«دانایی»بدون «دارایی»
وجدان، درک وجودی و یافتن است.
همانطورکه گرسنگی و غم و شادی وجدانی هستند و ما آنها را درک میکنیم، حقایق معنوی را نیز باید بیابیم تا واجد آنها شویم.
یکی از موانع این دریافت وجودی، انباشتهشدن اطلاعات در ذهن است.
همان چیزی که جوانهای امروز را گرفتار کرده است.
حجم بالای دانستنیها که در ذهن جمع میشوند و «دانایی» را افزایش میدهند؛ بدون آنکه به «دارایی» افراد اضافه کنند و کمترین بهرهای برای جانشان داشته باشند!
جوانان امروز هم هوش و استعداد بالاتری از نسلهای گذشته دارند، هم شرایط یادگیری و بایگانی الفاظ برایشان بیشتر فراهم است.
برعکس جوانهای نسل قبل که دایرۀ اطلاعاتشان محدود بود، جوان امروز فقط با یک کلیک در فضای مجازی، با انبوهی از اطلاعات روبرو میشود.
این نوع اطلاعات، به رشد معنوی انسان کمکی نمیکند و فقط عقل جزئی او را بارور میسازد؛ لذا میبینیم تمایل جوانها به امور معنوی و پرورش عقل کلی، روزبهروز کمتر میشود.
بهطوریکه اگر در خانهای به مناسبت ایام محرم، پارچۀ سیاهی بزنند، جوانها معترض میشوند و میگویند:
«پرچم سیاه که میبینیم، دلمان میگیرد!»
اما جوان دیروز برای برپایی مراسم روضه در خانهشان، شور و شوق داشت و از اینکه همراه پدر و مادرش در محافل مذهبی شرکت کند، لذت میبرد.
همین کشش درونی، مسیر حرکت معنوی را برایش باز میکرد.
در نهایت باید گفت که وقتی اطلاعات افزایش یابد، عطش مطلوبیابی و کمالطلبی پایین میآید.
ذهن پُر میشود از معلومات بدون تزکیه و قلب دیگر برای درک حقیقت معارف، تخلق به اوصاف الهی، شادی و غم اخروی و هر امری که روح را بپروراند، تلاش نمیکند و آرامآرام باب معنویت برای فرد بسته می شود.
کانال (لاله اى از ملکوت)؛به ما بپیوندید:
https://telegram.me/joinchat/CMVrJj3HXOzeNxJKXcnApg
کرامتى از سید عبدالله جزائرى رحمهالله
از بیانات آیتاللهالعظمی شبیری زنجانی
یکى از مطالبى که از مرحوم حاج میرزا فخرالدین جزایرى شنیدم، این بود که نادرشاه در جلسهای مسأله تقریب را به همان صورتى که خودش قائل بود، مطرح کرد. وی اصرار داشت ایران در اصول، سنّى باشد و در فروع، مطابق مذهب اهلبیت علیهم السلام عمل کنند
.. میرزا عبدالحسین صدر الصدور مخالفت کرد. نادر دستور داد که در همانجا او را خفه کنند! این جلسه سپرى شد و جلسه دومى تشکیل شد.
در این جلسه سید عبدالله جزایرى، فرزند سید نورالدین پسر سید نعمة الله جزایرى (محدث معروف)، حاضر بود. مىگفتند که سید عبدالله بر جدّش ترجیح داشت و او را شیخ بهایى عصر میگفتند. او آدم فوقالعادهای بود
نادرشاه در آن جلسه مسأله تقریب را مطرح کرد. سید عبدالله مخالفت کرد. نادر گفت: مگر قضیه صدر الصدور به گوش شما نرسیده است؟
سید عبدالله گفت: من صدر الصدور نیستم. اگر تعقیب کنى، به زمین امر مى کنم که تو را ببلعد! .
وقتى سید عبدالله این جمله را مى گوید، نادر وحشت مى کند و میرزا مهدى خان، منشى نادر، به نادر مىگوید: «آقا، اینها اجاقاند (یعنى مستجابالدعوهاند) و...». نادر کوتاه آمد و ظاهراً به سید عبدالله خلعت داد.
همینکه سید عبدالله جرأت کرد در مقابل نادرشاه چنین جمله اى بر زبان بیاورد، کرامت بود؛ ولو هیچ کارى از دستش برنیاید.
