دستورالعمل

دستورالعمل

شایسته است  دستورى بسیار بسیار گرانقدر و ارزشمند به رسم بهترین تحفه و عطیه، به حضور گوهر شناس قدردان تقدیم بدارم. و آن این که قاضى قضاعى در ( دستور معالم الحکم و مأثور مکارم الشیم من کلام امیرالمؤمنین على بن ابى طالب  علیه الصلوه و السلام) بدین صورت نقل روایت کرده است که :

براء بن عازب  گوید: بر امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شدم و آن جناب  را به خدا سوگند دادم که مرا به اعظم اسمایى که خداوند رحمن جبرئیل را به ارسال آن مخصوص داشت و وى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم را و آن حضرت  شمارا، مخصوص گردان .

فرمود : اگر سوال تو نمى بود من اراده داشتم که آنرا تا در لحدم نهاده شوم، پوشیده بدارم . هرگاه خواهى خدا را به اسم اعظم وى بخوانى , شش آیه اول حدید ( بعد از "بسم الله الرحمن الرحیم" تا  "و هو علیم بذات  الصدور" ) و آخر سوره حشر از "هو الله الذى لا اله الا هو " تا "آخر سوره" را بخوان، و پس از آن بگو اى کسى که چنانى با من چنین کن ( یعنى حاجت خود را بخواه ) [مثلا بگو ای کسی که شفا دهنده ای، مریضی مرا شفا بده؛ یا ای کسی که رازق هستی، به من روزی بده] که سوگند به خداوند اگر بر شقى[بدبخت] بخوانى، سعید[خوشبخت] مى گردد.

براء گفت  : قسم به خدا من آنرا براى دنیا نمى خوانم . امام علیه السلام فرمود : همین صواب[صحیح] است، رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم مرا هم اینچنین وصیت فرمود، جز اینکه مرا امر کرد که خدا را در کارهاى بزرگ و دشوار روزگار به این آیات بخوانم.
علامه حسن زاده آملی:و بدانکه هیچ حاجتى براى انسان، شریف تر و عزیزتر از قرب الى الله نیست که لقاء الله است.


حضرت علامه ی حسن زاده روحی فداه

دوربین های مدار بسته ای که در زندگی ما نصب شده اند

دوربین مداربسته

دوربین های مدار بسته ای که در زندگی ما نصب شده اند

 دوربین اول: 
خود خدا ست .
سوره علق آیه ۴

آیا نمیدانند که خدا آنها را نگاه میکند!

دوربین دوم:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است .
سوره احزاب آیه ۴۵

ای پیامبر ما تو را در امت گذاشته ایم ،
هم شاهد هستی و آنها را میبینی .
 هرکاری که بکنند آنها را میبینی . .

 دوربین سوم:
امامان معصومین علیهم السلام هستند .
سوره توبه آیه ۱۰۵

۳دوربین اول در این آیه آمده است...

ای پیامبر به مردم بگو هر کاری میخواهید بکنید ، اما اعمال شما را خدا میبیند ، پیامبر میبیند و مؤمنان (امامان علیهم السلام) نیز میبینند . .

دوربین چهارم:
ملائک مقرب خدا هستند .

سوره ق آیه ۱۸
ازشما حرکتی سرنمیزند مگرآنکه دو مأمور در حال نوشتن آن هستند. یکی مأمور نوشتن خوبی ها ویکی مأمورنوشتن بدی هاست.
فقط این دوملک یک تفاوتی باهم دارند. این یکی اگر نیت خوبی هم کنیم یادداشت میکند. آن یکی نیت بدی کنیم یادداشت نمیکند. .

دوربین پنجم:
زمین است
سوره زلزال
روزقیامت همین زمینی که ماروی آن نشسته ایم می آیدوخبرهای خودرامیدهد. .

دوربین ششم:
زمان است.
آیات اول سوره بروج و روایات صریحی ازامیرالؤمنین علیه السلام داریم که شب جمعه اعمال شماراثبت میکنند.
شب وروزعرفه اعمال شمارا میبینند.
ایام هم موجود زنده هستند. .

دوربین هفتم:
دوربینی که ازهمه تکان دهنده تراست،
اعضاء و جوارح مامیباشند.
سوره فصلت آیه ۲۱

خدایا با این همه مراقبی که برای من گذاشتی با چه رویی می توانم گناه کنم.

خجالت میکشم آقا

خجالت میکشم آقا بگویم یارتان هستم

که می دانی و می دانم فقط سربارتان هستم

و با این بی وفایی ها و این توبه شکستن ها

حلالم کن که عمری موجب آزارتان هستم

هزاران جمعه رفت و بودم و اما نبودی تو

خودم میدانم آقا "من" گره در کارتان هستم

نشانت در دلم بود و من بیچاره همواره

میان شهر آواره ، پیِ آثارتان هستم.                                                                                                                                                                                                                   

عذاب شمر!!!

عذاب شمر!!!

علامه امینی تعریف کرده است که:
مدتها فکرمی‌کردم که خداوند چگونه شمر ملعون را عذاب می‌کند؟ و جزای آن تشنه لبی و جگر سوختگی حضرت سیدالشهدا(ع) را چگونه به او می‌دهد؟

تا اینکه شبی در عالم رویا دیدم که امیرالمؤمنین(ع) در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشسته و من هم خدمت آن جناب ایستاده‌ام، در کنار ایشان دو کوزه بود، فرمود: این کوزه‌ها را بردار و برو از آنجا آب بیاور و اشاره به محلی فرمود که بسیار باصفا و با طراوت بود، استخری پرآب و درختانی بسیار شاداب در اطراف آن بود که صفا و شادابی محیط و گیاهان قابل بیان و وصف نیست.
کوزه‌ها را برداشته و رو به آن محل نهادم آنها را پرآب نموده حرکت کردم تا به خدمت امیرالمومنین(ع) باز گردم.

ناگهان دیدم هوا رو به گرمی نهاده و هر لحظه گرمی هوا و سوزندگی صحرا بیشتر می‌شد، دیدم از دور کسی به طرف من می‌آید و هرچه او به من نزدیکتر می‌شد هوا گرمتر می شد گویی همه این حرارت از آتش اوست،

در خواب به من الهام شد که او شمر، قاتل حضرت سیدالشهدا(ع) است. وقتی به من رسید دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست، آن ملعون هم از شدت تشنگی به هلاکت نزدیک شده بود، رو به من نمود که از من آب بگیرد، من مانع شدم و گفتم: اگر هلاک هم شوم نمی گذارم از این آب قطره‌ای بنوشد.

حمله شدیدی به من کرد و من ممانعت می نمودم، دیدم اکنون کوزه‌ها را از دست من می‌گیرد لذا آنها را به هم کوبیدم، کوزه‌ها شکسته و آب آنها به زمین ریخت چنان آب کوزه‌ها بخار شد که گویی قطره آبی در آنها نبوده است،

او که از من ناامید شد رو به استخر نهاد، من بی‌اندازه ناراحت و مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آب استخر بیاشامد و سیراب گردد، به مجرد رسیدن او به استخر، آب استخر خشک شد چنان که گویی سالهاست یک قطره آب در آن نبوده است. درختان هم خشک شده بودند او از استخر مأیوس شد و از همان راه که آمده بود بازگشت. هرچه دورتر می‌شد، هوا رو به صافی و شادابی و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند.

به حضور امیرالمؤمنین(ع) شرفیاب شدم، فرمودند: خداوند متعال این چنین آن ملعون را جزا و عقاب می‌دهد، اگر یک قطره آب آن استخر را می‌نوشید از هر زهری تلخ تر و هرعذابی برای او دردناک تر بود. بعد از این فرمایش از خواب بیدار شدم.

لعن الله قاتلیک یا اباعبدالله الحسین (ع)

منابع ؛
1-البدایه النهایه، ج 8، ص 297
2-یادنامه علامه امینی ص 13 و 14
3-سرنوشت قاتلان شهدای کربلا، عباسعلی کامرانیان

از محبت خارها گل می شود.

فریده بعد از ازدواج نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با او جر و بحث می کرد.
عاقبت دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادرشوهرش بمیرد،همه به او شک خواهند کرد،پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادرشوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد در این مدت با مادرشوهر مدارا کند تا کسی به او شک نبرد.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادرشوهر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس،اخلاق مادرشوهر هم بهتر و بهتر شد تا آن جا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت : دیگر از مادرشوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت : دخترم، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادرشوهرت از بین رفته است.                                                                                                                                                                                                                       از محبت خارها گل می شود.