برو؛ همان کشکت را بساب...

می گویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد

شیخ؛ مدتی او را سر گرداند بعد به او گفت:

اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نا اهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می دهد و می گوید آن را پخته و بفروشد.

بصورتی که نه شاگردی استخدام کند و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.

مرد؛ رفته پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی می کند و چون کار و بارش رواج می گیرد طمع کرده و شاگردی می گیرد و کار پختن را به او می سپارد.

بعد از مدتی شاگرد، وارد بکار شد و رفته بالا دست صاحب کارش قبلیش، دکانی باز کرده، مشغول فرنی فروشی می شود؛ به طوری که کار ایشون کساد میگردد.

کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود با ناله و زاری طلب اسم اعظم می کند. 

شیخ چون از چند و چون کارش خبردار می شود به او میگوید:

تو راز یک فرنی پزی را نتوانستی حفظ کنی، حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟!؟!؟  برو؛ همان کشکت را بساب...

راز شیرینی عسل

 راز شیرینی عسل 


 روزی پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله و امیرمؤمنان علی علیه‌السلام درمیان نخلستان نشسته بودند که زنبور عسلی دور پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله شروع به چرخیدن کرد.

 پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود: 

«یاعلی! این زنبور مارا مهمان کرده و می‌گوید: 

یک مقدار عسل در فلان محل گذاشتم. امیرمؤمنان علیه السلام بلند شد و عسل را از آن محل آورد.

 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: 

«ای زنبور! غذای شما که از شکوفه تلخ گل است، به چه علّتی آن شکوفه به عسل شیرین تبدیل می‌شود؟»

 زنبور گفت: 

«یارسول اللّه! شیرینی این عسل از برکت وجود مقدّس شما [و آل] شماست. 

چون هر وقت از شکوفه استفاده می کنیم، همان لحظه به ما الهام می شود که سه بار بر شما صلوات بفرستیم. 

به برکت صلوات بر شما، عسل ما شیرین می‌شود.»

(کنزالعمال ج۱، 2219)

دعاى واقعى

علامه طباطبایی(رحمه الله تعالی):

سؤال فطرى از خداى سبحان هرگز از اجابت تخلف ندارد، در نتیجه دعائى که مستجاب نمى‌شود و به هدف اجابت نمى‌رسد، یکى از دو چیز را فاقد است و آن دو چیز همان است که در جمله:{" دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ"}، به آن اشاره شده. 

اول این است که دعا دعاى واقعى نیست، و امر بر دعا کننده مشتبه شده، مثل کسى که اطلاع ندارد خواسته‌اش نشدنى است، و از روى جهل همان را درخواست مى‌کند، یا کسى‌ که حقیقت امر را نمى‌داند، و اگر بداند هرگز آنچه را مى‌خواست درخواست نمى‌کرد، مثلا اگر مى‌دانست که فلان مریض مردنى است و درخواست شفاى او درخواست مرده زنده شدن است هرگز درخواست شفا نمى‌کند.

دوم این است که دعا، دعاى واقعى هست، لیکن در دعا خدا را نمى‌خواند، به این معنا که به زبان از خدا مسئلت مى‌کند، ولى در دل همه امیدش به اسباب عادى یا امور وهمى است، امورى که توهم کرده در زندگى او مؤثرند. 

پس در چنین دعائى شرط دوم (اذا دعان، در صورتى که مرا بخواند) وجود ندارد، چون دعاى خالص براى خداى سبحان نیست، و در حقیقت خدا را نخوانده چون آن خدایى دعا را مستجاب مى‌کند که شریک ندارد، و خدایى که کارها را با شرکت اسباب و اوهام انجام مى‌دهد، او خداى پاسخگوى دعا نیست.

ترجمه المیزان؛ ج۲؛ ص۲۷و ۲۸

حضرت زهرا سلام الله علیها معلمی صبور

استاد قرائتی :

حضرت زهرا سلام الله علیها معلمی صبور:

یک زنی بود کند ذهن، از حضرت زهرا(س) سؤالی کرد و حضرت جواب دادند. 

گفت: نفهمیدم. یکبار دیگر حضرت جواب دادند. 

باز گفت: نمی‌فهمم! حضرت تا ده بار دیگر جواب دادند. 

زن خجل شد. 

حضرت فرمود: 

خجالت نکش، من هر بار که گفتم اجری برایم نوشته می‌شود. غصه نخور. 

این هم فاطمه زهرا(س) و آموزش زنهای استثنایی. کار سختی است اما اجرش زیاد است.

درسهایی از قرآن

جوابی درست ولی درناک


جوابی درست ولی درناک :


پسر کوچکی بعد از بازگشت به نزد خانواده اش از آنها خواست که یک عالم دین برای او حاضرکنند تا به 3سوالی که داشت جواب بدهد.


بالاخره یک عالم دین برای ایشان پیدا کردند و بین پسربچه و عالم صحبتهای زیر رد و بدل شد؛


پسربچه: شما کی هستی؟ و آیا می توانی به سه سوال بنده پاسخ دهی؟ 


معلم: من عبدالله، بنده ای از بندگان خدا هستم و به سوالات شما جواب خواهم داد، به امید خدا.


پسربچه: آیا شما مطمئنی جواب خواهی داد؟ چون اکثر علما نتوانستند به سه سوال من پاسخ بدهند!


معلم: تمام تلاشم را میکنم و با کمک خدا جواب میدهم.


پسربچه: سه سوال دارم،


سؤال اول: آیا در حال حاضر خداوندی وجود دارد؟ اگر وجود دارد شکل و قیافه آن را به من نشان بده؟


سؤال دوم: قضا و قدر چیست؟


سؤال سوم: اگر شیطان از آتش خلقت شده است، پس برای چی او در آخرت در آتش انداخته خواهد شد؟ چون بر ایشان تأثیری نخواهد گذاشت!


معلم کشیده ی محکمی را به صورت پسربچه زد،


پسربچه گفت: برای چی به من زدی و چه چیزی باعث شد که از من ناراحت و عصبانی شوی؟


معلم جواب داد: من از دست شما عصبانی نشدم و این ضربه ای که به شما زدم جواب هر سه سوال شماست.


پسربچه: ولی من هیچی را نفهمیدم.


معلم: بعد از اینکه شما را زدم چه چیزی حس کردی؟


پسربچه: حس درد بر صورتم دارم.


معلم: پس آیا اعتقاد داری که درد موجود است؟


پسربچه: بله.


معلم: پس آن را به من نشان بده.


پسربچه: نمیتوانم.


معلم: این جواب اول من بود.همگی به وجود خداوند اعتقاد داریم ولی نمیتوانیم او را ببینیم.


سپس اضافه کرد که آیا دیشب خواب دیدی که من تو را خواهم زد؟


پسربچه: نه.


معلم: آیا گاهی به ذهنت آمد که من تو را روزی خواهم زد؟


پسربچه: نه.


معلم: این قضا و قدر بود.


سپس اضافه کرد: دستی که با آن تو را زدم از چه چیزی خلق شده است؟


پسربچه: از گل.


معلم: وصورت تو از چی؟


پسرپجه: باز از گل.


معلم: جه چیزی حس کردی بعد از اینکه بهت زدم؟


پسربچه: حس درد داشتم.


معلم: آفرین، پس دیدی چطور گل بر گل درد وارد میکند، این با اراده خدا انجام میشود،


پس با اینکه شیطان از آتش خلق شده، اما اگر خدا خواست این آتش مکان دردناکی برای شیطان خواهد بود.