دستورالعمل های زندگی

 

کفشی که برای پای تو مناسب است، ممکن است پای دیگری را زخم کند.

این ناعادلانه است که تمام دستورالعمل های زندگیمان را خودخواهانه درست بدانیم و آن را برای همگان بخواهیم.

همیشه آن چه در ذهن تو می گذرد، اصلِ مطلق نیست...

۱۵ نوع ثروت

 

در دنیای امروزی ثروت فراتر از پول است.

ناپلئون هیل در کتاب کلید طلایی
۱۵ نوع ثروت را معرفی می کند که داشتن آنها ما را ثروتمند میکند:

۱-نگرش مثبت
۲-ارتباط موثر
۳-ادب
۴-یادگیری مادام العمر
۵-انضباط شخصی
۶-تندرستی واقعی
۷-آرامش خاطر
۸-خلاقیت
۹-عشق ورزیدن به کار
۱۰-داشتن برنامه و هدف
۱۱-داشتن قلب و زبان شاکر
۱۲-درک دیگران ........
۱۳-استفاده موثر از زمان
۱۴-بخشندگی
۱۵-اعتماد به نفس


هزار و یک اشتباه

 

ابوعلی سینا می گوید:

" آن که یک اشتباه را مرتکب شده است،

تنها "یک اشتباه" انجام داده است.

اما،

کسی که در توجیه اشتباه خود هزار دلیل می آورد،

"هزار و یک اشتباه" مرتکب شده است. "

اذان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم

آیا شخص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم نیز در اذان و اقامه به رسالتشان شهادت می دادند و در نماز به خود صلوات می فرستادند؟
مطابق روایات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم در نماز بر خود و خاندانشان صلوات می فرستادند و در اذان نیز از ابتدا شهادت بر رسالت ایشان وجود داشته است.
در روایت معراج خداوند متعال، کیفیت خواندن نماز را به پیامبر خود تعلیم مى دهد. چکیده روایت به این صورت است: امام صادق علیه السّلام فرمود: «خداوند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم خود را به معراج برد، هنگامى که ملائکه عظمت پیامبر را مشاهده کردند مدهوش گشتند و به سجده افتادند، جبرئیل گفت: الله اکبر، الله اکبر و پس از آن درهاى آسمان غیب باز شد و فرشتگان همه بر آن حضرت سلام کرد . در دومین آسمان جهان غیب، جبرئیل گفت: اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان لا اله الا الله. سپس پیامبر اکرم به آسمان سوم جهان غیب وارد شد و جبرئیل گفت: اشهد ان محمدا رسول الله، اشهد ان محمدا رسول الله و فرشتگان آسمان سوم بر آن حضرت سلام کردند. سپس آن حضرت به آسمان چهارم جهان غیب قدم نهاد و جبرئیل گفت: حى على الصلوه، حى على الصلوه، حى على الفلاح، حى على الفلاح، حى على خیرالعمل، حى على خیرالعمل، قد قامت الصلوه، قدقامت الصلوه. پس از آن جبرئیل به آن حضرت گفت: یا محمد سر خود را بالا بگیر. من سرم را بالا گرفتم و دیدم همه حجاب ها کنار رفته است. سپس خداوند بر آن حضرت وحى کرد که وضو بگیرد و نماز بخواند … در مورد تشهد، خداوند به پیامبرصلی الله علیه و آله وحى کرد: یا محمد بر خود و خاندانت صلوات بفرست و پیامبر هم چنین خواند: صلى الله على و على اهل بیتى و پس از آن، آن حضرت اجتماع عظیم ملائکه را مشاهده کرد. خداوند وحى کرد: یا محمد بر آنان سلام کن. آن حضرت هم چنین خواند: السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. (1)
بر اساس این حدیث، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم  اسلام در نماز بر خود و خاندانش صلوات مى فرستاد و این صلوات، بر او وحى شده است نه این که از پیش خود ساخته باشد همان طورى که اذان هم به آن حضرت وحى شده است.
1). فروع کافى، ج سوم، ص ۴۸۲، باب النوادر، کتاب الصلوه، چاپ اسلامیه، ح اول.

