آن باش که هستی

آن باش که هستی

گویند شغالی، چند پر طاوس بر خود بست و سر و روی خویش را آراست و به میان طاوسان در آمد. طاوس ها او را شناختند و با منقار خود بر او زخم هازدند .
شغال از میان آنان گریخت و به جمع همجنسان خود بازگشت؛ اما گروه شغالان نیز او را به جمع خود راه ندادند و روی خود را از او بر می گرداندند .

شغالی نرمخوی و جهاندیده، نزد شغال خودخواه و فریبکار آمد و گفت: اگر به آنچه بودی و داشتی، قناعت می کردی، نه منقار طاوسان بر بدنت فرود می آمد و نه نفرت همجنسان خود را بر می انگیختی .           

آن باش که هستی و خویشتن را بهتر و زیباتر و مطبوع تر از آنچه هستی، نشان مده که به اندازه بود، باید نمود.

مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی، چاپ امیرکبیر، چاپ چهارم، ص 92 .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد