خاطره
" یکی از بچه های مجاهدمون یک دونه پرتقالو تو کاغذی سفید گذاشت و به محض اینکه ماشین لشکر اسرائیلی نزدیکشون شد پرتقال رو به سمت اونا پرت کرد ...
همه روی زمین افتادن و جرأت نداشتن سرشون رو بالا بیارن تا کارشناس خنثی سازی بیاد...
بعد از اینکه مطمئن شدن هیچ خطری نیست بلند شدن و رفتن سراغ اون پرتقال و جمله ای که سید عباس رو کاغذ پیچیده به پرتقال نوشته بود رو خوندن که نوشته بود :
" ما از بمباتون نمی ترسیم ولی شما را از پرتقال ما می ترسید "
خاطره ی همرزمان شهید سید عباس الموسوی از وی
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
یکی ازمداحان اهل بیت ( آقای سازگار) برای شب شعر ، دعوت شده بودند بیت رهبری! این خاطره رو تعریف می کردند:
همه ی شاعران ، شعرهای عریض وطویلشون رو خوندند ومورد تشویق جمع قرار گرفتند
و هر کی بهتر بود به به و چه چه بیشتری می کردند!
تا نوبت به یکی ازشعرا رسید ایشون رو کرد به حضار و گفت من برای امشب ، یک بیت آوردم.حضار زدند زیر خنده ...
جمعیت که ساکت شد ، گفت:
تازه یک مصرعش هم از حافظ عاریه گرفتم ...
این بار علاوه بر مردم ، خود رهبری هم زد زیر خنده ... اما وقتی آروم شدند خواند:
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد»
همه منتظر مصرع بعدی بودند که خواند:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
تمام هستی زهرا ( س)نصیب نرجس شد!
تا چندین دقیقه صدای تکبیر و صلوات از همه جا به گوش می رسید ...
اللهم عجل لولیک الفرج ...
بواسطه روشن کردن یک کبریت او را از آتش دوزخ نجات داده اند
یک شب در ایام محرم، آیت الله حق شناس که در جهرم به سر میبردند،سراسیمه از خواب بیدار شدند و اطرافیان را بیدار کردند و سراغ شخصی به نام داش منصور را می گیرند!
اطرافیان میگویند:آقا این شخصی که شما سراغ او را میگیرید وجهۀ خوبی ندارد و به فسق و فجور معروف است.
آیت الله حق شناس میفرمایند هرکه هست و هر چه هست او رابیاورید.
صبح روز بعد اطرافیان درب خانه داش منصور میروند و خانواده اش میگویند که به لار رفته و به این زودی ها برنمیگردد،به لار میروند و بعد از مدتی او را پیدا میکنند و به محضر آقای حق شناس میاورند.
داش منصور تا آقا را می بیند عرضه میکند:بخدا من خلافی نکرده ام چون در اینجا آبرو نداشتم تصمیم گرفتم ایام محرم به لار بروم و آنجا عزاداری کنم.
آیت الله حق شناس او را در بغل میگیرد و ابراز محبت میکند و میفرماید:چه کرده ای که آزاد شدۀ امام حسین علیه السلام شده ای؟
متوجه منظور آقا نمیشود تا ایشان خوابی را تعریف میکنند و منصور میگوید قبل از رفتن به لار به سراغ برادر همسرم رفتم که خانواده ام را به او بسپارم که گفتند به منزل حاج بُنکدار رفته،رفتم و دیدم عده ای جمع شده اند تا آتش زیر دیگ(نذری) را که خاموش شده بود روشن کنند که من رسیدم از من کبریت خواستند و من آتش زیر دیگ را روشن کردم!
آیت الله حق شناس او را از قبل نمی شناخت اما در عالم رویا دیده بود و بعدها داش منصور عبدی مطیع در برابر مولای خود میشود...
فیل سفید
در حکایتی از گذشته معروف است که پادشاه یک کشور به پادشاه یک کشور دیگر یک فیل سفید هدیه می دهد، کسی که هدیه را پذیرفته، هزینه های زیادی را صرف نگهداری و خوراک این فیل سفید می کرد، نسل های مختلف بدون آن که بدانند این فیل سفید به چه درد می خورد هزینه های زیادی را برای آن متحمل میشدند و دلشان هم نمی آمد که آن را کنار بگذارند یا رها کنند زیرا می گفتند: "حیف است تا کنون هزینه زیادی برای آن شده است و نمیتوان آن را رها کرد!". فیل سفید در مدیریت استعاره از موضوعیست که هزینه زیادی برای آن شده است و هیچ خاصیت مفیدی ندارد! و از آن جهت کنار گذاشته نمیشود که صرفاً برای آن هزینه شده است.
در نظر بگیرید کسی وارد دانشگاه میشود و متوجه میشود استعدادی در آن رشته ندارد اما آن را رها نمیکند به خاطر هزینه هایی که برای قبولی آن داده است و زمانی که صرف کرده است و میداند در آینده نیز آن رشته منبع درآمد او نخواهد شد، به آن رشته دانشگاهی و آن مدرک میتوان فیل سفیدآن فرد گفت.
در زندگی فیلهای سفید زیادی داریم که بدون آن که خاصیتی داشته باشند برای آنها هزینه میکنیم!
فیلهای سفید زندگیتان را رها کنید...