تکلّف گر نباشد، خوش توان زیست

شعری بسیار زیبا که اگر تنها همین یک بیت را انسان ها در زندگی چراغ راه خود قرار دهند ، بسیاری از مشکلاتشان حل خواهد شد 

#تکلّف گر نباشد، خوش توان زیست 

#تعلق گر نباشد ، خوش توان مُرد


ما از متکلّفین نیستیم !


قرآن می فرماید : « وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفینَ ؛ من اهل تکلف نیستم . » (ص/86)


بعضی مواقع ، در زندگی به خودمان خیلی سخت می گیریم و همه چیز را برای خود دشوار می کنیم ؛


" حتماً باید پیراهن من مثل فلانی باشد ، ظرف های سر سفره باید گل هایش همه یک شکل باشد ، حالا که یکی از لیوان های سرویس چینی ام شکست ، دیگه به درد نمی خورد و ....."

روی زمین سفره پهن می کنم چون هنوز پولم نرسیده میز غذا خوری بخرم ولی در عوض سقف بالای خانه مال خودمان است و بغل بغل ارامش از سقفش اویزان است . شاید هرروز برنج اعلا دم نمی کنم ولی رنگ وبوی زندگی ام خوشبو وزیباست زیباتر از رنگ برنج زعفرانی قد کشیده 


لپ تاپم  را هرروز می گذارم روی پاهایم وتکیه میدهم به بالشت وگرمای بخاری را احساس می کنم ومی نویسم برگهای زندگی ام . بعضی وقتها با اقای شوهر سر بعضی مسایل اختلاف سلیقه دارم ولی به عنوان یک تفکر جدا قبولش دارم . شبها که هوا سرد میشود ودلم میخواهد کاش ماشین داشتم تا میتوانستم بی درد سر تر خرید کنم  . خنده ی کودکم در اغوش بابایش مرا حسرت به دل نمی گذارد وبلند می گویم توی دلم خدا کریم است 


باور کنید شایدنداشته هایم را ردیف کنم کسی رد شود وخنده اش بگیرد ولی من ترجیح میدهم اگر مبلی نیست که بر روی ان لم دهیم ولی اغوش گرمی هست که در ان احساس امنیت کنیم اگر  خیلی چیزهای دیگری نیست تن سالم اقای شوهر هست مهربانی اش که هست تا پولی اضافه به حسابش میریزند فورا در اختیارم می گذارد تا برای خودم چیزی بخرم  این مهربانی های کوچک روحم را بلند می کند وطعم واقعی آرامش را به من می چشاند 


وقتی می نشیند ومی گوید این حقوق را برای پسرمان دوچرخه بخریم  وبا جواب منفی من مواجه میشود وسرش را زیر می اندازد و هیچ نمی گوید ومی داند که چه می گویم . می دانم که دلش می خواهد برای فرزندش سنگ تمام بگذارد واین حس مسولیتش مرا امیدوار می کند وراحتم می کند 


زندگی را سخت نگیریم تا برما سخت نگذرد 


تو اول بگو با کیان زیستی؟

تو اول بگو با کیان زیستی؟

«إذا أردتَ أن تَعرفَ قدرَ العَملِ الذی أنتَ فیه، فانظُر مَن یشارکُکَ فیه»

ترجمه: اگر می‌خواهی ارزش عملی را که بدان می‌پردازی بدانی، بنگر چه کس یا کسانی در آن عمل با تو همراهی و مشارکت می‌کنند.

شرح: در این حکمت نغز، ابن عطاء سکندری قاعده‌ی کاربردی و ره‌گشایی به دست‌مان می‌دهد. برای پی‌بُردن به میزان اعتبار یک عمل، توجه به کسانی که در آن عمل با آدمی همراه هستند می‌تواند ملاک خوبی باشد. هر وقت دست به اقدامی می‌زنیم خوب است با دقت وارسی کنیم چه کس یا کسانی در این اقدام ما را همراهی می‌کنند و پشتیبان و مؤید ما هستند.

نه تنها دوستان یک فرد، معرِّف شخصیت وی‌اند، که دوستان و همراهان ما در انجام یک کار، بیانگر قدر و شأن آن کار هستند.

شاعر گفته است:

تو اول بگو با کیان زیستی +‌ پس آن‌گه بگویم که تو کیستی

در این زمینه می‌توان شعر را این‌گونه ترجمه کرد: تو اول بگو چه کسانی با تو در این عمل همکاری می‌کنند تا بگویم عملت چه شأن و وزنی دارد.

در شعری منسوب به عدی بن زید آمده است:

عَنِ المَرءِ لا تَسأَل وَسَل عَن قَرینه + فَکلُّ قَرینٍ بِالمُقارِنِ یَقتَدی

«درباره خود فرد سوال نکن و از هم نشین او بپرس، چرا که هرکس در خـلـق و خـوی خـود از هـم‌نـشین پیروی می‌کند.»

پیامبر خدا-صلی الله علیه وآله و سلم- فرموده‌اند:

(المرءُ عَلَى دِینِ خَلیلِه، فَلینَظُر أحدُکُم مَن یُخالِل؛ هرکس به طریق و روش دوست خود است، پس هریک از شما باید ببیند با چه کسی دوست می شود.»

قوله علیه الصلاة والسلام على دین خلیله أی على سیرة صاحبه، فإن مخالطة أهل الخیر ومجالستهم تزرع فی القلب محبة الخیر والعمل به ومخالطة أهل الشر ومجالستهم تغرس فی القلب حب الشر والعمل به

(علی دین خلیله) بر روش زندگی دوستشبه این معناست که :

همراهی و همنشینی با اهل خیر و خوبی بذر خوبی کردن را در قلب می کارد و او را به خوبی وا می دارد و همراهی و همنشینی با اهل شر و بدی علاقه به بدی و شرارت را در دل رویانده و به بدی وا می دارد.

داستان_واقعی_توطئه_مادر_برای_عروس

#داستان_واقعی_توطئه_مادر_برای_عروس

#عاقبت_این_مادر_و_عروس_جالبه


بسیار عجیب و آموزنده ، حتما بخوانید .


سلیم تنها پسرم بود ، دوست داشتم با دخترخواهرم ازدواج کنه اما عاشق دختر فقیر همکاسیش شد و ازدواج کرد ، من اصلا نمیتونستم با عروسم ، سکینه ارتباط بگیرم ، این بود که با کمک پسرخواهرم نقشه شومی کشیدیم و قرار شد فردی اجیر شه و بگه من با سکینه قبلا رابطه داشتم . با این تهمت ها سلیم رو به زنش بدبین کردیم و طلاق گرفت و بلافاصله دخترخواهرم رو به عقد پسرم دراوردیم ، اما حاصل ازدواجشون دوتا بچه معلول شد و عروسم که حوصله این وضعو نداشت بعد ۱۵ سال به پسرم خیانت کرد و ما رو با دو تا بچه معلول رها کرد . خیلی عذاب وجدان داشتم و دائم زندگیمو مرور میکردم و دنبال نشونه ای از عروس قبلیم بودم که حلالیت بطلبم و تنها راه این بود که برم مشهد از امام رضا(ع) کمک بگیرم ، همه ماجرا از آنجا شروع شد که یه روز بعد از زیارت از حرم برمیگشتم که  هنگام عبور از خیابان با یک موتورسیکلت تصادف کردم و وقتی که برای مداوا به بیمارستان انتقال یافتم باورم نمی شد پرستار مرکز درمانی همان کسی باشد که سال ها دنبالش می گشتم. سکینه با مهربانی از من پرستاری و مراقبت کرد و زمانی که دست هایش را محکم گرفتم و با شرمندگی برایش تعریف کردم مرتکب چه گناه بزرگی شده ام ، او با لبخندی معصومانه دستم را بوسید و گفت: مادرجان حتما قسمت این طوری بوده است و من از شما هیچ دلخوری و ناراحتی به دل ندارم و همین جا شما را بخشیدم. درد اورترین لحظه داستان ما این جا بود که میدیدم دو تا دختربچه زیبا تو بیمارستان مشغول بازی بودند و یدفه اومدن سمت سکینه و با گفتن کلمه مامان به سکینه فهمیدم که خدا جای حق نشسته ، حالا من بودم و دو تا بچه معلول و سکینه و دو دختر زیبا و یه عمر پشیمونیم..

#عمل_و_عکس_العمل


چرخاندن انگشتر

چرخاندن انگشتر


برخی از مردم هنگام قنوت، انگشترشان را به طرف خود می چرخانند، از خودشان هم که علت را می پرسی دقیقاً نمی‌دانند و می‌گویند: لابد مستحب است. 

در حالی که این کار «نه مستحب است و نه واجب؛ بلکه وجاهت چنین عملى شرعاً ثابت نیست.


اجوبة الاستفتائات خامنه ای، استفتائات جدید مسائل متفرقه نماز



نماز_اول_وقت

#نماز_اول_وقت

#شهید_احمد_علی_نیری(۳)


گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای #اذان اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمیگیره اما گوش نداد و رفت ...


مرتب از داخل کلاس سرک میکشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه میکردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه.


همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همینطور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ میکردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد.


همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ...


کتاب «عارفانه» ص ۲۶ و۲۷