چون کمندت را تو دامم کرده ای
زین کمند خود تو رامم کرده ای
تلخی ی غربت ز یادم بُرده ای
شهد قربت ،چون به کامم کرده ای
زنگ غفلت را ز جانم شُسته ای
با حضورت مِی به جامم کرده ای