زندگی پیامبر(ص) سرشار از معجزات و رخدادهای اعجابآور بود و به جرات میتوان گفت مسأله معراج از معجزات بزرگ پیامبر اسلام است.
معراج یعنی سیر در کلیه عوالم هستی در برخورد با اسرار و اطلاع و احاطه کامل بر حقایق عوالم امکانیه میباشد.[1]
*نخستین معراج پیامبر(ص)
به دلالت سوره «اسراء» و «نجم» معراج پیامبر اکرم یکی از معجزات نبوت آن حضرت میباشد که مکرر برای آن حضرت واقع شد، اولین معراج آن حضرت چند سال پس از بعثت و نبوت آن حضرت واقع شده که قبل از هجرت در شهر مکه و از مسجد الحرام بوده است.
خداوند در سورة اسراء دربارة معراج پیامبر _ صلّی الله علیه و آله _ فرمود: «سبحان الذی اسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الّذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا انه هو السمیع البصیر»[2] یعنی منزه است خدایی که شبانگاه بنده خویش را از مسجدالحرام تا مسجد الاقصی که اطراف آن را برکت داده است، سیر داد تا آیتهای خویش را به او نشان دهد و خدا شنوا و بینا است. از این آیه به خوبی معلوم میشود که؛
اولاً: پیامبر گرامی با بدن و روح با هم سیر نموده و معراج «جسمانی- روحانی» بود نه روحانی تنها، و گواه آن لفظ «بعبده» است که در «بدن با روح»به کار میرود و هر گاه معراج وی تنها به صورت روحانی بود لازم بود بفرماید «بروحه».
ثانیاً: دانشمند بزرگ مرحوم طبرسی با استناد به روایات، مسئله قطعی بودن معراج جسمانی، عنوان کرده و گفته است بر اساس منابع متعدد روایی پیامبر اکرم _ صلّی الله علیه و آله _ در شب معراج به آسمانها عروج نمود.
ثالثاً: از دقت در معنای معراج روحانی به آسانی معلوم میشود که معراج، جسمانی بوده و نه روحانی، زیرا مقصود از معراج روحانی، همان تدبر در مصنوعات الهی و مشاهده جلال و جمال وی و استغراق در فکر و ذکر حق و سرانجام رهایی از قیود مادی و علایق دنیوی و عبور از مراتب امکانی در مراحل باطنی و قلبی است که پس از طی این مراحل، یک قرب مخصوص دست میدهد که قابل توصیف نیست.
هرگاه مراد از معراج روحانی، همان تفکر در عظمت حق و وسعت جهان آفرینش و امثال آن است، بیتردید این گونه معراج از خصایص پیامبر اسلام نیست و اکثر پیامبران و بسیاری از مردان روشن قلب و پاک دل این مرتبه را دارا بودهاند، در صورتی که قرآن این معراج را از خصایص پیامبر(ص) و به عنوان یک امتیاز فوقالعاده یاد مینماید. گذشته از این پیامبر اکرم(ص) معراج روحانی به مفهوم یاد شده را همواره داشته است. در حالی که معراج معروف یک بار صورت گرفته است.[3]
*چگونگی معراج جسمانی
اما این که این بدن دنیوی چگونه به معراج رفته با این که از جنس ماده است و ماده را طاقت این نیست که در عالم مجردات داخل شود باید بگوییم: اولاً: چون معراج پیامبر(ص) یک سفر اعجاز و خارق عادت بوده است و عقل، امور خارق عادت را نه تنها انکار نمیکند بلکه از نظر عقلی هیچ دلیلی بر امتناع معجزه و خارق عادت وجود ندارد، گذشته از این هرگاه برنامه سیر پیامبر اکرم(ص) در پرتو عنایت الهی انجام گرفته باشد به طور مسلم تمام این امور در برابر اراده قاهره حق تسلیماند بنابراین از نظر عقل هیچ اشکال ندارد که خدایی که به زمین جاذبه داده و به اجرام آسمانی اشعه کیهانی بخشیده، بنده برگزیده خود را به وسیلة قدرت نامتناهی خود بدون اسباب ظاهری بر اساس اعجاز به انجام آن سفر موفق کرده باشد، و اساساً حساب معجزه از حساب علل طبیعی و توانایی بشر جداست مثلاً زنده کردن مردگان، اژدها شدن عصا، زنده نگاهداری یونس در شکم ماهی در قعر دریا که تمام آنها را کتابهای آسمانی تصدیق کرده و معراج پیامبر اسلام(ص) را نیز قرآن طرح و تأیید کرده است، دلیل عقلی بر عدم صحت آنها وجود ندارد.[4]
ثانیاً: مهمترین عواملی که پذیرش معراج جسمانی ممکن است از عقل افراد عادی مقداری دور کند، اندیشه افلاک نهگانه بر اساس هیئت بطلیموسی است که گمان میکردند، آسمانها همانند پوست پیاز روی هم قرار دارند و قابل شکافتن و عبور از آنها نیست. اما امروز که بر اثر پیشرفت علوم و کشف این مطلب که افلاک نه گانه هیئت قدیم باطل است و میتوان به آسمانها پرواز نمود، هیچ بهانه عقلی برای پذیرش معراج جسمانی وجود ندارد. گذشته از این همان طور که با وسایل پیش رفته امروزی بسیاری از کارهایی که یک وقتی از نظر بیشتر ناممکن و نامعقول تلقی میشد به آسانی ممکن و معقول و انجام شدنی گردیده است و انسانها میتوانند به کرات آسمانی بروند، جریان معراج جسمانی پیامبر(ص) که به نیروی قدرت مندی الهی ارتباط داشته، چرا مورد پذیرش عقل نباشد. مثلاً در روایات اسلامی آمده که سفر معراج به وسیله مرکب فضاپیمایی به نام براق و رفرف که موجود ناشناختهای از نظر بشر، انجام گرفته است، عقل هرگز نمیتواند امکان این مطلب را که آن مرکب تمام شرایط لازم برای سفر آسمانی پیامبر(ص) را مساعد کرده و بگونهای حضرت را برده است که هیچ یکی از موانع نتوانستهاند سبب جلوگیری از سفر آن مسافر الهی بشود. بنابراین هیچ کدام از مشکلات که احیاناً به ذهن بشر ممکن است، بیاید به صورت یک مانع عقلی در این راه نیست و سبب نمیشود که عقل را از پذیرش معراج باز دارد، پس از نظر عقلی هیچ منعی برای قبول کردن معراج وجود ندارد. (برای مطالعة بیشتر به منبع ذیل مراجعه شود.»[5]
*فلسفه معراج
و اما در مورد فلسفه معراج: فلسفه احکام و بسیاری از موضوعات دینی بر ما خیلی واضح و روشن نیست و جز خدای تعالی و رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ و اهل بیت معصومین ـ علیهم السّلام ـ برای کسی دست یافتن به همه جوانب آنها ممکن نیست؛ منتهی از طریق کتاب و سنت به گوشههایی از حکمتهای این موضوعات اشاره شده است. در مورد معراج نیز حکمتهایی بیان گردیده است که عبارتند از:
1. دیدن عظمت خداوند در پهنه آسمانها با همین چشم ظاهری، که قرآن میفرماید: لنریه من آیاتنا (تا برخی از آیات خود را به او نشان دهیم)؛
2. رسیدن پیامبر به شهود باطنی؛
3. تحصیل درک بالا و دید تازه ای برای هدایت و رهبری انسانها توسط پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ؛ حضرت به مسائل زیاد و مهمی از فرشتگان و بهشتیان و دوزخیان و ارواح انبیاء آگاهی یافت که در طول عمر مبارک خود الهامبخش او در تعلیم و تربیت خلق خدا بود؛
4. احترام به فرشتگان و ساکنان آسمانها به واسطه قدوم مبارک حضرت. در این زمینه از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نقل شده است که فرمودند: خداوند هرگز مکانی ندارد و زمان بر او جریان نمیگیرد؛ لکن او میخواست فرشتگان و ساکنان آسمانش را با قدم گذاشتن پیامبر در میان آنها احترام کند و نیز از شگفتیهای عظمتش به پیامبرش نشان دهد تا پس از بازگشت برای مردم بازگو کند.[6]
5. جواب به تقاضای حال حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ ؛ مرحوم علامه طباطبایی در این باره میفرماید: این که فرمود: «انّه هو السمیع العلیم» بیان علت سیر دادن او به منظور نشان دادن آیات است؛ یعنی خدا چون شنوا به گفتههای بندگان و بینای به افعال ایشان است و تقاضای حال رسول خود را دید که چنین اکرامی را اقتضاء میکند او را برای نشان دادن پارهای از آیات و نشانههایش شبانه سیر داد.[7]
منابع برای مطالعه:
1. علامه طباطبایی، المیزان، ج 13، ص 8، نشر مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت 1405 ق.
2. المیزان، ج 19، ص 28، 29، 32، نشر پیشین.
3. بحارالانوار، ج 18، ص 283، باب 3، نشر دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق.
4. بوعلی سینا، معراج نامه، نشر پژوهشهای اسلامی، مشهد سال 1366 ش.
رسول اعظم صلوات الله علیه و آله می فرمایند:
أما ترضى إحداکنّ أنّها إذا کانت حاملا من زوجها و هو عنها راض أنّ لها مثل أجر الصّائم القائم فی سبیل اللَّه فإذا وضعت لم یخرج من لبنها جرعة و لم یمصّ من ثدیها مصّة إلّا کان لها بکلّ جرعة و بکلّ مصّة حسنة، فإن أسهرها لیلة کان لها مثل أجر سبعین رقبة تعتقهم فی سبیل اللَّه؛
آیا خشنود نیستید که وقتى یکى از شما از شوهر خود آبستن است و شوهرش از او خشنود است ثواب کسى دارد که روز روزه گیرد و شب براى عبادت خداى بپا خیزد و هنگامى که بار گذارد هر جرعه اى که از شیر او درآید و هر دفعه که پستان او مکیده شود براى هر جرعه شیر و هر مکیده شدن پستان ثوابى دارد، و اگر براى مراقبت طفل خود شبى بیدار ماند پاداش او چنانست که هفتاد بنده در راه خدا آزاد کرده باشد.
پی نوشت:نهج الفصاحه
۱ - قالَ الاْمامُ الباقر - علیه السلام - :
«لا یَکُونُ الْعَبْدُ عابِداً لِلّهِ حَقَّ عِبادَتِهِ حَتّی یَنْقَطِعَ عَنِالْخَلْقِ کُلِّهِمْ، فَحینَئِذ یَقُولُ: هذا خالِصٌ لی، فَیَقْبَلُهُ بِکَرَمِهِ»1
امام محمد باقر - علیه السلام - فرمود:
بنده ای به حقیقت عبادت در برابر خداوند آنگونه که حق عبادت اوست، نمی رسد مگر آن که از تمام افراد قطع امید کند - و تنها امیدش خدای یکتا باشد- در یک چنین حالتی خداوند گوید: این عمل خالصانه برای من است و آن را مورد قبول و عنایت خود قرار می دهد.
۲ - قالَ الاْمامُ الباقر - علیه السلام - :
« إنَّ أعْمالَ الْعِبادِ تُعْرَضُ عَلی نَبیِّکُمْ کُلَّ عَشیَّهِ خَمیس،فَلْیَسْتَحِ أحَدُکُمْ أنْ یُعْرِضَ عَلی نَبیِّهِ الْعَمَلَ الْقَبیح.»2
امام محمد باقر - علیه السلام - فرمود:
همانا تمام کارها و حرکات بندگان در هر شب جمعه بر پیغمبر اسلام عرضه می گردد، پس حیاء کنید از این که عمل زشت شما را نزد پیغمبرتان ارائه دهند.
۳ - قالَ الاْمامُ الباقر - علیه السلام - :
«اَلْکَمالُ کُلُّ الْکَمالِ، التَّفَقُّهُ فِی الدّینِ،وَ الصَّبْرُ عَلَی النائِبَهِ، وَ تَقْدیرُ الْمَعیشَهِ»3
امام محمد باقر - علیه السلام - فرمود:
تمام کمالات - معنوی و مادّی انسان - در فقاهت و شناخت دقیق و صحیح مسائل دین و معارف الهی است; و صبر و شکیبائی در مقابل ناملایمات، و نیز زندگی را با تدبّر و مدیریّت برنامه ریزی کردن.
پی نوشت:
1-بحارالأنوار، ج ۷۰، ص ۱۱۱، ح ۱۴.
2-وسائل الشّیعه، ج ۱۱، ص ۳۹۱.
3-تحف العقول، ص ۲۱۳.
دوستى خود را در قلب برادرت به آن اندازه بدان که تو او را دوست می دارى
سلمى کنیز حضرت باقر علیه السلام می گوید: هر یک از برادرانش که به خانه آن جناب مى آمدند، آنها را با غذاى خوب پذیرایى می کرد و لباسهاى عالى به ایشان می داد و پول نیز می بخشید. من عرض می کردم، خوب است کمتر مصرف کنید! می فرمود: سلمى، نیکى و ارزش دنیا، کمک به برادران و دوستان است. سلمی می افزاید: جایزههایى که امام می داد از پانصد درهم تا ششصد درهم و هزار درهم بود. از نشستن با برادران دلتنگ نمی شد. می فرمود: دوستى خود را در قلب برادرت به آن اندازه بدان که تو او را دوست می دارى. هیچ وقت از خانهاش شنیده نمی شد که به گدا بگویند: خیر باد تو را. یا بگویند، گدا این را بگیر. می فرمود آنها را با بهترین اسمهایشان بخوانید. (کشف الغمه 2 : 320)
گریه با صدای بلند در مسجد الحرام
افلح غلام حضرت باقر علیه السلام می گوید: در خدمت آن جناب به مکه رفتم. همین که وارد مسجد الحرام شد نگاهى به خانه خدا کرده، با صداى بلند شروع به گریه کرد. عرض کردم: پدر و مادرم فدایت، مردم متوجه شمایند آرامتر گریه کنید. فرمود: وای بر تو ای افلح! چرا گریه نکنم؟ شاید خداوند تعالی با لطف و مرحمت به من نگاه کند و این توجه او سبب رستگارى فردایم نزد او شود. گفت، آنگاه به گرد خانه خدا طواف کرد و بعد در مقام ابراهیم به نماز ایستاد. وقتى سر از سجده برداشت، محل سجده اش از اشک چشمش تر شده بود. و هر وقت خنده می کرد می گفت: خدایا بر من خشم مگیر. (کشف الغمة 2 : 319)
زینت و خود آرایی برای همسر
حسن زیّات بصرى می گوید: من و دوستم خدمت حضرت باقر علیه السلام رسیدیم، دیدیم در خانه ای آراسته، یک جامه گلى رنگ بر تن نموده و سر و ریش خود را روغن زده و سرمه کشیده است. پس چند مسأله پرسیدیم، همین که خواستم حرکت کنم، فرمود: حسن! فردا با رفیقت پیش من بیا! من عرض کردم: بسیار خوب فدایت شوم. فردا خدمتش رسیدم، دیدم در خانه ای است که جز حصیر چیزى ندارد و یک جامه خشن پوشیده. رو کرد به دوست من و فرمود: برادر بصرى! تو دیروز آمدى و من در خانه یکی از همسرانم بودم و آن روز نوبت او بود و خانه متعلق به خودش بود. تمام وسائل نیز به او تعلق داشت. او خود را براى من زینت کرده بود من نیز لازم بود خود را برایش بیارایم، مبادا خیالى بکنى. رفیقم گفت: به خدا از خاطرم چیزى گذشت ولى اکنون دیگر هر چه خیال کرده بودم از بین رفت و فهمیدم حق با شما است. (کافی 6 : 448)
ما با اجازه او نیامده بودیم که با اجازه او برگردیم!
زراره می گوید: امام باقر علیه السلام براى تشییع جنازه مردى از قریش رفت. من هم در خدمت ایشان بودم. عطا نیز بود؛ زنى با صدای بلند شروع به گریه کرد. عطا گفت: ساکت باش و گر نه بر می گردیم. آن زن ساکت نشد. عطا برگشت. به حضرت باقر علیه السلام عرض کردم: عطاء برگشت! فرمود: چرا؟ گفتم: زنى صدا به ناله بلند کرد، به او گفت ساکت باش و گر نه بر می گردیم. زن ساکت نشد، او برگشت فرمود: ما به تشییع جنازه ادامه می دهیم. اگر بنا شود کار باطلى ببینیم که با حق آمیخته شد و به واسطه آن باطل، ترک حق کنیم، در این صورت حق مسلمان را ادا نکرده ایم. بعد از اینکه امام بر جنازه نماز خواند، صاحب عزا پیش آمده گفت: مأجور باشید! خدا شما را رحمت کند، نمی توانید پیاده راه بروید! برگردید. حضرت باقر علیه السلام از برگشتن خوددارى کرد. عرض کردم: آقا، به شما اجازه برگشتن داد ضمنا من هم کارى دارم می خواهم در مورد آن از شما سؤال کنم. فرمود: ما با اجازه او نیامده بودیم که با اجازه او برگردیم، این ثواب و پاداشى است که در جستجوى آن هستیم؛ شخص هر اندازه از پى جنازه برود پاداش می گیرد. (کافی 3 : 171)
واکنش امام در برابر بیماری و مرگ فرزند
یونس بن یعقوب نقل می کند که چند نفر خدمت امام باقر علیه السلام رسیدند، دیدند یکى از فرزندانش مریض است و امام خیلى ناراحت و افسرده است و قرار ندارد. با خود گفتند: به خدا قسم اگر پیش آمدى بکند، می ترسیم از امام وضعیتی را که دوست نداریم، ببینیم! اتفاقا چیزى نگذشت که صداى ناله و فریاد از میان خانه بلند شد. دیدند امام علیه السلام آمد ولى گشاده رو بود، بر خلاف وضعى که قبلا داشت. عرض کردند: فدایت شویم! ما می ترسیدیم که اگر چنین اتفاقى بیفتد، شما را آن قدر افسرده ببینیم که ما را هم افسرده کند! فرمود: ما عافیت و سلامتى را براى کسى که او را دوست داریم، دوست می داریم، ولى وقتى امر خدا آمد، در مقابل آنچه خدا دوست دارد تسلیم هستیم. (کافی 3 : 226)
عبادت امام
امام صادق علیه السلام فرمود: من هر شب رخت خواب پدرم را می انداختم و منتظر می شدم تا بیاید؛ وقتى به رختخواب می رفت من به طرف خواب گاه خود می رفتم. یک شب پدرم دیر آمد! بعد از خوابیدن مردم در جستجوى او به مسجد رفتم! دیدم پدرم در مسجد به سجده رفته است و در آنجا کسی جز او نیست؛ صداى نالهاش را شنیدم که می گفت: خدایا پاک و منزهی تو! تو به حقیقت کلمه پروردگار منی. من از روی بندگی و رقّیت برای تو به خاک افتادم. خدایا عمل من ضعیف است. پس تو آن را برای من مضاعف فرما. خدایا، روزی که بندگانت را بر می انگیزی، مرا از عذابت حفظ فرما و بر من بازگرد که تو توبه پذیر و مهربانی. (کافی 3 : 323)
ثواب مصافحه مؤمنین با یکدیگر
ابى عبیده می گوید: من با امام باقر علیه السلام سوار یک مرکب می شدیم و همراه هم بودیم؛ من اول سوار می شدم، بعد ایشان سوار می شدند، همین که سوار می شد و قرار می گرفتیم، سلام می کرد و شروع به احوال پرسی و مصافحه می کرد، مثل دو نفر که مدتى یکدیگر را ندیدهاند. موقع پائین آمدن، اول ایشان پائین مى آمد، وقتى من هم پائین می آمدم، باز سلام می کرد و احوال می پرسید، مثل کسى که مدتى است دوستش را ندیده! عرض کردم: یا ابن رسول الله! شما کارى می کنید که کسى قبلا نکرده، یک بار هم زیاد است. فرمود: نمی دانى چقدر مصافحه (دست دادن) ثواب دارد! مؤمنین وقتى یکدیگر را مى بینند و دست در دست یکدیگر می گذارند، گناهان آنها چون برگ درخت می ریزد و خداوند آنها را مورد توجه خویش قرار می دهد تا از یکدیگر جدا شوند. (کافی 2 : 179)
کمک به غلامان و خدمتکاران در منزل
حضرت صادق علیه السلام فرمود: در کتاب رسول خدا است که هر گاه غلامان و خدمتکاران را به کار وا می دارید، اگر برایشان دشوار بود، با آنها در آن کار مشغول شوید. وقتى پدرم آنها را به کارى وا می داشت، می فرمود: صبر کنید و مى آمد نگاه می کرد، اگر کار سنگین بود می گفت: بسم الله و با آنها مشغول کار می شد و اگر سبک بود از آنها جدا می شد. (کتاب زهد حسین بن سعید اهوازی)
مردی که خواست امام باقر را نصیحت کند
عبد الرحمن بن حجاج از حضرت صادق علیه السلام نقل کرد که فرمود: محمد بن منکدر می گفت: خیال نمی کردم على بن الحسین علیهما السلام بتواند جانشینى مانند خود در علم باقی بگذارد تا این که خدمت فرزندش محمد بن على (امام باقر علیه السلام) رسیدم. خواستم او را پند دهم، او مرا پند داد. دوستانش گفتند: چگونه تو را موعظه کرد؟ گفت: در شدت گرما به خارج مدینه رفتم. محمد بن على را که مردى فربه بود و تکیه به دو غلام سیاه خود داشت و در زمین خود کار می کرد، دیدم. با خود گفتم، شخصى از بزرگان قریش در چنین ساعتى با این حال در جستجوى دنیا است؛ به خدا قسم او را موعظه خواهم نمود. پیش رفته سلام کردم. جواب مرا با نفسی که از شدت خستگى بریده بود و عرق می ریخت داد. عرض کردم: خدا خیرت بدهد! شخصیتى بزرگ از خاندان قریش در چنین ساعتى با این حال باید در طلب دنیا باشد! اگر در این حال مرگ تو را فرا گیرد چه می کنى؟ خود را از دو غلام جدا نمود و تکیه کرده و گفت: به خدا سوگند اگر مرگ مرا در این حال فرا گیرد، من در حال انجام یک وظیفه دینى هستم که خود و خانواده ام را از نیاز پیدا کردن به تو و مردم نگه داشته ام! ترس موقعى است که مرگ فرا رسد و مشغول معصیت خدا باشى. عرض کردم: خدا رحمتت کند! من می خواستم شما را نصیحت کنم، شما مرا پند دادى. (ارشاد شیخ مفید: 284)
آیت الله جوادی آملی می نویسد:
فلسفه زیارت و عزاداری [۱]
سرّ این که سفارش کرده اند هر روز زیارت عاشورا بخوانید و نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) تولّی داشته و بر آنان صلوات و درود بفرستید و از دشمنانشان تبرّی بجویید، برای آن است که طرز فکر معاندان ایشان منفور شود وگرنه هم اکنون سخن از معاویه و یزید نیست تا آنها را لعنت کنیم. نام و یاد آنها رخت بربسته و قبرشان نیز زباله دانی بیش نیست، الآن سخن از فکر و راه یزید و یزیدیان عصر است [۲]. زن فرعون وقتی که به درگاه الهی دعا کرد، نگفت خدایا مرا فقط از فرعون نجات بده بلکه گفت: (ربّ ابْنِ لی عنْدک بیتاً فی الجَنّه ونجّنی من فرْعوْن وعمله ونجّنی من القوْم الظالمین) [۳] یعنی مرا از فرعون و فرعونیان، که طرفداران سنّت سیئه و رفتار ناپسند او هستند، نجات بده. تفکرّ برای همیشه باقی می ماند هر چند که اسم و عنوانش تغییر پیدا کند.
بعد از تار و مار شدن خوارج در نهروان و خارج شدنشان از صحنه حیات و زندگی، به علی بن ابیطالب(ع) عرض شد: این مقدس های خشک از بین رفتند. فرمود: «کلاّ والله إنّهم نُطَف فى أصْلاب الرجال وقرارات النساء کلّما نَجَم منْهم قرنٌ قُطِع، حتّی یکون آخرهم لُصوصاً سَلاّبین» [۴]؛ اینها نطفه هایی هستند در پشت مردان و قرارگاه زنان. هرگاه مقداری از اینها از بین بروند، عده ای دیگر ظهورمی کنند تا این که سرانجامِ کار، سارقانِ مسلّح و رهزنانِ غارتگر خواهند شد.
اکنون نیز، هم راه سالار شهیدان زنده است و هم مرام و مسلک اموی و مروانی و عباسی وجود دارد. این که سفارش فراوان به اشک ریختن و عزاداری کردن نموده اند برای آن است که اشک بر شهید اشتیاق به شهادت را به همراه دارد، خوی حماسه را در انسان زنده و طعم شهادت را در جان او گوارا می گرداند. چون اشکْ رنگ کسی را می گیرد که برای او ریخته می شود و همین رنگ را به صاحب اشک نیز می دهد. از اینرو انسان حسینی منش، نه ستم می کند و نه ستم می پذیرد. این که عده ای به فکر ظلم کردن یا ظلم پذیری هستند برای آن است که خوی حسینی در آنها نیست وگرنه شیعه خاص حسینبن علی(ع) نه ظلم می کند و نه ظلم می پذیرد. آن کسی که ظلمپذیر است اموی مسلک است چنانکه ظالم هم اموی صفت است، هر چند که زمزمه «یا حسین» بر لب داشته باشد. و در قیامت که هر کسی را به نام زمامدارش صدا می زنند: (یوْم ندْعوا کلَّ أُناسٍ بإمامهم) [۵]، شخص ستمگر در صف امویان شرکت می کند. لذا اگر انسان بخواهد بفهمد که راهی راه حضرت حسین بن علی(ع) است یا راهی راه امویان، باید ببیند که در او خوی ستم پذیری یا سلطه گری وجود دارد یا نه. اگر گرایش به این خصلت های زشت را در خود دید باید در اخلاق خود تجدیدنظر کند.
گریه بر امام حسین (ع) [۶]
براساس نقلی معروف از حضرت سکینه (ع) بالای بدن مطهّر امام حسین (ع)، ایشان به این اصل کلی سفارش کردند که هر حادثه تلخی پیش آمد کرد، آن را بهانه کنید و برای من اشک بریزید: «أو سمعتم بغریب أو شهید فاندبونى» [۷]؛ «هرگاه داستان غریب یا شهیدی را شنیدید، برای مظلومیت من گریه کنید»؛ زیرا اگر امام حسین (ع) به خلافت می رسید، دیگر غریب یا شهیدی وجود نداشت.
بنابراین، اصل کلی این است که هر حادثه تلخ و ناگواری را باید بهانه کرد و برای سالار شهیدان اشک ریخت؛ نه آن که افراد داغدیده برای تسکین عواطف و احساسات خود آن حضرت (ع) را بهانه کنند و برای التیام زخم خویش اشک بریزند و ندبه نمایند و بین این دو گونه عزا داری فرق وافر است؛ زیرا محصول یکی تعزیت برای حضرت امام حسین (ع) است و نتیجه دیگری تسلیت برای خود؛ هر چند ممکن است بهانه قرار دادن واقعه جان سوز کربلا هم بیاثر نباشد.
وجود مبارک سیدالشهداء (ع) فرمودند: «أنا قتیل العبره» [۸]؛ یعنی من که به هدف اِحیای حق و اِمحای باطل کشته شدم، باید عَبَرات داشته باشم؛ به طوری که چشمان علاقه مندان به سالار شهیدان پر از اشک شود و آن اشکْ فراوان از شبکه چشم خارج گردد و به صورت انسان عبور کند تا عَبَرات بشود.
این سنّت حسنه، آثار فراوانی دارد، از جمله این که محبت اهل بیت (ع) در قلب شیعیان حضور پیدا می کند؛ آنگاه دوست امامان معصوم(ع) هرگز فکر و راه و روش آنان را رها نمی کند؛ زیرا رهبری جوارح به دست جانحه و دل است و زمامداری قلب را محبت به عهده می گیرد و دلِ دوستان حسین بن علی (ع) جوارح را به صَوْب صراط مستقیم رهنمود می شود.
پا نوشتها؛
[۱] حماسه و عرفان، ص ۳۱۰.
[۲] ـ می دانید که لعن و نفرین و فریاد از بیداد بنی امیه لعنه الله علیهم با آن که آنان منقرض و به جهنّم رهسپار شده اند، فریاد بر ستمگران جهان و زنده نگه داشتن این فریاد ستم شکن است. و لازم است در نوحه ها و اشعار مرثیه و اشعار ثنای از ائمه حق(ع) به طور کوبنده فجایع و ستمگری های ستمگران هر عصر و مصر یادآوری شود…(وصیت نامه امام خمینی قدّس سرّ، مقدمه).
[۳] ـ سوره تحریم، آیه ۱۱.
[۴] ـ نهج البلاغه، خطبه ۶۰.
[۵] ـ سوره اسراء، آیه ۷۱.
[۶] . شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی، ص ۲۳۳
[۷] ـ مستدرک الوسائل، ج ۱۷، ص ۲۶.
[۸] ـ بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۲۸۰.