جرعهای از دریا، ج2، ص327
شفاعت حضرت زهرا (سلام الله علیها)
محمد بن مسلم ثقفی می گوید از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که می فرمود حضرت زهرا (سلام الله علیها) بر دروازه جهنم توقف خواهد داشت.
چون روز قیامت شود، بر پیشانی و بین دو چشم هر کسی نوشته می شود که مؤمن و یا کافر است.
به دوستدار و محبی که گناهانش بسیار است، دستور داده می شود که به سوی آتش برود.
حضرت زهرا (سلام الله علیها) در بین چشمان او کلمه محب را می خواند و می گوید ای خدای من، تو مرا فاطمه نامیدی و به وسیله من کسانی را که دوستدار من و یا ذریه و فرزندان من هستند از آتش نجات دادی.
وعده تو حق است و تو از وعده خود تخلف نمی کنی.
خداوند متعال می فرماید راست می گویی ای فاطمه، من تو را فاطمه نامیدم و به وسیله تو دوستداران و کسانی را که تو را به ولایت پذیرفته، ذریه تو را دوست داشته و ولایتشان را پذیرفته اند از آتش نجات می دهم.
وعده من حق است و من از وعده ام تخلف نمی کنم.
منبع: بحارالانوار، جلد 43، صفحه 14
کانال (لاله اى از ملکوت)؛به ما بپیوندید:
https://telegram.me/joinchat/CMVrJj3HXOzeNxJKXcnApg
مرحوم حسام الواعظین که از وعاظ خوب اصفهان بود این داستان را نقل کرد که :
موقعی که والده ام از دنیا رفت و می خواستم ایشان را دفن کنم .
خود من بند کفن مادر را باز کردم وسرش را روی خاک گذاشتم .
مهر مادری و دیگر خاطرات فراموش نشدنی که از وجود نازنینش داشتم مرا واداشت تا در آن دم متوسل به حضرت زهرا(علیهاالسلام ) گردم .
حضورشان عرض کردم :
بی بی جان ! مادرم را که از خدمتگزاران امام حسین (ع ) است ، به شما می سپارم ، از او پذیرایی کنید ، ضمنا یادم آمد که در شبهای محرم ، در اصفهان معمولا دیر به منزل می رفتم و موقعی که به منزل می رسیدم ، می دیدم خانم والده ، دم در نشسته بود و به من می گفت :
چرا اینقدر دیر آمدی ؟
من عرض می کردم : منبر داشتم ، دیر شد .
و ایشان می فرمود:
شوخی کردم ، من هم چون برای امام حسین (ع ) نمی توانم کاری انجام دهم می آیم منتظر تو می نشینم ، شاید حضرت زهرا(علیهاالسلام ) مرا جزو کنیزان خود قبول فرماید .
به هر حال جریان دفن خانم والده تمام شد .
چند روزی بعد یکی از همسایگان به نزد من آمد و گفت :
مادرتان را دیشب به خواب دیدم بسیار شاد و راحت بود و فرمود:
به پسرم بگو سفارشی را که کرده بودی نتیجه عالی داشت و بی بی به فریادم رسید.
منبع: کتاب کرامات الفاطمة سلام الله علیها
خواجه بخشنده و غلام وفادار
هرات غلامان حاکم شهر را میدید که جامههای زیبا و گران قیمت بر تن دارند و کمربندهای ابریشمین بر کمر میبندند.
روزی با جسارت رو به آسمان کرد و گفت خدایا! بنده نوازی را از رئیس بخشنده شهر ما یاد بگیر. ما هم بنده تو هستیم.
زمان گذشت و روزی شاه خواجه را دستگیر کرد و دست و پایش را بست. میخواست ببیند طلاها را چه کرده است؟ هرچه از غلامان میپرسید آنها چیزی نمیگفتند. یک ماه غلامان را شکنجه کرد و میگفت بگویید خزانه طلا و پول حاکم کجاست؟ اگر نگویید گلویتان را میبرم و زبانتان را از گلویتان بیرون میکشم.
اما غلامان شب و روز شکنجه را تحمل میکردند و هیچ نمیگفتند. شاه آنها را پاره پاره کرد ولی هیچ یک لب به سخن باز نکردند و راز خواجه را فاش نکردند.
شبی درویش در خواب صدایی شنید که میگفت: ای مرد! بندگی و اطاعت را از این غلامان یاد بگیر.
کانال (لاله اى از ملکوت)؛به ما بپیوندید:
https://telegram.me/joinchat/CMVrJj3HXOzeNxJKXcnApg