خدای خوب، خدای بد
دوستی از تلخی و بی وفایی روزگار شکوه می کرد .
می گفت اگر خدای ما عادل است، پس این همه رنج و زجر ما از برای چیست؟ این چه خدایی است که مصیبت بندگانش را می بیند و دم برنمی دارد و سکوت نمی شکند و کاری نمی کند؟
گفتم آشفته مباش! در مجموع، قصه جهان از دو حال خارج نیست. یا خدایی هست یا خدایی نیست.
اگر خدایی نباشد و اراده¬ای بر جهان حاکم نباشد، اساسا" پرسش از عدالت بی¬معنا است.کسی که هیچ باوری به موجودی برتر از این جهان ندارد و هیچ چیز در پس پرده این عالم نمی¬بیند، اعتراضش به چه کسی است؟ وقتی هیچ اراده¬ای جهان را راهبری نمی¬کند، و همه چیز به حرکات ذاتی ذرات بنیادین بازمی¬گردد، اصلا" خدا و یا موجودی برتر وجود ندارد که ما از عدالت و حکمت او پرسش کنیم. جهان همین است که هست؛ و آن طرف قصه کسی نیست که ما یقه او را بگیریم و از عدالتش بپرسیم. جهان مجموعه ای از روابط کور و بی هدف است و رنج و دردهای ما و هر موجود دیگری در این جهان، محصول جبر مکانیکی این جهان است و جهان را صاحبی نیست که از او حکمت و عدالت و لطف و مهربانی بخواهیم.
اگر هم خدایی باشد حتما" آن خدا خدای سراسر عدالت و حکمت است. خدای ناعادل ونادان وجود ندارد. اگر خدای ما عادل نباشد که نخواسته یا نتوانسته عادلانه عمل کند، در حقیقت چنین موجودی خدا نیست چون خودش دارای ضعف و نقصان و مقهور نیازها و هوسهای خودش است. خدای بد، نمی تواند از بندگان پرسشگری کند، چون خودش متهم است و یکی باید تکلیف خودش را مشخص کند.
بنابراین ما خدای ناعادل و سفیه و نامهربان نمی¬توانیم داشته باشیم. یا خدا هست و همۀ خوبی¬ها را دارد یا اصلا" خدایی نیست. اگر اصلا" خدایی نباشد که عدالت معنا ندارد و اگر هم خدایی باشد که جهان را قطعا" عادلانه آفریده هر چند که در پس پرده این عالم رازهایی باشد که در فهم من و شما نیاید.
آنچه ما را در برابر مصیبت ها و بلاها آرامش می دهد، آن است که بدانیم، خدای بد محال است. اگر خدایی هست، که هست، سراسر خوبی و مهر و عدالت و حکمت و لطف است، هرچند مهربانی ها و حکمتهای ناشناخته اش را در دل دردها و رنجها قرار داده باشد. آن روز که کار جهان سرآید، حکمت های مستور این جهان بر پرده می افتد و آرامش جاودانه روزی بندگان خوب و صبور خدا خواهد شد .
مهدی نساجی