لقمان حکیم در خدمت خواجه خود

لقمان حکیم در خدمت خواجه خود 

نشسته بود . خواجه خربزه ای را برید و به لقمان داد 

لقمان با اشتها شروع به خوردن کرد خواجه که دید لقمان با 

اشتها خربزه را می خورد مقداری دیگر از خربزه را به او داد 

باز هم لقمان با لذت تمام خورد همین طور تا چندین بار تکرار

شد ولی لقمان به خوردن ادامه داد . خواجه که دید لقمان

با لذت تمام خربزه می خورد وسوسه شد و قاچ آخر خربزه را خودش خورد تا از لذت خوردنش

بی نصیب نماند اما متوجه شد که خربزه به شدت تلخ است طوری که زبان و حلقش

سوخت . خواجه به لقمان گفت: تو چطور این خربزه تلخ را با این لذت خوردی ؟                                                             

   لقمان گفت :من بارها از دست شما  لقمه های شیرینی خوردم و لذا، شرم

داشتم با یک تلخی  آن همه شیرینی را فراموش کرده واعتراض کنم .

دلنوشت:

بارهاخدا بهمون محبت کرده و شیرینی زندگی رو بهمون چشونده ماهیچ شکر گزار ش نبودیم

اما فقط یه بار گوشمون رو پیچونده جبهه گرفتیم ..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد