تکلف و عدم قناعت در مهمانی
روزی سلمان، اباذر را به مهمانی دعوت کرد و اباذر نیز دعوت سلمان را قبول نمود و به خانه وی رفت.
هنگام صرف غذا سلمان چند تکه نان خشک را از کیسه بیرون آورد و آنها را تر کرد و جلوی اباذر گذاشت. هر دو با هم مشغول غذا خوردن شدند. اباذر گفت: اگر این نان، نمکی نیز داشت، خوب بود. سلمان برخاست و از منزل بیرون آمد و ظرف آب خود را در مقابل مقداری نمک گرو گذاشت و برای اباذر نمک آورد.
اباذر نمک را بر نان می پاشید و هنگام خوردن میگفت:
شکر و سپاس خدای را که چنین صفت قناعت را به ما عنایت فرموده است.
سلمان گفت:
اگر قناعت داشتیم، ظرف آبم به گرو نمی رفت!!!