از سعدی در گلستان حکایت است که: «عربی بیابان گرد را در شهر بصره نزد طلافروشان دیدم. می گفت: روزی در بیابانی راه را گم کردم و توشه و غذای راه تمام شد و خود را در خطر هلاکت دیدم. ناگاه در مسیر راه، کیسه ای پر از مروارید یافتم. اول تصور کردم که گندم پخته است، چنان خوشحال شدم که هرگز در عمرم بدان حد خوشحال نشده بودم. ولی وقتی فهمیدم گندم نیست و مروارید است، به اندازه ای غمگین و ناشاد شدم که در تمام مدت عمرم این گونه افسرده نشده بودم.
در بیابان خشک و ریگ روان تشنه را در دهان چه درّ چه صدف
مرد بی توشه کاوفتاد از پای بر کمربند او چه زرّ چه خَزَف» و
همان گونه که از این حکایت برمی آید، اگر انسان، گرسنه باشد و در بیابانی بدون توشه و غذا بماند، حتی گران بهاترین چیزها نیز در آن موقعیت ارزش چندانی ندارد و هیچ یک او را سیر نمی کند و از خطر مرگ نمی رهاند. این نکته، خود، بیانگر وجود نقص و محدودیت در نعمت های مادی است که هر کدام از آنها، تنها بخشی از نیازهای او را پاسخ گو هستند. این در حالی است که نعمت های بهشتی این گونه نیست و چه بسا تنها یک نعمت از آن، ده ها نیاز انسان را در آنِ واحد برآورده سازد.
از امام خمینی رحمه الله در کتاب تفسیر دعای سحر چنین می خوانیم:
از یکی از مشایخ ارباب معرفت (رضوان اللّه علیه) شنیدم که می فرمود: جرعه آبی که در بهشت نوشیده می شود، همه لذت ها را داراست. از لذت هایی که به گوش درک می شود، مانند انواع آهنگ های دل نشین و لذت هایی که با چشم درک می شود، از دیدن صورت های زیبا و دیگر رنگ ها و شکل ها و همچنین بقیه حواس (پنج گانه) که به همین قسم بهره مند می شوند.
پیام متن:
از نعمت های دنیا، به اندازه خود آنها باید توقع داشت. بسا گره ها که با انبوهی از نعمت های مادی گشوده نمی شود و تنها یک نعمت کوچک می تواند آنها را بگشاید.