-
وصیت پیامبر به ابوذر غفارى
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 11:55
وصیت پیامبر به ابوذر غفارى یا أَباذَرٍّ؛ لایَکُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقِینَ حَتّى یُحاسِبَ نَفْسَهُ أَشَدَّ مِنْ مُحاسَبَةِ الشَّریکِ شَرِیکَهُ. فَیَعْلَمَ مِنْ أَیْنَ مَطْعَمُهُ وَ مِنْ أَیْنَ مَشْرَبُهُ وَ مِنْ أَیْنَ مَلْبَسُهُ؟ أَمِنْ حِلٍّ ذلِکَ أَمْ مِنْ حَرام . اى ابوذر انسان به مقام والاى تقوا نمىرسد و از...
-
ﺧوشحالم
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 11:43
ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ هر شب قبل از خواب، ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ دارد خوشحالیهایش را بنویسد. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ شبها ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﻮﺷﺖ: ﺧوشحالم ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺮﺧﺮ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﻮﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ! و در کنار من ﺧوشحالم ﻛﻪ ﺩﺧﺘﺮﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻇﺮﻓﻬﺎ شکایت میکند ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﻬﺎ ﭘﺮﺳﻪ ﻧﻤﯿزﻧﺪ! ﺧوشحالم ﻛﻪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻡ، ﺍﯾﻦ...
-
عاقبت وفا نکردن به عهد
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 11:42
عاقبت وفا نکردن به عهد مرحوم میرزا محمد آل آقا پسر مرحوم آیتالله حاج میرزا عبدالله چهلستونی تعریف میکرد: «شخصی بود در دالان مدرسه خیرات خان که مغازه اسلحه فروشی داشت و یک غده بسیار بزرگی در سر و گردن او پیدا شده بود. روزی من به همراه حاج شیخ به نخودک میرفتیم، این مرد نیز از شهر پشت سر جناب شیخ می آمد و مرتب می گفت...
-
حکایت خوبان
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 11:41
لزوم پرهیز از موسیقی لهوی(حکایت خوبان) ابوبصیر از اصحاب امامصادق(ع) نقل کرده است که من خدمت امامصادق(ع) بودم. مردی آمد و گفت: یابن رسولالله! در همسایگی من کسانی هستند که مطرب و آوازهخوان میآورند، من گاهی به دستشوییای که پشت دیوار همسایه قرار گرفته، میروم. صدای آوازهخوان را میشنوم و بیش از مقدار لازم آنجا توقف...
-
برای عوض شدن هیچ بهانه ای قابل قبول نیست.
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 11:41
همسر فرعون تصمیم گرفت که عوض شود و شُد یکی از زنان والای بهشتی.... پسر نوح تصمیمی برای عوض شدن نداشت... غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان... اولی همسر یک طغیانگر بود و دومی پسر یک پیامبر... برای عوض شدن هیچ بهانه ای قابل قبول نیست.... این خودت هستی که تصمیم می گیری تا عوض شوی... بعضی از چیزها دیر که شد، بی فایده...
-
گناه در میان دو حیاء بقائى ندارد.
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 11:39
در کتاب خزائن الاخبار و مجالس المتقین آمده است که: خدیجه خاتون (علیها السلام) از پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) از قیامت سوال نمود، وقتى که عرض اعمال بنده بر خدا مى شود، پس آن حضرت گریه کرد . حضرت خدیجه عرض کرد: یا رسول الله چرا گریه مى کنى؟ فرمود: از وسعت رحمت خدا در آن روز بر بندگانش، اى خدیجه چون روز قیامت بنده...
-
من فقط همین یه مداد رو دارم.
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:51
معلم از بچه ها خواسته بود توی دفتر نقاشی شون بهار رو بکشند. دفتر ها رو یکی یکی می دید و نمره ای به نقاشی اونها می داد. یکی از بچه ها از هیچ رنگی استفاده نکرده بود. و بهار رو فقط با مداد مشکی کشیده بود. نمره، ده. دفعه بعد قرار شد دریا را بکشند. و او باز هم ده گرفت. عجیب بود، پسر کوچولو حتی رنگین کمان را هم مشکی می...
-
خداخواهی
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:48
عارفی را پرسیدند: از اینجا تا خدا چه مقدار "راه" است؟ فرمود: "یک قدم" گفتند:این یک قدم کدام است؟ فرمود: "پا بگذار روی خودت" اعوذُ.باللهِ مِن نَفسی خداخواهی یعنی ترکِ خودخواهی
-
"" همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه "...
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:48
یک داستان زیبا ... فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم. . شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی...
-
مهم نیست که چه "مدرکى" داریم
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:46
مهم نیست که چه "مدرکى" داریم مهم اینه که چه "درکى" داریم... مجلس میهمانى بود...... پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود... اما وقتى که بلند شد، عصاى خویش را بر عکس بر زمین نهاد..... و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت... دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده...
-
کوزه ى ٣٠٠ ساله
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:45
کوزه ى ٣٠٠ ساله شخصی را گفتند : داستان روزها و شب هایت چطور می گذرد؟ با ناراحتی پاسخ داد: چه بگویم! امروز از گرسنگی مجبور شدم کوزه سفالی 300 ساله پدرانم را بفروشم و غذایی تهیه کنم … گفتند : پروردگار روزی تو را 300 سال پیش کنار گذاشته است و تو اکنون ناسپاسی می کنی؟
-
ما واقعأ چقدر فقیر هستیم !
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:44
داستانک بسیار زیبا و خواندنى روزی مرد ثروتمندی ، پسر بچه کوچکش را به یک دِه برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند و قدر موقعیتش را بداند. آن ها یک شبانه روز را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند . در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد سفرمان چه بود ؟ پسر پاسخ...
-
زبان اغراق مى کند...
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:43
زبان اغراق مى کند... مردی به دندان پزشک خود تلفن می کند و به خاطر وجود حفره بزرگی در یکی از دندان هایش از او وقت می گیرد . موقعی که مرد روی صندلی دندان پزشکی قرار می گیرد ، دندان پزشک نگاهی به دندان او می اندازد و می گوید: نه یک حفره بزرگ نیست ! خوردگی کوچکی است که الان برای شما پر می کنم . مرد می گوید: راستی ؟ موقعی...
-
هر دو از آن منند
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:42
حکایت می کنند که دو نفر بر سر قطعه ای زمین نزاع می کردند و هر یک می گفت: این زمین از آن من است. نزد حضرت عیسی علیه السلام رفتند. حضرت فرمودند : اما زمین چیز دیگری می گوید! گفتند : چه می گوید ؟ گفت: می گوید هر دو از آن منند.
-
میدانستم که با خدا نسبتی دارید
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:41
بنده ى خدا...(زیبا و خواندنى) شب کریسمس بود و هوا ، سرد و برفی . پسرک ، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد … تا شاید سرمای برفهای کف پیاده رو کمتر آزارش بدهد ، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد. در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش ، نداشتههاش رو از خدا طلب...
-
نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:40
پادشاهی تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش...
-
ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:36
ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ ﯾﮑﯽ ﮐﻮﭼﮏ ، ﯾﮑﯽ ﺑﺰﺭﮒ، ﯾﮑﯽ ﺑﻠﻨﺪ، ﯾﮑﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﯾﮑﯽ ﻗﻮﯼ، ﯾﮑﯽ ﺿﻌﯿﻒ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ... ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮔﺎﻩ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ , ﻟﻬﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺎﯾﯿﻨﺘﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﯿﻢ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ...
-
داستانی بسیار زیبا و آموزنده
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:35
داستانک بسیار زیبا و آموزنده گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل...
-
راز شیرینی عسل
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:32
راز شیرینی عسل روزی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علی علیه السلام در میان نخلستان نشسته بودند که زنبور عسلی دور پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله شروع به چرخیدن کرد. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: «یا علی! می دانی این زنبور چه می گوید؟» حضرت علی علیه السلام فرمود: «خیر.» رسول اکرم صلی الله علیه و آله...
-
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺑیفتد
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:26
روزی ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ، ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ. ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻭﻧﻮ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻭ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ، ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ. ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻣﻬﻨﺪﺱ ۱۰هزار تومانی ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ.ﮐﺎﺭﮔﺮ اون ﺭﻭ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﻩ ﻭ ﺗﻮﺟﯿﺒﺶ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ. ﺑﺎﺭﺩﻭﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ چک...
-
تو کز محنت دیگران بی غمی
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:22
معلم دانش آموزی را صدا زد و گفت، شعر بنی ادم را بخوان، دانش اموز شروع کرد : بنی ادم اعضای یک پیکرند که در آفرینش زیک گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار بعد ساکت شد. معلم گفت بقیه اش، گفت آقا نتونستم حفظ کنم، مادرم مریضه و گوشه خونه افتاده، پدرم سخت کار میکنه و خرج دوا ودرمونشو میده، من باید...
-
اثبات وجود خدا
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:21
دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود. استاد پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟ کسی پاسخ نداد. استاد دوباره پرسید آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟ دوباره کسی پاسخ نداد. استاد برای سومین بار پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟ برای سومین بار هم...
-
خرماهای بهشتی
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:16
روزی پیامبر اکرم به خانه حضرت زهرا آمدند . حضرت علی و حسنین (صلوات الله علیهم اجمعین) هم در خانه حضور داشتند . پیامبر خطاب به اهل بیت خود فرمودند : چه میوه ای از میوه های بهشتی میل دارید بمن بگوئید تا به جبرائیل بگویم از بهشت برایتان بیاورد. امام حسین که در آن روزگار در سنین کودکی بودند از بقیه اهل خانواده سبقت...
-
بزرگترین آرزوی سقراط
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:13
پیش از آنکه سقراط را محاکمه کنند از وی پرسیدند: بزرگترین آرزویی که در دل داری چیست؟ پاسخ داد: بزرگترین آرزوی من این است که به بالاترین مکان آتن صعود کنم و با صدای بلند به مردم بگویم: ای دوستان، چرا با این حرص و ولع بهترین و عزیزترین سال های زندگی خود را به جمع ثروت و سیم و طلا می گذرانید ؛ در حالیکه آنگونه که باید و...
-
تو آنی که در بند آنی
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:11
تلنگر اگر می خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد ، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می ورزد. کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است ، در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقش ماشین است ، ارزشش به همان میزان است. اما کسی که عشقش خدای متعال است ، ارزشش به اندازه خداست. تو آنی که در بند آنی
-
قلعه زنان وفادار
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:08
در شهر وینسبرگ آلمان قلعه ای وجود داردبنام زنان وفادار که داستان جالبی داردو مردم آنجا با افتخار آنرا تعریف میکنند: در سال 1140 میلادی شاه کنراد سوم شهر را تسخیر میکند و مردم به این قلعه پناه می برند وفرمانده دشمن پیام میدهد که حاضر است اجازه بدهد فقط زنان وبچه ها ازقلعه خارج شوند و به رسم جوانمردی با ارزش ترین دارایی...
-
هرگز نمازت را ترک مکن
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1395 07:06
میلیون ها نفر زیر خاک بزرگترین آرزویشان بازگشت به دنیاست تا یک " سجده " کنند پادشاهی درویشی رابه زندان انداخت،نیمه شب خواب دیدکه بیگناه است، پس اوراآزاد کرد،، پادشاه گفت حاجتی بخواه ! درویش گفت :وقتی خدایی دارم که نیمه شب تورابیدارمیکندتامراازبند رها کنی،، نامردیست که ازدیگری حاجت بخواهم خواستند یوسف را...
-
دزد جوانمردی
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1395 10:06
"کلیله و دمنه" 《دزد جوانمردی》 اسب سواری ، مرد افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست . مرد سوار دلش به حال او سوخت ، از اسب پیاده شد او را از جا بلند کرد وبر روی اسب گذاشت..... تا او را به مقصد برساند! مرد افلیج که اکنون خودرا سوار بر اسب میدید دهنه ی اسب را کشید و گفت : اسب را بردم ...... ....و با...
-
ﻣﺸﮑﻼﺕ ﮐﻮﭼﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽ
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1395 15:15
روزی ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ، ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ. ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻭﻧﻮ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻭ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ، ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ. ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻣﻬﻨﺪﺱ ۱۰هزار تومانی ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ.ﮐﺎﺭﮔﺮ اون ﺭﻭ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﻩ ﻭ ﺗﻮﺟﯿﺒﺶ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ. ﺑﺎﺭﺩﻭﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ چک...
-
اگر من آب بنوشم حرام است؟
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1395 14:48
هوالعلیم مرد عربی از حضرت علی (ع) پرسید : اگر من آب بنوشم حرام است؟ فرمودند : نه گفت: اگر خرما بخورم حرام است؟ فرمودند: نه ان مرد گفت: پس چطور اگه این دو را با هم مخلوط کنم و مدتی در آفتاب بگذارم تا شراب شود خوردنش حرام میشود ! امیرالمومنین (ع) فرمودند : اگر آب به روی سرت بپاشم دردی احساس میکنی؟ با تعجب گفت : نه...