با آبروی کسی بازی نکنید

 

[Forwarded from لاله ای از ملکوت]

زمانی‌ که بچه بودیم باغ انار بزرگی داشتیم که ما بچه ها خیلی دوست داشتیم. تابستونا که گرمای شهر طاقت فرسا می شد برای چند هفته ای کوچ می کردیم به این باغ خوش آب و هوا که حدوداً ۳۰ کیلومتری با شهر فاصله داشت. اکثراً فامیل های نزدیک هم برای چند روزی میومدن و با بچه هاشون، در این باغ مهمون ما بودن. روزهای بسیار خوش و خاطره انگیزی ما در این باغ گذروندیم اما خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم، شاید زیاد خاطره خوشی نیست اما درس بزرگی شد برای من در زندگیم!
تا جایی که یادمه، اواخر شهریور بود. همه فامیل اونجا جمع بودن چونکه وقت جمع کردن انارها رسیده بود. ۸-۹ سالم بیشتر نبود. اون روز تعداد زیادی از کارگران بومی در باغ ما جمع شده بودن برای برداشت انار. ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازی کردن و خوش گذروندن بودیم!
بزرگترین تفریح ما در این باغ، بازی گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زیاد انار و دیگر میوه ها و بوته ای انگوری که در این باغ وجود داشت. بعضی وقتا میتونستی ساعت ها قائم شی، بدون اینکه کسی بتونه پیدات کنه.
بعد از نهار بود که تصمیم به بازی گرفتیم. من زیر یکی از این درختان قایم شده بودم که دیدم یکی از کارگرای جوونتر، در حالی که کیسه سنگینی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی که مطمئن شد که کسی اونجا نیست، شروع به کندن چاله ای کرد و بعد هم کیسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره این چاله رو با خاک پوشوند. دهاتی ها اون زمان وضعشون خیلی اسفناک بود و با همین چند تا انار دزدی، هم دلشون خوش بود.
با خودم گفتم: «انارهای مارو می دزی؟ صبر کن بلایی سرت بیارم که دیگه از این غلطا نکنی.»
بدون اینکه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی کردن ادامه دادم، به هیچ کس هم چیزی در این مورد نگفتم. غروب که همه کارگرها جمع شده بودن و میخواستن مزدشونو از بابا بگیرن، من هم اونجا بودم. نوبت رسید به کارگری که انارها رو زیر خاک قایم کرده بود. پدر در حال دادن پول به این شخص بود که من با غرور زیاد با صدای بلند گفتم: «بابا من دیدم که علی‌ اصغر، انارها رو دزدید و زیر خاک قایم کرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، این کارگر دزده و شما نباید بهش پول بدین!»
پدر خدا بیامرز ما که هیچوقت در عمرش دستشو رو کسی بلند نکرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من کرد، همه منتظر عکس العمل پدر بودن. بابا اومد پیشم و بدون اینکه حرفی بزنه سیلی محکمی زد تو صورتم و گفت: «برو دهنتو آب بکش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انار هارو اونجا چال کنه، واسه زمستون.»
بعدشم رفت پیش علی اصغر، گفت: «شما ببخشش، بچس اشتباه کرد.»
پولشو بهش داد، ۲۰ تومان هم گذاشت روش، گفت اینم بخاطر زحمت اضافت. من گریه کنان رفتم تو اطاق، دیگم بیرون نیومدم. کارگرا که رفتن، بابا اومد پیشم، صورتمو بوسید، گفت: «میخواستم ازت عذر خواهی کنم! اما این، تو زندگیت هیچوقت یادت نره که هیچوقت با آبروی کسی بازی نکنی، علی اصغر کار بسیار ناشایستی کرده اما بردن آبروی مردی جلو فامیل و در و همسایه، از کار اونم زشت تره.»
شب شده بود، اومدم از ساختمون بیرون که برم تو باغ پیش بچه های دیگه. دیدم علی اصغر سرشو انداخته پایین و واستاده پشت در. کیسه ای تو دستش بود. گفت: «اینو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره!»
کیسه رو بردم پیش بابا. بازش کرد. دیدیم کیسه ای که چال کرده بود توشه به اضافه همه پولایی که بابا بهش داده بود.https://telegram.me/joinchat/CMVrJj3HXOyOCpqTWirt-A