سخن سنجیده


روزی لقمان در کنار چشمه ای نشسته بود، مردی از آنجا می گذشت، از لقمان پرسید: " چند ساعت دیگر به آبادی بعدی خواهم رسید؟ "
لقمان گفت:"راه برو!"
آن مرد پنداشت لقمان نشنیده است و دو مرتبه و با صدای بلندتری پرسش خود را مطرح کرد...
لقمان باز هم گفت:"راه برو!!!"
آن مرد پنداشت لقمان دیوانه است! بار خود بر دوش گرفت و راه رفتن پیشه کرد...
زمانیکه چند قدمی راه رفته بود، لقمان به بانگ بلند گفت:"یک ساعت دیگر به آبادی بعدی خواهی رسید!!!"
مرد با تعجب پرسید:" تو که این را می دانستی چرا از اول نگفتی؟!"
لقمان گفت:" چون راه رفتن تو را ندیده بودم.نمی دانستم تند راه می روی یا کند!حال که دیدم دانستم که "تــو" تا یک ساعت دیگر به آبادی بعدی خواهی رسید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد