایی کیه؟؟؟ کیه که ... تو نیویورک و کالیفرنیا 400هزار نفر مقلد داره؟ کدوم مرجع تقلیدی دومین تندخوان کشورش بوده؟ کدوم رهبری در دنیا هشت سال سردار جبهههای جنگ بوده؟ کدوم فرمانده جنگی 8سال رئیس جمهور بوده؟ کدوم رهبری دشمنش مهاجرانی میگه تو زندگینامهاش نه یک برگ سیاه بلکه یک برگ خاکستری هم وجود...
-
ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ" ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ" ﻣﻐﺰ "ﻧﺪﺍﺭﺩ...
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1394 07:57
ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ" ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ" ﻣﻐﺰ "ﻧﺪﺍﺭﺩ... ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ""ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺸﺘﻌﻞ" ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﻌﺎﻝ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ """ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮ """ﺑﺎﺷﺪ. ﻫﻤﻪ ﻣﺎ "ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ""ﻣﻐﺰ"" ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ...
-
سلمان، اباذر را به مهمانی دعوت کرد
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1394 07:38
تکلف و عدم قناعت در مهمانی روزی سلمان، اباذر را به مهمانی دعوت کرد و اباذر نیز دعوت سلمان را قبول نمود و به خانه وی رفت. هنگام صرف غذا سلمان چند تکه نان خشک را از کیسه بیرون آورد و آنها را تر کرد و جلوی اباذر گذاشت. هر دو با هم مشغول غذا خوردن شدند. اباذر گفت: اگر این نان، نمکی نیز داشت، خوب بود. سلمان برخاست و از...
-
درسی از سقراط
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1394 07:33
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود. علت ناراحتی اش را پرسید. شخص پاسخ داد: «در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم؛ سلام کردم اما جواب نداد و با بی اعتنایی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم. » سقراط گفت: «چرا رنجیدی؟» مرد با تعجب گفت: «خب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است. »...
-
پرفسور سمیعی
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1394 07:26
از پرفسور سمیعی پرسیدند تو چرا به خدا اعتقاد داری ؟ گفت کنار دریا مرغابی را دیدم که پایش شکسته پایش را داخل گلهای رس مالید بعد به پشت خوابید و پایش را به سمت نور خورشید گرفت تا گل خشک شود اینطوری پای خودش را گچ گرفت . فهمیدم که نیرویی مافوق طبیعی وجود دارد که به او این آموزش را داده حالا اسم این نیرو را می توانید خدا...
-
سبزی پلو با ماهی!!
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1394 07:12
دیروز17اسفند سالروز شهادت حاج همت بود بسم الله را گفته و نگفته شروع کردم به خوردن. حاجی داشت حرف می زد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی می کرد. هنوز قاشق اول را نخورده، رو به عبادیان کرد و پرسید: - عبادی! بچه ها شام چی داشتن؟ گفت:همینو - حاجی پرسید: واقعاً؟ جون من؟" نگاهش را دزدید و گفت: تُن رو فردا ظهر می دیم. حاجی...
-
مادرم از دنیا رفته....
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1394 15:19
تو ماشین که نشستم گفتم ببخشید عزیز میشه ضبط و خاموش کنی؟ گفت حاجی بخدا مجازه چیز بدی هم نمیخونه... گفتم میدونم... ولی عزادارم! گفت شرمنده و ضبط و خاموش کرد... گفت تسلیت میگم اقوام نزدیک؟ گفتم بله. مادرم از دنیا رفته.... گفت واقعا متاسفم. داغ مادر خیلی بده... منم تو سن بیست و پنج سالگی مادرم و از دست دادم درک میکنم....
-
گریه ،خنده و ترس حضرت عزرائیل
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1394 14:35
ازعزرائیل پرسیدند: تابحال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟ عزرائیل جواب داد: یک بارخندیدم، یک بارگریه کردم ویک بارترسیدم. ."خنده ام" زمانی بودکه به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم،اورادرکنارکفاشی یافتم که به کفاش میگفت:کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم وجانش راگرفتم.....
