بهلول وجمعی ازدیوانگان

بهلول وجمعی ازدیوانگان


حکایت های شیرین و پند آموز بهلول عاقل ترین دیوانه


هارون الرشید به همراه مهمانانش عیسی بن جعفر برمکی و مادر جعفر برمکی در قصر نشسته بود و حوصله اش سر رفته بود


از سربازان خواست بهلول را بیاورند تا آنها را بخنداند


سربازان رفتند و بهلول را از میان کودکان شهر گرفته و نزد خلیفه اوردند


هارون الرشید به بهلول امر کرد چند دیوانه برای ما بشمار


بهلول گرفت : اولین دیوانه خودم هستم و با اشاره دست به سمت مادر جعفر برمکی گفت این دومین دیوانه هست


عیسی با حالتی عصبی فریاد زد : وای بر تو برای مادر جعفر چنین حرفی می زنی ؟


بهلول خندید و گفت : صاحب اربده سومین دیوانه هست


هارون از کوره در رفت و فریاد زد :


این دیوانه را از قصر بیرون کنید آبرویمان را برد


بهلول در حالی که روی زمین کشیده می شد گفت : تو هم چهارمی هست هارون !


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد