سبک زندگی


شایسته سالاری

نقل است وقتی میرزای شیرازی از دنیا رفت، برخی از عالمان و مؤمنان، از فقیه عادل، سیدمحمد فشارکی که از شاگردان میرزای شیرازی بود، خواستند مرجعیت را بپذیرد. ایشان در پاسخ فرمود: «من خودم را به خوبی می­شناسم که شایسته این منصب نیستم؛ چون منصب مرجعیت و زعامت به جز علم فقه، احتیاج به امور دیگری چون آگاهی عمیق سیاسی و شناخت موضع­گیری­های درست دارد، ولی من انسان غیرقاطع و مرددی هستم و اگر بپذیرم، موجب خرابی و فساد آن می­گردم. من فقط برای تدریس خوبم، نه چیز دیگر.» ازاین رو، مردم و علما به سراغ میرزامحمدتقی شیرازی رفتند و ایشان را به عنوان مرجع انتخاب کردند.1

·                  نقل است «هنگامی که محدث قمی رحمه الله در مشهد اقامت داشت، ماه رمضانی در مسجد گوهرشاد منبر می­رفت. آخوند ملاعباس تربتی که از علمای ابرار و روحانیان پارسا بود، از تربت حیدریه، محل اقامت خود، به مشهد آمده بود تا در ماه رمضان از منبر حاج شیخ عباس قمی استفاده کند.
ملاعباس تربتی با محدث قمی سابقه دوستی داشتند و با همدیگر صمیمی بودند. یک روز محدث قمی از بالای منبر، چشمش به ملاعباس می­افتد که در گوشه­ای از مجلس نشسته و به سخنان وی گوش می­دهد. همان وقت می­گوید: «ای مردم! آقای حاج آخوند تشریف دارند، از ایشان استفاده کنید» و با [وجود] کثرت جمعیت که برای او آمده بودند و مهیای استماع از وی بودند، از منبر به زیر می­آید و از آخوند می­خواهد تا آخر ماه رمضان به جای ایشان در حضور آن جمعیت منبر برود و در آن ماه، دیگر خود منبر نرفت».
2

1. قصص و خواطر، ص 298.
2. حاج شیخ عباس قمی، مرد تقوا و فضیلت، صص 28 و 29؛ سیمای فرزانگان، ص 153.

آقا میرزا ابوالقاسم جاودان نقل کرده است: شبی آقا شیخ مرتضی زاهد می خواستند جایی بروند. من هم چراغی برداشته بودم و ایشان را همراهی می کردم. من کمی جلوتر از ایشان حرکت می کردم و به اصطلاح، چراغ کشی می کردم. ما از جلوی جمعی از مردم رد شدیم. آنها همه به احترام آقا شیخ مرتضی مؤدبانه ایستاده بودند و به ایشان سلام می کردند. آقا شیخ مرتضی برای احتیاط و برای اینکه اطمینان یابد، پاسخ سلام همه را داده است، تندتند به آنها نگاه می کرد و می گفت: « علیک السلام، علیک السلام، علیک السلام...» خوب یادم هست، ما از جلوی آنها رد شده بودیم، ولی آقا شیخ مرتضی همچنان سرش رو به عقب بود و جواب سلام مردم را می داد.

پس از لحظاتی من متوجه شدم ایشان با اضطراب و با حالتی از ترس، در حال گفتن جملاتی است. به ایشان نزدیک شدم و گوشم را تیز کردم. آقا در حال دعا کردن بود و با چشمانی اشک آلود به خداوند عرض می کرد: « خدایا! خودت لطف کن و کاری کن این مردم مرا همانند بقیه مردم ببینند و بی خودی خیال نکنند من برتری و امتیازی بر آنها دارم...!».3           

3. آقا شیخ مرتضی زاهد، صص174 و 175.            

آیت الله ارباب

جناب حجت الاسلام ناجی می گفت: مرحوم «آیت الله ارباب» دو سه سال آخر عمرش نابینا شد. ایشان دارای مدارج علمی بالایی بود و بسیاری از متون درسی را حفظ کرده بود. روزی از ایشان پرسیدند: آقا! شما پس از این همه عمر آیا ادعایی هم دارید؟. این مرد بزرگ جواب داد: من در مسائل علمی ادعایی ندارم، ولی در مسائل شخصیِ خودم فقط دو ادعا دارم. یکی این که در طول عمرم، نه غیبت شنیده و نه غیبت گفته ام. دوم آن که در تمام عمرم چشمم به نامحرم نیفتاد و کسی را هم ندیدم!.

پی نوشت:

داستان هایی از مردان خدا-میرخلف زاده، ص: 112

منبع:حوزه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد