داستان ماهیان

داستان ماهیان


روزى ماهیان نزد بزرگشان گرد آمدند و گفتند: اى فلانى !ما قصد داریم به دریایى که از آن موجودیم و بدون آن معدوم هستیم ، برویم .

پس ابتدا باید به ما بیاموزى که دریا کدام جهت است و راهش از کدام سوى است . تا آن را دریابیم ؛ به سویش روان شویم ؛ زیرا مدت هاست که نام آن را مى شنویم ، ولى بدان علمى نداریم و نه مکان آن را دانیم و نه جهتش را. 

بزرگ ماهیان گفت : اى دوستان و اى برادران ! این سخن در شان شما و امثال شما نیست ، چه دریا بزرگ تر از آن است که کسى بتواند به آن رسد و این کار نه از عهده شما ممکن و نه در مقام شماست و او از شما غایب نیست و شما نیز از او پنهان نیستید. او از خودتان به شما نزدیک تر است .

چون سخن او شنیدند برخاستند که او را بکشند. او گفت : به چه گناهى مرا مستحق مرگ مى دانید؟

گفتند: تو مى گویى آن دریایى که در جستجوى آنیم ، چیزى است که ما در آن هستیم ؛ در حالى که ما فقط در آبیم ، آب کجا و دریا کجا! تو بر آنى که با سخنانت ما را گمراه سازى .

بزرگ ماهیان گفت : به خدا سوگند، این گونه نیست که مى پندارید، من جز به حقیقت سخن نگفتم ، چه دریا و آب در حقیقت یک چیز هستند و اصلا میانشان فرقى نیست . به آن ، به حسب حقیقت و وجودش آب گویند و به حسب کمالات و خصوصیات و انبساط و انتشار تمام بر مظاهر، و دریا به جهت آب . در این هنگام بعضى از ماهیان حقیقت را دریافتند و ساکت شدند و بعضى دیگر انکار کرده ، از او رویگردان شدند و تنهایش ‍ گذاشتند


منبع: #لقاء_الله، ص 65.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد