ماندن یا رفتن
گویند؛صاحب دلى، براى کاری وارد جمعی شد.
حاضرین همه او را شناختند ؛ پس ، از او خواستند که پس از انجام کارهایش پند گوید .
پذیرفت .
کارهایش که تمام شد همگی نشستند و چشم ها به سوى او بود.
مرد صاحب دل خطاب به جماعت گفت :
ای مردم !هر کس از شما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد!
کسى برنخواست . گفت :
حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد! باز کسى برنخواست .
گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید و براى رفتن نیز آماده نیستید!!!!
تذکرة الاولیا عطار نیشابوری