-
بی دست و پا منم نه تو
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1394 13:36
-
بادکنکهای یکدیگر را بترکانید
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1394 13:34
دانشجویی میگفت: یک روز استاد دانشگاه به هر کدام از دانشجویان کلاس یک بادکنک باد شده و یک سوزن داد و گفت یک دقیقه فرصت دارید بادکنکهای یکدیگر را بترکانید. هرکس بعد از یکدقیقه بادکنکش را سالم تحویل داد برنده است. مسابقه شروع و بعد از یک دقیقه من و چهار نفر دیگه با بادکنک سالم برنده شدیم. سپس استاد رو به دانشجویان کرد و...
-
نبش قبر یک شهید و پیکر تازه اش!
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1394 12:57
ماجرای تکاندهنده نبش قبر یک شهید و پیکر تازه اش! یادواره شهدا به همت بسیج دانشجویی دانشگاه ایلام در سالن آمفی تئاتر این مرکز آموزش عالی برگزار شد. به گزارش سرویس مقاومت جام نیـوز، حجت الاسلام صادقی فرد، راوی سیره شهدای قم در یادواره شهدا که به همت بسیج دانشجویی دانشگاه ایلام در سالن آمفی تئاتر این مرکز آموزش عالی...
-
جن چگونه موجودی است؟
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1394 11:43
در جهان اطراف، بسیاری از موارد به چشم انسان قابل رویت نیستند اما قدرتشان از انسان بیشتر است. اشعه X، میکروبها، ویروسها، تکسلولیها، الکترونها و همچنین جنها از این جمله اند که نمیتوان وجود آنها را انکار کرد. بر این اساس هم نمی توان به این علت که ما نمیتوانیم جنیان را ببینیم، وجود آنها را رد کنیم. گفته میشود...
-
اشک از چشمانم سرازیر شد ...
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1394 11:23
ستارخان در خاطراتش می گوید: من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد. اما در زمان مشروطه یک بار گریستم. و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا. از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت...
-
آخه من مادرندارم....
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1394 09:56
پیشونی بندها روبا وسواس زیرو رو میکرد پرسیدم دنبال چه میگردی گفت سربند یا زهرا گفتم یکیش رو بردار ببند دیگه ،چه فرق داره گفت نه آخه من مادرندارم....
-
پابرهنه رفت
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1394 09:55
گردان پشت میدون مین زمین گیرشد، چند نفررفتن معبرباز کنن پانزده ساله بود چند قدم که رفت برگشت ، گفتن حتما ترسیده .... پوتین ها شو داد به یکی از بچه هاو گفت : تازه ازگردان گرفتم ، حیفه ، بیت الماله... پابرهنه رفت
-
التماس
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1394 09:54
هم قد گلوله توپ بود گفتن : چه جوری اومدی جبهه؟ گفت : با التماس گفتن: چه جوری گلوله روبلند میکنی میاری؟ گفت: با التماس به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟ لبخند زد وگفت : با التماس .. وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن ، فهمیدم چقدرالتماس کرده بود
-
شهید گمنام
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1394 09:53
گفتند شهید گمنامه ، پلاک هم نداشت ، اصلا هیچ نشونه ای نداشت امیدواربودم روی زیر پیراهنش اسمش رو نوشته باشه... نوشته بود... اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم
-
من می خواهم درآینده شهید بشم ..
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1394 09:51
من می خواهم درآینده شهید بشم .. معلم پرید وسط حرف علی وگفت : ببین علی جان موضوع انشاء این بود که درآینده می خواهید چکاره شوید ، باید درمورد یه شغل یا کار توضیح می دادی مثلا پدرت چکاره است .. آقا اجازه ... ! شهید
-
همه شهید شدند
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1394 09:50
پسر اول گفت: مادر جون برم جبهه؟ گفت: برو عزیزم رفت و والفجر مقدماتی شهید شد! پسر دوم گفت: مادر، داداش که رفت، من هم برم؟ گفت: برو عزیزم. رفت و عملیات خیبر شهید شد! پدر گفت: حاج خانم بچه ها رفتند، ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه، رفت و کربلای پنج شهید شد! مادر به خدا گفت: همه دنیام رو قبول کردی، خودم رو هم قبول...